تمدنها در معرض بازتفسیر قرار گرفتهاند/ دیدگاه والرشتاین درباره نظام جهانی
مبلغ/ معاون پژوهشی ایسپا اظهار کرد: نباید انتظار داشته باشیم اگر امروز در جامعهای زندگی میکنیم که مدرنیته به همه اجزای آن رسوخ کرده بنابراین آن را جهانی یکدست بنامیم زیرا تمدنها در معرض بازتفسیر قرار گرفتهاند و این میراثهای تمدنی باعث شکلگیری نظمهای نهادیِ متکثر میشوند.

به گزارش «مبلغ» به نقل از ایکنا، پنل کارگروه مبانی نظری و فلسفی تمدن همایش ملی «انقلاب اسلامی و افق تمدنی آینده»، توسط پژوهشکده شهید صدر با همکاری پژوهشگاه فرهنگ، هنر و ارتباطات برگزار شد. سالار کاشانی، جامعهشناس و معاون پژوهشی ایسپا، در این نشست سخنرانی کرد که در ادامه میخوانید:
بنده میخواهم در مورد این سؤال صحبت کنم که تمدن چگونه میتواند به عنوان یک ابزار مفهومی در علوم اجتماعی و به طور خاصتر و مخصوصاً جامعه شناسی ایران به کار بیاید و کمک کند و رویکرد متفاوتی را به جامعه شناسی داشته باشیم؟ برای جواب دادن به این سؤال لازم است خودِ مفهوم تمدن را مورد بحث و بررسی دقیق قرار داده و ابهاماتی که در مورد آن وجود دارد را برطرف کنیم. در قدم اول دو رویکرد در ادبیاتِ علوم انسانی به تمدن وجود دارد که یک عده تمدن را در حالت مفرد و عدهای آن را در حالت جمع به کار میبرند.
تفاوت تمدن در معنای فردی و جمعی
وقتی تمدن را در حالت مفرد به کار میبریم، از چیزی معادل تمدنِ بشری و از دستاوردهای بشر و سرگذشت او و چشم اندازهای آینده سخن میگوییم. در اینجا مرزهای فرهنگی و جغرافیایی اهمیتی ندارد. رویکرد دوم وقتی به کار گرفته میشود که ما از معیاری استفاده میکنیم تا بین تمدنها تفکیک قائل شده و آنها را طبقهبندی و مقایسه کنیم. در اینجا فرض ما بر این است که داستان زندگی بشر، یک داستان واحد نیست و داستانهای متکثری وجود دارند. در اینجا از تمدن در حالت جمع صحبت میکنیم. تمرکز بنده مفهوم دوم است.
نکته دیگر ارتباط مفهوم تمدن با فرهنگ است. در علوم انسانی از گذشتههای خیلی دور این دو مفهوم بسیار به هم نزدیک بوده و در موارد زیادی به جای هم به کار رفتهاند. در این زمینه لازم است به چند رویکرد اشاره کنم تا روشن شود وقتی از مفهوم تمدن استفاده میکنیمT منظور ما چیست؟ رویکرد اول، تمدن را به عنوان امر فرهنگی و ذیل فرهنگ تلقی میکند. مثلا وقتی فرآیند متمدن شدن را فرآیندِ ترقی ذهن بشر در نظر بگیریم، تمدن را جزیی از فرهنگ و امر نمادین دانستهایم.
رویکرد دوم، تمدن را امری نمادین و به این اعتبار، امری غیر فرهنگی میداند که رویکردی آلمانی است. رویکرد سوم، تصوری رابطهای در تعریف فرهنگ و تمدن است. در این رویکرد، تمدن یک موجودیت اجتماعی دارد که حاصل ارتباط فرهنگ، اقتصاد و سیاست در طول زمان است. در واقع، تمدنها منظومههایی هستند که از ارتباط معنا، قدرت و ثروت در طول زمان متبلور میشوند. بنده در سخنانم بر برداشت سوم تمرکز دارم. باید به این نکته هم بپردازیم چرا تمدن در حالت جمع، مطرح شده و چرا اهمیت پیدا کرده است؟
دیدگاه والرشتاین درباره نظام جهانی
برای توضیح این مطلب از والرشتاین، واضع نظریه نظام جهانی کمک میگیریم که یکی از نوآوریهای وی این است که برای اینکه فهم جامعهشناختی بهتری از زندگی اجتماعی داشته باشیم باید واحد تحلیل را تغییر دهیم و آن را نظام جهانی در نظر بگیریم چراکه در دنیای معاصر در وضعیتی قرار گرفتهایم که به خاطر غلبه مدرنیته سرمایهدارانه، یک نظم جهانی شکل گرفته و راه گریزی از آن نیست و ویژگی مهم این نظم نوین، رابطه نامتقارن قدرت است. برخی از جوامع در مرکز نظام جهانی قرار دارند و صاحب قدرت، ثروت و هژمونی فرهنگی هستند و بقیه جوامع در حاشیه نظام جهانی در وضعیت پیرامونی و نیمه پیرامونی قرار دارند.
