همسر مصطفی خمینی: مصطفی خیلی جدی به من گفت وقتی بیرون می‌آییم، چادر را بردار

معصومه حائری در اولین مصاحبه‌ای که با رسانه‌ها انجام داده بود از تفاوت اخلاق همسرش با روحانیون سنتی و نگاه متعادل او در موضوع حجاب گفته بود.

به گزارش مبلغ «معصومه حائری» عروس امام خمینی(ره) و همسر شهید آیت‌الله سیدمصطفی خمینی، صبح امروز پنج‌شنبه، ۶ اردیبهشت ۱۴۰۳، پس از یک دوره بیماری دار فانی را وداع گفت. معصومه حائری فرزند مرحوم آیت‌الله شیخ مرتضی حائری و از خاندان آیت‌الله العظمی شیخ عبدالکریم حائری، بنیانگذار حوزه علمیه قم بود.

 نخستین گفت‌وگوی ایشان با نشریۀ «حریم امام» را که به زندگی ایشان با آیت الله سید مصطفی خمینی و به خصوص مرگ مشکوک فرزند امام خمینی می پردازد به نقل از خبرگزاری ایسنا در ادامه بخوانید.

‎ اگر درباره ازدواج‌تان با مرحوم حاج آقا مصطفی، خاطرات و نکاتی دارید بفرمایید.

در واقع من نمی‌خواستم ازدواج کنم و قصد داشتم به درسم ادامه بدهم و به کشورهای خارجی سفر کنم؛ اما طبق رویه و روال خانواده‌های سنتی، پدرم نظرش این بود که من ازدواج کنم و من هم قبول کردم و مرحوم حاج آقا مصطفی هم چون به پدرم علاقه داشت، از من خواستگاری کرد و پدرم نیز به جهت اعتمادی که به امام و حاج آقا مصطفی داشت جواب مثبت داد؛ اما مادرم گفت موافقت شما کافی نیست و خود دختر هم باید قبول کند و شما با این که این دختر هنوز آقا مصطفی را ندیده است، چطور با ازدواج این‌ها موافقت کردید؟!

پدرم آدرس محل مباحثه حاج آقا مصطفی را به ما داد و گفت فردا با هم به محل بحث حاج آقا مصطفی بروید و پس از مباحثه ایشان را ببینید. روز بعد من و مادرم به محلی که پدرم آدرس داده بود رفتیم و حاج آقا مصطفی را که در میان بقیه طلبه‌ها مشخص بود و قد بلند و قیافۀ خیلی خوبی داشت و به نظرم مدرن و امروزی می‌آمد دیدیم و با این که روحانی و ملبس بود، اما معلوم بود که با سایر روحانیون و طلاب تفاوت دارد.

من رضایت خودم را اعلام کردم و عقد خوانده شد و پس از یک سال ازدواج کردیم. حاج آقا مصطفی انسان خوب و فهمیده‌ای بود و ما با من جور بودیم و افکار و عقایدمان با هم هماهنگ بود.

با پیش آمدن وقایع انقلاب و تبعید امام و حاج آقا مصطفی به ترکیه و سپس عراق، من هم به همراه همسر امام به نجف رفتیم و من نزدیک سه سال پدر و مادرم را ندیدم و در این مدت، امکان تماس تلفنی و حتی نامه‌نگاری وجود نداشت و من هیچ خبری از پدر و مادرم نداشتم و نمی‌دانستم در چه وضعیتی هستند، آیا زنده هستند یا نیستند و این وضعیت برای من که در اول جوانی بودم خیلی سخت بود…

شما در زمان تبعید امام و حاج آقا مصطفی در ترکیه به آنجا نرفتید؟

حاج آقا مصطفی خیلی دوست داشت من و بچه‌ها هم به ترکیه برویم و در کنارشان باشیم، اما امام مخالفت کرده و گفته بود شرایط برای آمدن آن‌ها مناسب نیست. این نکته نیز جالب و گفتنی است که مرحوم حاج آقا مصطفی از حضور در نجف و در کنار برخی از روحانیونی که افکار متحجرانه‌ای داشتند ناراحت بود و به علت حضور برخی از این روحانیون در بیرونی امام، شاید نزدیک ده سال به بیرونی ایشان نمی‌رفت و با ناراحتی و عصبانیت و با صدای بلند می‌گفت این چه کاری است که در بیرونی می‌نشینند و چای می‌خورند و درباره گوشت و مانند آن حرف می‌زنند؟! اما بیرونی مرحوم آیت‌الله خویی را خیلی قبول داشت.

