برداشت ما از «خود» به‌مثابۀ یک شبکه می‌تواند انتخاب‌ها و روابطمان را دگرگون کند

شما یک شبکه‌اید

مبلغ/ تعریف شما از خودتان چیست؟ کدام خصوصیت ظاهری، روحی یا اجتماعی‌تان معرف «خود» شماست؟ آیا برداشت غالب دیگران از شما این خود را می‌سازد، یا برداشت خودتان؟ آیا شما اساساً قابل تقلیل به یک بدن، یک ذهن، یا یک نقش اجتماعی هستید؟ کتلین والِس، در نظریۀ جدیدش، به این پیچیدگی می‌پردازد و ادعا می‌کند که «خود»ی که همیشه محاط در یک شبکۀ اجتماعی دانسته‌ایم، خودش، یک شبکۀ پیچیده است. پذیرش این سیالیت می‌تواند به فهم بهتر کیستی خودمان و دیگران منجر شود، و ارتباطمان با خودمان و دیگران را بهبود دهد.

به گزارش «مبلغ» به نقل از ترجمان، کتلین والس، ایان — من کیستم؟ همۀ ما این سؤال را از خودمان می‌پرسیم، و سؤال‌های زیاد دیگری مثل این. آیا دی‌ان‌ای من هویتم را تعیین می‌کند یا من محصول نحوۀ بزرگ‌شدنم هستم؟ آیا می‌توانم تغییر کنم، و اگر می‌توانم، تا چه حد؟ آیا هویت من یک چیز یگانه است، یا می‌توانم بیشتر از یک هویت داشته باشم؟ فلسفه، از همان آغازش، با این سؤال‌ها دست‌به‌گریبان بوده است، سؤال‌هایی که در نحوۀ انتخاب‌های ما و تعاملمان با جهان پیرامونمان اهمیت دارند. سقراط بر این اندیشه بود که فهمیدن خویشتن ضروری است برای اینکه بدانیم چطور زندگی کنیم، و برای اینکه بدانیم چطور با خودمان و با دیگران خوب زندگی کنیم. تعیین سرنوشت خویشتن وابسته به شناخت خویشتن است، وابسته به شناخت دیگران و شناخت جهان پیرامونمان. حتی شکل حکومت‌ها نیز بر پایۀ فهم ما از خودمان و از ماهیت انسان استوار هستند. درنتیجه، این سؤال که «من کیستم؟» دارای پیامدهای بسیار گسترده‌ای است.

بسیاری از فیلسوفان، دست‌کم در غرب، در پی این بوده‌اند که شروط ثابت یا ذاتی «خودیّت» یا «خودبودگی» را شناسایی کنند. رویکردی که به‌طور گسترده پذیرفته شده همان دیدگاه پیوستگی روان‌شناختی است، که در آن خود یک‌جور آگاهی است همراه با هشیاری نسبت به خویشتن و خاطرات شخصی. گاهی اوقات این رویکردها خود را در قالب ترکیبی از ذهن و بدن بیان می‌کنند، چنان‌که رنه دکارت می‌کرد، یا اینکه «خود» را ابتدائاً و صرفاً آگاهی می‌دانند. آزمایش ذهنی شاهزاده و گدا، که جان لاک آن را بیان کرده، و در آن آگاهی یک شاهزاده و همۀ خاطراتش به بدن یک پینه‌دوز منتقل می‌شود، مثالی از این ایده است که شخص‌بودگی دوشادوش آگاهی حرکت می‌کند. پس از آن، فیلسوفان آزمایش‌های ذهنی پرشمار دیگری نیز طراحی کردند -شامل انتقال شخصیت، دوپاره‌کردن مغز و دورنوردی۱- تا این رویکرد روان‌شناختی را بررسی کنند. فیلسوفان معاصری که در جرگۀ طرفداران جانورانگاریِ انسان قرار دارند منتقدِ رویکرد روان‌شناختی هستند، و استدلالشان این است که خود اساساً یک ارگانیسم زیست‌شناختی انسانی است (ارسطو هم احتمالاً بیشتر به این رویکرد نزدیک است تا به رویکرد صرفاً روان‌شناختی). هر دو رویکردِ روان‌شناختی و جانورانگار چهارچوب‌های «ظرفی» هستند، یعنی بدن را مثل یک ظرف می‌بینند که کارکردهای روان‌شناختی در آن جای گرفته یا جایگاه محدودی برای کارکردهای بدنی است.