وی میگوید تمدن در معنای جمعِ آن در چنین وضعیتی به این دلیل اهمیت پیدا میکند که مقاومتی در برابر هژمونی نظام جهانی سرمایهداری است. به عبارت دیگر تمدنها، در حالتِ جمع، اقدامی متقابل از طرف حاشیه در برابر مرکز هستند و مدعی هویت و تنوع هستند و اینها مغایر آن چیزی است که تمدن در معنای مفرد آن از سوی مرکز ارائه میشود. والرشتاین میگوید این وضعیتِ نظام جهانی ایجاب میکند تمدن در معنای جمع، قابلیت سیاسی مهم و توانایی بسیج کنندگی برای جوامع پیرامونی و نیمه پیرامونی داشته باشد.
این مقاومتی بودنِ تمدن، پیامدهای معرفتی هم دارد. اگر نظریههای جامعهشناسی کلاسیک را مرور کنید، در آنجا با مجموعهای از قضایای جهانشمول مواجه هستیم که قضایای بیزمان و بیمکان هستند و میتوانیم اینها را بازنویسی کنیم. جامعه شناسی به عنوان بخشی از تمدن مدرن، مبتنی بر ادعاهای جهانشمول است و فرض اکثر جامعهشناسان کلاسیک این بود که میخواستند راجع به زندگی مدرن، قواعد را کشف کنند. وقتی ایده اولیه جامعه شناسی که به ذهن آگوست کنت رسید، در ابتدا میخواست اسم آن را فیزیک اجتماعی بگذارد تا قواعد جهانشمول را کشف کند.
تمدنها در معرض بازتفسیر قرار گرفتهاند
در قرن بیستم و مخصوصاً در نسخههای مختلف نظریه مدرنیزاسیون این دیدگاه به اوج خود رسید که داستان زندگی بشر واحد است و همه جوامع، مرحله واحدی را پشت سر خواهد گذاشت تا اینکه به مدرنیته میرسند و مراحلی هم برای آن بیان کردند و گفتند همه جوامع باید منتظر باشند تا در طول زمان به آن نقطه غایی و همسان برسند که در آنجا با جهانی مواجه هستیم که تمایزی در آن وجود ندارد. این جریان اصلی تا قرن بیستم بوده است و کارهای متعددی با این پیشفرضها در جامعه شناسی انجام شده است.
حتی بعد از فروپاشی شوروی، ایده پایان تاریخ مطرح و گفته شد دیگر معارضی برای لیبرال دموکراسی وجود ندارد و در پایان قرن بیستم به همسانی و یکدستی میرسیم اما قرن بیستم را در شرایطی پشت سر گذاشتیم که تعارض، تنازع و چندگانگی در جهان بسیار بیشتر شد و هویتطلبیهای متکثری در جهان رواج پیدا کرد. به صورت مشخص، ایده جریان اصلی جامعه شناسی محقق نشد و همسانی شکل نگرفت اما در عین حال جامعهشناسان متعددی معتقد بودند که ما با جامعهای مدرن مواجه هستیم که در هر جایی شکل بگیرد قواعد یکسانی دارد.