شما در نجف، منزل مستقل داشتید یا در منزل امام بودید؟

در اوایل با امام زندگی می‌کردیم و امام هم خیلی به من علاقه داشت و یادم هست هر هفته که می‌خواست سر و صورتش را اصلاح کند، به من می‌گفت بیا رو به روی من بنشین تا در کنار اصلاح کردن با هم حرف بزنیم.

آقا در آن زمان خودش سر و صورتش را اصلاح می‌کرد و علاوه بر کوتاه کردن موهای سر و صورت، موهای پرپشت ابروهایش را که روی چشمش را می‌گرفت کوتاه می‌کرد.

مژه‌های امام هم خیلی بلند بود و من به شوخی می‌گفتم مژه‌هاتان را هم کوتاه کنید. آقا خیلی تمیز و اهل رعایت بهداشت بود، به طوری که ما سر سفره برای ایشان دو تا چنگال می‌گذاشتیم تا اگر دو نوع غذا در سفره بود، هر کدام را با چنگال جداگانه‌ای بردارد. ایشان این قدر تمیز و اهل مراعات بود که می‌گفتم من خانواده‌های روحانی زیادی را دیده‌ام، اما شما از همه مدرن‌تر و امروزی‌تر هستید.

یادم هست یک بار مرحوم حاج احمد آقا پیش ایشان می‌خواست با دست غذا بخورد که فرمود احمد، اگر می‌خواهی با دست غذا بخوری، برو بیرون بخور! باز به یاد دارم که خانم در بشقابی که پلو خورده بود و می‌خواست خربزه بگذارد و بخورد، باز آقا به ایشان تذکر داد. آقا خیلی مرتب و تمیز بود و به عنوان نمونه دیگر، یک میز جلوی درب خانه بود که آقا وقتی وارد منزل می‌شد، کفش‌هایش را در می‌آورد و داخل آن می‌گذاشت و یک جفت دمپایی برمی‌داشت و می‌پوشید.

حاج مصطفی هم مثل امام، مرتب و تمیز و اهل مراعات بهداشت بود؟

ایشان هم خیلی مراعات می‌کرد؛ منتها در این زمینه به غیر از من به کس دیگری چیزی نمی‌گفت و تذکر نمی‌داد. به هر تقدیر به سؤال قبلی شما برگردم که ما پس از مدتی، در نزدیکی منزل آقا منزلی را گرفتیم و به آنجا رفتیم؛ اما مرتب به خانه آقا و پیش خانم می‌رفتم و رفت و آمد می‌کردم و برخی از کارهای منزل امام از جمله اتوکردن لباس‌های امام و خانم را انجام می‌دادم و آقا مقید بود که لباس تمیز و اتوکشیده بپوشد؛ چون هوا گرم بود و قبای تابستانی را زود، زود می‌شستند و من هم اتو می‌کردم. امام در ایران هم این رویه را داشت؛ منتها در این‌جا اتوکش داشتند و اتو کردن به عهده من نبود.

همان‌طور که همه می‌دانند حاج آقا مصطفی در بیرون و با رفقا و دوستانش خیلی شوخی می‌کرد و اهل مزاح بود؛ آیا در خانه هم همین‌طور بود؟

همان‌طور که گفتم آقا مصطفی مثل بقیه آخوندها و روحانیون نبود و خیلی مدرن و امروزی بود و مثل برخی از روحانیون در خیلی از مسائل و موضوعات از جمله حجاب، سختگیری نمی‌کرد و به من نمی‌گفت این جوری رو بگیر و یا آن‌گونه که در میان زنان نجف، به‌خصوص زن‌های روحانیون متداول و متعارف بود، از من نمی‌خواست مثل آن‌ها پوشیه بزنم؛ ولی دیگران در این زمینه سختگیری می‌کردند و اگر بدون پوشیه بیرون می‌آمدیم، به امام خبر و گزارش می‌دادند.

یادم هست یک روز که پوشیه‌ام را روی صورتم نینداخته بودم، یک روحانی دنبالم آمد و گفت پوشیه‌ات را روی صورتت بینداز، اما من اعتنا نکردم و به راهم ادامه دادم، ولی او دست بردار نبود و تا درب منزل مرا تعقیب کرد و به دنبالم آمد و خانه را شناسایی کرد و بعداً قضیه را به حاج آقا مصطفی گفت، اما حاج آقا مصطفی که اصلاً به این چیزها اعتقاد نداشت، به جای این که دل به دل او بدهد، چند تا بد و بیراه به او گفت. آقا مصطفی اصلاً از وضعیت نجف راضی نبود و می‌گفت اگر به خاطر امام نبود، در این‌جا نمی‌ماندم و به ایران برمی‌گشتم؛ البته جدا از وضعیت امام، خود ایشان هم اگر به ایران می‌آمد دستگیر می‌شد.