در همۀ این رویکردها می‌بینیم که فیلسوفان می‌خواهند بر آن چیزی تمرکز کنند که ویژگی ممتاز یا تعریف‌کنندۀ یک «خود» است، آن چیزی که یک خود را از بقیۀ چیزها جدا می‌کند، و ماهیت مشترک خودها را مشخص می‌کند، فارغ از تفاوت‌های جزئی آن‌ها با یکدیگر. در دیدگاه روان‌شناختی، خود عبارت است از آگاهی شخصی. در دیدگاه جانورانگار، خود عبارت است از یک ارگانیسم انسانی یا یک جانور. این کار معمولاً به دیدگاهی تک‌بُعدی و ساده‌انگارانه دربارۀ چیستی خود منتهی می‌شود، و خصوصیات اجتماعی، فرهنگی و بینافردی را در نظر نمی‌گیرد. ولی این خصوصیات نیز وجه مشخصۀ خودها هستند و افراد غالباً این‌ها را نیز جزء محورهای هویت خودشان به حساب می‌آورند. درست همان‌طور که خودها خاطرات شخصی و خودآگاهی متفاوتی دارند، می‌توانند روابط اجتماعی و بینافردی، پس‌زمینه‌های فرهنگی، و شخصیت‌های متفاوتی هم داشته باشند. در این موارد ممکن است میزان خاص‌بودن کمی متغیر باشد، ولی این‌ها نیز درست به همان اندازه برای خودبودن مهم هستند که زیست‌شناسی، خاطره، و خودآگاهی مهم‌اند.

برخی از فیلسوفان، با شناسایی تأثیر این عوامل، به مقابله با چنین رویکردهای تقلیل‌گرایانه‌ای برخاسته‌اند و از چهارچوبی حمایت کرده‌اند که پیچیدگی و چندبُعدی‌بودن اشخاص را به رسمیت می‌شناسد. دیدگاهِ «خود شبکه‌ای» محصول این روند است. این دیدگاه در اواخر قرن بیستم آغاز شد و در قرن بیست‌ویکم نیز ادامه یافته است، و در این قرن است که فیلسوفان شروع به حرکت به‌سوی فهمی وسیع‌تر از «خود» کردند. بعضی از فیلسوفان دیدگاه‌های روایی و انسان‌شناختی را دربارۀ «خود» مطرح می‌کنند. فیلسوفان اجتماع‌گرا و فمینیست از دیدگاه‌های رابطه‌ای حمایت می‌کنند که محاط‌بودن «خود» در اجتماع، رابطه‌مندی آن با دیگر خودها و فصل مشترک داشتن آن با خودهای دیگر را مورد تأکید قرار می‌دهد. مطابق دیدگاه رابطه‌ای، رابطه‌ها وهویت‌های اجتماعی برای فهم کیستی اشخاص بنیادین هستند.

هویت‌های اجتماعی، در نتیجۀ عضویت در اجتماعات (محلی، حرفه‌ای، قومی، دینی و سیاسی)، یا در نتیجۀ دسته‌بندی‌های اجتماعی (مانند نژاد، جنسیت، طبقه و وابستگی سیاسی) یا روابط بینافردی (مانند زن-شوهر، خواهر-بردار، پدر-مادر، دوست و همسایه)، جزئی از خصوصیات افراد هستند. این دیدگاه‌ها گویای این هستند که نه‌فقط جسمانیتِ روابط اجتماعی و نه‌فقط خاطره یا آگاهی نسبت به آن‌ها، بلکه خود روابط نیز در کیستیِ «خود» اهمیت دارند. آنچه فیلسوفان [علوم شناختی] به آن دیدگاه ۴E دربارۀ شناخت می‌گویند۲ نیز حرکتی است در مسیر نگاهی به خود که بیشتر رابطه‌ای باشد تا «ظرفی». دیدگاه‌های رابطه‌ای نشانۀ یک کوچ پارادایمی از رویکردی تقلیل‌گرا به رویکرد دیگری هستند که در پی شناسایی پیچیدگی خود است. دیدگاه خود شبکه‌ای این مسیر فکری را جلوتر بُرده و می‌گوید خود تماماً رابطه‌ای است، و نه‌فقط از روابط اجتماعی بلکه از روابط فیزیکی، ژنتیکی، روان‌شناختی، عاطفی و زیست‌شناختی نیز تشکیل شده است که همه با هم یک خود شبکه‌ای را می‌سازند. به‌علاوه، خود در طول زمان عوض می‌شود؛ در نتیجۀ جایگاه‌ها و روابط اجتماعی جدید، خصوصیاتی را به دست می‌آورد و خصوصیاتی را از دست می‌دهد، حتی با اینکه دارد به‌عنوان همان خود قبلی ادامه می‌دهد.