این ایده که مدرنیته باعث یکسانی همه جهان میشود از دهههای پایانی قرن بیستم با انتقاداتی مواجه شد و مفروضات آن زیر سؤال رفت و از آنجا بود که مفهومِ تمدن نیز مطرح شد. یکی از برداشتهایی که تمدن را برای فهم جامعهشناختی و نقد رویکرد یگانهانگار به کار میبرد، این است که حتی اگر بپذیریم مدرنیته به همه جا رسوخ کرده اما آیا این مدرنیته باعث میشود زندگی اجتماعی در همه جوامع به یک شکل در بیاید؟
نتیجه این وضعیت، این شد که رویکردهای تازهای مطرح شدند و گفتند عنصر مهم تعیین کننده در چندگانگی مدرنیتهها، تمدنها هستند. ما نباید انتظار داشته باشیم اگر امروز در جامعهای زندگی میکنیم که مدرنیته به همه اجزای آن رسوخ کرده ،بنابراین آن را جهانی یکدست بنامیم چراکه تمدنها در معرض بازتفسیر قرار گرفتهاند و این میراثهای تمدنی هستند که در تفسیر مدرنیته دخالت میکنند و باعث شکل گیری نظمهای نهادیِ متکثر میشوند.
تمدن مدرن از منظر نوربرت الیاس
رضا تسلیمی طهرانی، عضو هیئت علمی پژوهشگاه فرهنگ، هنر و ارتباطات نیز در این نشست سخنرانی کرد که در ادامه میخوانید:
بنده به یکی از نظریات متأخر جامعهشناسی در مورد تمدن تمرکز میکنم. نظریهای که به آن اشاره میکنم از نوربرت الیاس است که کتابی با عنوان «فرآیند متمدن شدن» دارد و یک جلد آن هم به فارسی ترجمه شده است. وی یک متفکر است که در سال ۱۹۹۰ فوت کرده است و میتوان وی را از افراد وابسته به مکتب فرانکفورت دانست که با تسلط حکومت نازیها مجبور به ترک آلمان میشود و مادرش را هم در اردوگاههای کار اجباری از دست میدهد. مفهوم تمدن برای وی دغدغهای بوده که همواره ذهنش را مشغول کرده است.
در مفهوم فرانسوی، فرهنگ و تمدن بسیار به هم نزدیک هستند و وقتی در مورد تمدن صحبت میکنیم در واقع درباره فرهنگ هم صحبت میکنیم و در اینجا صحبت از جهانبینی و فن، تکنولوژی و آداب و رفتار و امور روزمره است اما در معنای آلمانی، بین این دو مفهوم تفکیک قائل شدهاند و فرهنگ به امور عالی و فضایل گفته شده و تمدن نیز به رسوم اجتماعی محدود میشود. از آنجا که وی یک متفکر آلمانی است، وقتی از تمدن صحبت میکند منظور وی شیوههای رفتاری و آداب و رسوم اجتماعی است.
الیاس، تمدن را به عنوان یک فرآیند در نظر میگیرد که از قرون ۱۲ یا ۱۳ شروع میشود و اوج آن در قرون ۱۶ و ۱۷ و با شکلگیری حکومتهای مطلقه در اروپا است تا به جهان امروز میرسد. نقطه اتکای وی در قرون ۱۶ و ۱۷ است که در آنجا یک پادشاه با قدرت مطلقه ظهور میکند و درباری از آریستوکراتها در اطراف وی وجود دارد و بورژواها هم در رقابت با اشراف میخواهند به پادشاه نزدیک شوند و پادشاه هم سعی میکند توازن را بین آنها رعایت کند.
پادشاه برای اینکه قدرت خود را حفظ کند، اصول رفتاری خاصی را ایجاد میکند که بخشی از آن در تجملات درباری همانند دکوراسیون و بخشی در شیوههای لباس پوشیدن و همچنین غذا خوردن است؛ در این شرایط انسانها از ویژگیهای رفتاری طبیعی فاصله میگیرند و برخی رفتارهای خاص را مورد تأکید قرار میدهند.
الیاس در کتابی با عنوان جامعه درباری، به خوبی به این مسائل اشاره میکند و بیان میکند که به تدریج این اصول رفتاری در جامعه گسترش پیدا میکند؛ به نحوی که سایر اقشار جامعه نیز از آن اصول رفتاری تبعیت میکنند. الیاس میگوید تمدن مدرن با این شیوهها و آداب و رسوم رفتاری ایجاد شده و تمدن مدرن چیزی غیر از آن نیست.