اگر ممکن است ماجرای رحلت مشکوک حاج آقا مصطفی را برای ما شرح بدهید.

ما یک خدمتکار خانم داشتیم که اصالتاً یزدی بود و وقتی که من ازدواج کردم، پدرم این خانم را برای کمک به من آورد و در نجف هم پیش من بود تا این که وفات کرد و از دنیا رفت.

من قضایای شب رحلت حاج آقا مصطفی را از زبان این خدمتکار که به او ننه می‌گفتیم و زن خیلی فهمیده‌ای بود و علیرغم بی‌سوادی، خیلی دانا بود و به همین جهت امام هم به او احترام می‌گذاشت، نقل می‌کنم؛ چون خودم مریض بودم و در طبقه پایین منزل پیش بچه‌ها خوابیده بودم. ننه می‌گفت آن شب وقتی حاج آقا مصطفی به خانه آمد، به من گفت درب خانه را ببند، ولی قفل نکن؛ چون قرار است کسی به ملاقات من بیاید؛ شما هم برو بخواب.

ننه می‌گفت من به اتاقم رفتم، اما نخوابیدم. اتاق ننه رو به روی در خانه بود و می‌توانست ببیند چه کسی وارد منزل و یا خارج می‌شود. حاج آقا مصطفی هم طبق معمول برای مطالعه به کتابخانه خودش در طبقه بالا رفت تا مطالعه کند.

عادت حاج آقا مصطفی این بود که از سر شب تا اذان صبح مطالعه می‌کرد و پس از اذان، نماز صبح را می‌خواند و می‌خوابید. آن شب ننه دیده بود چه کسانی پیش آقا مصطفی رفته بودند و همه آن‌ها را شناخته بود و ما هرچه اصرار کردیم اسم یکی از آن‌ها را به ما نگفت. ننه صبح خیلی زود صبحانه حاج آقا مصطفی را برده بود و ایشان را برای خوردن صبحانه صدا زده بود، اما دیده بود ایشان بیدار نمی‌شود و به همین علت پیش من آمد و گفت هرچه حاج آقا مصطفی را صدا می‌زنم بیدار نمی‌شود.

من به طبقه بالا رفتم و دیدم حاج آقا مصطفی در حالت نشسته، به روی میز کوچکی که جلویش بود افتاده و خم شده است. من جلو رفتم و آقا مصطفی را از روی میز بلند کردم و روی زمین خواباندم و دیدم بدنش خیلی گرم و از عرق بسیار زیاد، کاملاً خیس و نقاطی از بدنش کبود است… چند تن از همسایه‌ها آمدند و حاج آقا مصطفی را به بیمارستان بردند، ولی دیگر کار از کار گذشته و حاج آقا مصطفی از دنیا رفته بود.

واکنش حضرت امام و خانم ایشان نسبت به رحلت حاج آقا مصطفی را توضیح بفرمایید؟

ما از آقا هیچ نوع گریه و زاری و اظهار ناراحتی ندیدیم؛ آقا مردی فوق‌العاده و بسیار جدی بود و من کسی مثل ایشان ندیده بودم؛ اما خانم اگرچه در انظار عموم گریه نمی‌کرد، ولی دور از چشم دیگران در طبقه دوم منزل گریه می‌کرد و یک شمدی که حاج آقا مصطفی هنگام نماز روی دوشش می‌انداخت، برمی‌داشت و روی سینه‌اش می‌گذاشت و اشک می‌ریخت و گریه و زاری می‌کرد.

به حسین هم فوق‌العاده علاقه داشت و عاشقانه به حسین علاقه و محبت می‌ورزید و حسین در بچگی مدت‌ها پیش ایشان بود و محبت خانم به حسین را من نمی‌توانم بیان و توصیف کنم. خازن الملوک، مادر خانم که آن زمان سالانه، هشت، نه ماه به نجف می‌آمد و پیش ما می‌ماند، به من می‌گفت حسین را پیش خودت ببر و نگذار این‌جا بماند چون خانم از شدت علاقه‌ای که به حسین دارد، نمی‌تواند به او امر و نهی کند و به تربیتش برسد و حسین هم لوس و ننر می‌شود و نمی‌تواند به خوبی درس بخواند؛ چون خانم به حسین می‌گفت اگر دوست نداری، مدرسه نرو!

به همین جهت خازن الملوک به من کمک کرد تا حسین را پیش خودم ببرم و به درس و تکالیف و امور مدرسه‌اش برسم؛ البته تحمل دوری حسین برای خانم خیلی سخت و مشکل بود.

ناگفته نماند که خود آقا هم به حسین و دخترم مریم خیلی علاقه داشت و من یادم هست یکی از دخترهای آقا و عمه بچه‌ها به امام اعتراض کرد که چرا به بچه‌های من این‌قدر علاقه و توجه نشان نمی‌دهید؟

آقا هم فرمود حسین بچه من و قلب من است. علاقه و محبت امام به بچه‌های من هم خیلی زیاد و غیرقابل توصیف است. برخورد و التفاتی که امام با بچه‌های من داشت و با هیچ کس دیگر نداشت و وقتی حسین پیش ایشان می‌رفت، می‌گفت بنشین و یک میوه و مثلاً پرتقال بخور تا ببینم که تو خوردی.

با مریم هم مثل حسین رفتاری بسیار مهربانانه و ملاطفت‌آمیز داشت. این علاقه به قدری زیاد بود که خود حاج آقا مصطفی ‌گفت من از علاقه فوق‌العاده شما به این بچه‌ها تعجب می‌کنم. امام هم فرمود اگر نوه‌دار بشوی، احساس مرا درک می‌کنی. یادم هست مریم وقتی به سن مدرسه رفتن رسید، حاج آقا مصطفی او را به جای مدرسه رسمی، به آموزشگاه زبان عربی و قرآن که خواهر مرحوم شهید صدر تأسیس کرده بود فرستاد و مریم به خوبی زبان عربی و قرآن را فراگرفت، به طوری که خود خانم صدر آمد و گفت مریم مثل بلبل عربی حرف می‌زند، چرا شما نمی‌گذارید به مدرسه برود و درس بخواند؟

قرآن را نیز در همان سن کم خیلی خوب یاد گرفته بود و گاهی پیش آقا می‌رفت و در حالی روسری ژرژت سفید به سر کرده بود، با لهجه عربی قرآن می‌خواند که آقا خیلی ذوق می‌کرد و خوشش می‌آمد و لذت می‌برد. پس از این که مریم زبان عربی را یاد گرفت، برخلاف دخترهای سایر علما و روحانیون به مدرسه ‌رفت و چون از هوش خیلی بالایی برخوردار بود، در درس هم پیشرفت بسیار خوبی داشت.

حاصل ازدواج شما با حاج آقا مصطفی چند تا فرزند است؟

خدا چهار فرزند به من داد که دو تا از آن‌ها از دنیا رفتند و الان تنها حسین و مریم برای من باقی مانده‌اند.

علت وفات آن دو تا بچه چه بود و کجا از دنیا رفتند؟

هر دو دختر بودند و یکی در ایران و یکی در نجف از دنیا رفت. اولی چند روز بعد از به دنیا آمدن از دنیا رفت و علتش هم این که اوضاع ما در آن ایام به خاطر مسائل انقلاب خیلی ناجور و نامناسب و دگرگون بود و در همان ایامی که تازه این دختر به دنیا آمده بود، نیروهای دولتی وارد منزل ما ‌شدند و هول و هراس ایجاد ‌کردند و حال خود من خیلی بد و خراب بود و شاید این بچه بر اثر همان مسائل مُرد و از دنیا رفت.

دومی هم بلافاصله بعد از تولد و بر اثر یک بیماری کشنده از دست رفت؛ البته برخی به من می‌گفتند که این فرزندم، پسر بوده و اطرافیانم برای این که من بیش از اندازه ناراحت نشوم، گفتند دختر بوده است.

شخصیت حاج آقا مصطفی چطور بود؟

حاج آقا مصطفی خیلی مدرن و امروزی بود و شباهتی به آخوندهای دیگر نداشت و مثل آخوندها نعلین نمی‌پوشید و کفش‌هایش از خارج می‌آمد و با این اوصاف زندگی کردن در نجف برای او خیلی سخت بود.

آقا و حاج آقا مصطفی هر دو عجیب و غریب بودند؛ مثلاً آقا خیلی منظم و دقیق بود و همیشه دقیقاً سر وقت غذا می‌خورد و در این زمینه این خاطره شنیدنی است که در زمان تبعید آقا در نجف، گاهی من و خانم به ایران می‌آمدیم و امام تنها بود و حاج آقا مصطفی برای این که ایشان تنها نباشد، پیش امام می‌رفت و با ایشان غذا می‌خورد.

یک روز حاج آقا مصطفی کمی دیرتر رفت و دید امام غذایش را سر وقت و مطابق معمول خورده و منتظر ایشان نمانده است. بعد از آن، هر روز حاج آقا مصطفی می‌رفت و موقع غذا خوردن، کنار امام می‌نشست و فقط نگاه می‌کرد و لب به غذا نمی‌زد و امام هم انگار نه انگار، به غذا خوردن ادامه می‌داد و اصلاً به حاج آقا مصطفی تعارف نمی‌کرد تا غذا بخورد. پدر و پسر کار خود را بلد بودند. به هر حال آقا و خانم خیلی مرتب و منظم و دقیق بودند؛ چون خانم که اصالتاً تهرانی و امروزی و از یک خانواده اصیل بود و خود آقای خمینی هم اصالت خانوادگی بالایی داشت و برادر ایشان، مرحوم آقای پسندیده هم یک آدم حسابی به تمام معنا بود.

حسین آقا می‌گفت بعد از رحلت حاج آقا مصطفی اگر جریان انقلاب و مبارزه پیش نمی‌آمد و فکر و ذهن امام معطوف به این مسائل نمی‌شد، امام از غصه مرگ حاج آقا مصطفی دق می‌کرد و از دنیا می‌رفت.

بله، همین‌طور است و واقعاً آقا علاقه زیادی به حاج آقا مصطفی داشت، ولی سیستم و شخصیت ایشان طوری بود که ناراحتی و غم و غصه خود را بروز نمی‌داد.

شخصیت و رفتار امام چطور بود؟

آقا هم جزو بهترین شخصیت‌هایی بود که من دیده بودم. آقا، هم مهربان واقعی بود و هم خیلی امروزی و مدرن بود و یادم هست شب‌ها که برای نماز شب بلند می‌شد، مقداری سیب و پرتقال توی بشقاب می‌گذاشتم و می‌بردم و کنار سجاده ایشان می‌گذاشتم تا میل کند.

من با آقا زندگی کردم و از همه حرکات و سکنات آقا خوشم می‌آمد و هیچ وقت کاری نکرد که من ناراحت بشوم و خیلی به من علاقه داشت و همان‎طور که گفتم خیلی تمیز و مرتب بود و یادم هست یک بار گوشه قبایش به ظرف غذا یا چنین چیزی مثل آن خورد که فوری گوشه قبا را بالا زد و به طرف دستشویی رفت و قبا را درآورد و گوشه قبا را شست و برگشت. یک بار به ایشان گفتم شما که در خمین بزرگ شدی، چرا این قدر مدرن و امروزی و تمیز و مرتب هستی؟!

ایشان هم می‌خندید. من با این که مَحرم امام بودم، اما با چادر چیت خانگی پیش ایشان می‌رفتم و حاج آقا مصطفی به من می‌گفت چرا با چادر پیش آقا می‌روی؟! من هم در جواب می‌گفتم ما در خانواده خودمان این‌جوری بودیم و عادت کردیم تا این که احمد آقا ازدواج کرد و خانم ایشان بدون چادر پیش امام می‌آمد و آن وقت حاج آقا مصطفی به من گفت همین بهتر است که تو پیش آقا، چادر سر می‌کنی.

حاج آقا مصطفی هم اهل تهجد و شب زنده‌داری و مناجات بود؟

بله و در کنار این تقیدات، خیلی مدرن و امروزی هم بود؛ به‌طوری که وقتی مسافرت می‌رفتیم، به من می‌گفت عبا یا همان چادر عربی را از روی سرت بردار! من گمان می‌کردم قصد شوخی دارد و سر به سر من می‌گذارد؛ اما دیدم خیلی جدی می‌گوید وقتی بیرون می‌آییم، چادر را بردار و روسری به سر کن و خوب و محکم ببند و لباس مناسب بپوش تا راحت باشی و به‌راحتی تردد کنی. خودش هم چندان در بند تقیداتی که آخوندها دارند نبود.

درباره ارتباط امام موسی صدر با حاج آقا مصطفی هم خاطره دارید؟

امام موسی صدر خیلی با حاج آقا مصطفی دوست بود و در نجف به منزل ما می‌آمد و گاهی در منزل ما می‌خوابید و یادم هست که چون قد بلندی داشت، پاهایش از پتو بیرون می‌زد. ناگفته نماند که امام موسی صدر عاشق پدرم بود و برای نزدیک‌تر شدن به پدرم، از خواهرم که آن زمان حدود یازده سال داشت و کوچک بود خواستگاری کرد که پدرم گفت اولاً این دختر هنوز بچه است و ثانیاً با این قد بلند و سر به فلک کشیده تو، شما از نظر ظاهری هم تناسبی با هم ندارید. خواهرم ده سال از من کوچک‌تر است و درس‌خوانده است و تحصیلات عالیه دارد و در قم زندگی می‌کند و الان که من زمین‌گیر شده‌ام، تلفنی با هم ارتباط داریم.

اگر زمان به عقب برگردد و خانم معصومه حائری یزدی جوان شود و حاج آقامصطفی دوباره از ایشان خواستگاری کند، آیا جواب ایشان مثبت است؟

حتما؛ چون حاج آقا مصطفی را خیلی دوست داشت.

مطالب مرتبط
ارسال نظر

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد.

30 نظرات
  1. رعیت می‌گوید

    امان از دست این عروسا که هرجور دلشون بخواد ماجراهارو تعریف میکنند نه اونجوری که هست

    1. مری می‌گوید

      احتمال این که سایت هم دروغ نوشته باشه زیاده.چرندیات محض بود و در تضاد با شخصیتشان

    2. تین می‌گوید

      اره تو بهتر خبر داری،عروس چه می‌دونه چی دیده چی شنیده اخه

    3. صلابت می‌گوید

      کاملا درسته..خدا ایشون رو بیامرزه ولی این تناقض رو چه جوری در صحبتهای ایشون حل کنیم یکجا میگه آقا مصطفی (ره) به من گفت پیش امام چادر بپوشی بهتره(دقت کنید پیش پدر شوهرش که محرمشه) جای دیگه که شما هم با شیطنت تیترش کردید میگه برای بیرون میگفت چادرتو رو هم دربیار روسریتو محکم ببند.!!!!!!!!

      1. محمد می‌گوید

        احسنت

  2. FARIDON.GH484 می‌گوید

    صادقانه زیستن وساده رفتن … فکر نمیکردند مث امروز میشه

  3. عبد خدا موحد می‌گوید

    خدا از سر همه بگذره
    چقدر متن تناقض داشت
    جلو امام با چادر باشه بعد از آمدن جاری اما بیرون بدون چادر
    خخخخخ
    خیلی مدرن بودند

  4. موحد می‌گوید

    حدیثی از پیامبر (ص) هست که ایشان ۷ مرد را لعنت کرد که یکی از این هفت مرد، مردی است که نسبت به حجاب زنش بی تفاوت است.

  5. Kh می‌گوید

    سلام
    مواظب تیترهایی که می زنید باشید . پوشیه با چادر فرق داره . پوشیه روبنده است . و تیتر اصلا در متن نیست . چادر در دین ما کامل ترین حجابه . یه کم از خدا بترسید . از خدا بترسید

  6. مونا می‌گوید

    تیتر کاملا‌غرض ورزانه نوشته شده این همه نکات خوب از امام وخانواده گفتن فقط همین موضوع اونم نه به شکلی که گفتین بوده نوشتین
    متاسفم برای افکار پوچ وعقب افتادتون

  7. محسن می‌گوید

    خوشم اومد! برای خبرنگار خبرانلاین ،فقط یک بند از کل مصاحبه با خانم حاج اقا مصطفی ، براش ارزش داشت ، و آن را هم تیتر خبر خودش کرد:
    همسر مصطفی خمینی: مصطفی خیلی جدی به من گفت وقتی بیرون می‌آییم، چادر را بردار.
    بعید میدونم خبرنگاره با این کارش ،خنک بشه. از چیزی که میسوزه، حالا حالا خنک بشو نیست…

  8. ناشناس می‌گوید

    اصلا این حرفا بعد فوت این مرحومه نشر شده و یه چیزی شبیه خاطرات مرحوم هاشمی پی از فوت امام خمینیه که کاملا مدل نوشتن این متن و شرح وقایع،در آن کاملا با شخصیت سید مطفی خمینی،متفاوت است،و تقلبی بودن آن آشکار.
    از جمله نمونه هایی که میتوان به آن اشاره کرد اینکه آن بزرگوار به علت علاقه شدید به مطالعه برای مخارج زندگی مشکل داشته چون برای مطالعه هم نیاز به پول داشتهو حقوقش تنها کفاف خرج زندگیش رو میداد و اینکه همسر امام خودش فردی تحصیل کرده بوده و اینکه نوشته شده از بچه ها میخواست مدرسه نروند کاملا دروغ و جعلی است و متن اصلا ارزش مطالعه کردن ندارد.

  9. معصومه شریفی می‌گوید

    برجسته سازی صحبت هایی که مشخص نیست درچه زمان ومکانی شده، هیچ سندیتی برای هیچ کس نیست. ربطی به آیت الله خمینی وارزش های بالایی که برای ما خانم ها که با حفظ حجاب به فعالیت‌های اجتماعی بپردازیم ندارد. سندیت ما فقط قرآن و اهل بیت وحجاب خانم حضرت فاطمه زهرا است.

    1. دوزدهفت می‌گوید

      .خب آره چادر برای بیرون لازم نیست ولی برای خونه و پیش پدر شوهر که محرمه ، باشه.
      باز هم یکی فوت شد و جماعتی دست به قلم و خاطره پرداز شد.جالبه.😁

  10. فاطمه می‌گوید

    امام و خانواده شان محترمند و زندگیشان را سرشار از اصول و معیار و اخلاق و ارزشهای انسانی باور دارم

  11. مصطفی ترکمان می‌گوید

    سلام علیکم . فارغ از اینکه این مطالب چقدر صحت داره تیتر کردن بعضی از موارد از اون دست کارهائی هست رسانه‌های زرد انجام میدند . یعنی برای جلب مخاطب هر کاری می‌کنند . بعضی از مطالبی که اینجا ذکر شده اگه صحت داشته باشه و واقعاً مربوط به حاج آقا مصطفی خمینی هم باشه باز هم غلطه .

    1. ث . ک می‌گوید

      چقدر شما نویسنده و خبرنگار سخیفی هستی؟!
      شاید شما بیسواد و بی اطلاع باشید ولی بهتر است مخاطبان را با خودتان قیاس نکنید ماها آدمیم و آگاه .
      فاصله سبک زندگی اسلامی با آنچه که شما از مدرنیته در ذهن حقیرتان دارید از عرش است تا فرش .
      توهین به روحانیت و توهم شما از واژه مدرن امروزی بودن را بسیار ناشیانه و با عناد به حضرت امام و حاج آقا مصطفی نسبت داده اید این بزرگواران اصالتشان در اسلام آنها را بر آن داشت که اسوه حسنه باشند و از همچون تویی(نویسنده متن) درک این معنا محال است .

      1. آمنه می‌گوید

        دقیقا. مرحبا. خوب زدید به هدف

  12. رامیار می‌گوید

    جماعت کوته فکر و قشری نگر به اصطلاح “مذهبی” اینقدر در تحمل افکار نو و باز و انسانی مشکل دارند که وقتی هم با حقایق نو روبه رو میشوند،قدرت پذیرش را نداشته و دچار شک و تردید در عقاید کهنه خود شده براشفته شده و سعی میکنند برای حفظ آرامش خیال و فکر خود که بسته هست و محدود،راه چاره ای بیابند و چون راهی نیست ،مقابله کرده و انکار میکنند و مدعی جعل و …!…هم مدعی جعل امضایش شد!! اینقدر به افکار بسته و اکتسابی خود باور نداشته باشید چراکه روزی شما نیز حقیقت را پیدا خواهید کرد! دین فقط چادر و پوشیه نیست! انسان باش کافی است!

    1. صلابت می‌گوید

      چرا مغلطه می کنی جناب روشنفکر وامروزی؟ موضوع ترویج یا حمایت از پوشیه زدن یا ایجاد محدودیت بیجا برای بانوان نیست شرایط اون روز شهر نجف و پوشیه بحث جداگانه ای است واصلا عمومیت نداره وتجویز عمومی هم نشده ونمیشه.ولی با این دست فرمون امثال شما از کجا معلوم چند سال دیگه در اصل لباس پوشیدن انسان تشکیک نکنید ونگید دین لباس پوشیدن نیست.انسان باش. حد وحدود حجاب در ذهن مثلا باز شماها چیه؟

  13. سرباز ولایت می‌گوید

    واقعا تحریف اینقدر راحته، تمام داستان مصاحبه در شرایطی که هجمه همه جانبه علیه برخورد با پدیده بی حجابی در کشور در حال اجراست می باشد و برای القای این نکته هست که حجاب و حفظ آن نزد شهید مصطفی خمینی خیلی اهمیت نداشت،
    وقتی عروس پیش پدر شوهر که محرمش هست چادر می گذارد و خود مصطفی خمینی می گوید چادر بگذار ! چگونه می شود که در خارج از منزل در منظر و مرأء نامحرمان می گوید چادر نگذار!!
    در خاطرات آقای مرحوم اشراقی از زمانی که به خواستگاری منزل حضرت امام رفته بود آمده است:
    همسر امام وقتی خواستند در جلسه آشنایی حضور یابند امام اجازه ندادند و گفتند ایشان الان محرم شما نیست!!
    چگونه می شود عروسش بدون چادر در بیرون ظاهر شود و ایشان موافقت کنند.

  14. سرباز ولایت می‌گوید

    جفا و ظلم صحیح می باشد

  15. مهدی می‌گوید

    نسبت زمان و مکان در رفتار و تصمیمات انسان نباید نادیده گرفته شود،بر فرض صحت مطالب ،ایا پوشش بدون چادری که همسرش داشته با سبک پوشش بی چادرهای امروزی،شباهت داشته؟،دوما،ایا مکانی که محل تردد او بوده مثل کوچه و خیابونای خیلی از مناطق تهرون بوده که اکثر هرزه ها به قصد شهوت و چشم چرانی اونجا قدم میزنن؟ ما که از خدا غیور تر نیستیم،خود خدا بین زن و مرد موقع طواف کعبه ،حائل و دیوار نذاشته،چرا؟ ایا جز بخاطر موضوع تاثیر مکان و زمان بر رفتار و اعمال است؟دین اسلام دینی بسیار نکته سنج و برای هر موضوعی بهترین راه و قانون ها رو گذاشته

  16. گل یاس می‌گوید

    یعنی توی این مملکت یک نهادی نیست جلوی چاپ این حرف ها رو در اینترنت بگیره. حالا که طرف مرده از زبان او منتشر می کنید. البته چادر فقط حجاب نیست. حجاب برتره وگرنه با روسری و لباس مناسب که توجه جلب نکند هیچ ایرادی ندارد.

  17. بنده خدا می‌گوید

    خدا رحمت کند این بانو را ولی مسلما حجتی برای خواننده حق طلب نمی باشد. کاش هر مسلمانی اول اسلام را می فهمید و بعد مسلمان می شد و بعد نهایتا مدعی نمی شد.

  18. مریم می‌گوید

    نمیدونم چرا بعضیا دارن آتیش میگیرن که نوع افکارشون زیر سوال رفته .اینکه حاج مصطفی از خانومش بخواد حجاب داشته باشه اما نه از نوع چادر آیا چیز عجیب غریب هست؟ چون مرحوم مصطفی خمینی فرزند امام خمینی بودن دلیل نمیشه که فک کنیم اینها خانواده ای بسیار بسته و سنتی بودن .اگر اینطور بود الان نوه نتیجه ایشان باید در منزل پشت درهای بسته مشغول تلاوت قرآن بودن نه در کانادا مشغول تحصیل و البته با حجاب کاملا معمولی .انسان باید در دین اسلام چهار اصل رو رعایت کنه بقیه حاشیه اس .ایمان به خدا و روز قیامت .اخلاق خوب با خانواده و مردم .تن پرور نبودن .نسبت به مشکلات هم نوع خود بی تفاوت نبودن .اینها رو در زندگی هر زن یا مردی داشته باشه هم دنیاش رو آباد کرده هم آخرتش رو

  19. العبد می‌گوید

    این خانم الان چادرسرش هست بااین سن بالا، دروغ ممنوع

    1. تاکدا می‌گوید

      احسنت به شما.

  20. تاکدا می‌گوید

    به فرض که مرحوم سیدمصطفی گفته باشند اما حضرت روح‌الله به چادر علاقمند بودند، که برای یک عارف هیچ‌گاه نباید فعل گذشته به کار برد بلکه باید گفت علاقمند هستند

  21. حسن طاهری می‌گوید

    خوشتر آن باشد که سر دلبران گفته آید در حدیث دیگران

    منابع معتبر زیادی از زبان افراد معتمد و همچنین انتشارات موسسه نشر آثار حضرت امام (ره) خیلی از سئوالات را پاسخ خواهد داد اگر در فضای مجازی انطباقی بر حرکات و سکنات و زندگی حضرت امام (ره) پیدا نکردیم می توانیم جهت آگاهی بیشتر به این منابع مراجعه کنیم.