شما چه هویتی برای خودتان قائل هستید؟ احتمالاً ویژگی‌های زیادی دارید و در برابر تقلیل‌یافتن خودتان به یکی از آن‌ها یا قرارگرفتن در قالب یکی از آن‌ها مقاومت می‌کنید. ولی باز هم ممکن است هویت خودتان را برحسب میراث، قومیت، نژاد، و دینتان تعیین کنید: هویت‌هایی که غالباً در سیاست‌های هویت بر آن‌ها تأکید می‌شود. ممکن است شما هویت خودتان را در قالب سایر روابط و ویژگی‌های فردی و اجتماعی تعیین کنید؛ «من خواهر ماری هستم». «من عاشق موسیقی هستم». «من استاد راهنمای امیلی هستم». «من شیکاگویی هستم». یا ممکن است هویتتان را با ویژگی‌های شخصیتی تعیین کنید: «من برون‌گرا هستم»؛ یا بر اساس تعهدهایتان: «من از محیط‌زیست مراقبت می‌کنم». «من صادق هستم». ممکن است هویت خودتان را به‌صورت مقایسه‌ای تعیین کنید: «من بلندقدترین فرد در خانواده هستم»؛ یا برحسب یک باور یا وابستگی سیاسی: «من مستقل هستم»؛ یا به‌صورت زمانی: «من قبلاً در همین دانشکدۀ شما درس می‌خواندم» یا «من سال بعد ازدواج می‌کنم». برخی از این‌ها از بقیه مهم‌تر هستند، برخی گذرا هستند. اما مهم این است که کیستی شما پیچیده‌تر از هر یک از هویت‌های شماست. اینکه به خود همچون یک شبکه بیندیشیم راهی برای مفهوم‌سازی این پیچیدگی و سیالیت است.

یک مثال ملموس بزنیم. مثلاً لینزی: او همسر، مادر، رُمان‌نویس، انگلیسی‌زبان، کاتولیکِ ایرلندی، فمینیست، استاد فلسفه، رانندۀ ماشین، ارگانیسم روانی-زیستی، درون‌گرا، دارای ترس از ارتفاع، چپ‌دست، مبتلا به بیماری هانتینگتون، و ساکن شهر نیویورک است. این مجموعه کامل نیست و فقط گزیده‌ای از ویژگی‌ها یا هویت‌هاست. ویژگی‌ها باید با هم رابطه داشته باشند تا شبکه‌ای از ویژگی‌ها را بسازند. لینزی یک شبکۀ فراگیر است، کثرتی از ویژگی‌هاست که با یکدیگر رابطه دارند. شخصیت کلی -یا یکپارچگیِ- یک خود با درهم‌پیوستگیِ یگانۀ ویژگی‌های رابطه‌ای خاصِ آن خود قوام پیدا می‌کند، یعنی ویژگی‌های روانی-زیستی، اجتماعی، سیاسی، فرهنگی، زبانی، و جسمانی.

شکل یک: با تقلید از مدل‌سازیِ شبکه‌های بوم‌شناختی ترسیم شده است؛ گره‌ها نشانگر ویژگی‌ها هستند، و خطوطْ روابط بین ویژگی‌ها را نشان می‌دهند (بدون مشخص‌کردن نوع رابطه).

بی‌درنگ متوجه درهم‌پیوستگیِ پیچیدۀ ویژگی‌های لینزی می‌شویم. همچنین می‌بینیم که برخی از ویژگی‌ها ظاهراً خوشه‌ای هستند، یعنی با برخی از ویژگی‌ها بیشتر از بقیه رابطه دارند. درست مثل بدن که یک شبکۀ بسیار پیچیده و سازمان‌یافته از سیستم‌های ارگانیسمی و مولکولی است، خود نیز یک شبکۀ بسیار سازمان‌یافته است. ویژگی‌های خود را می‌توان در قالب خوشه‌ها و محورها سازمان داد، مثلاً خوشۀ بدنی، خوشۀ خانوادگی، خوشۀ اجتماعی. ممکن است خوشه‌های دیگری هم باشند، اما همین چند تا برای روشن‌شدن ایده کافی است. با یک تقریب ثانوی، به‌صورت شکل ۲، می‌توان ایدۀ خوشه‌ای را نیز به چنگ آورد.

شکل دو

شکل‌های ۱ و ۲ (هر دو برگرفته از کتاب من با عنوان خود شبکه‌ای۳) صورت‌های ساده‌شده‌ای از روابط بدنی، شخصی و اجتماعی‌ای هستند که «خود» را می‌سازند. ممکن است ویژگی‌ها به‌شکل دقیقی در یک خوشه قرار بگیرند، اما از خوشه‌ها عبور نیز می‌کنند و با ویژگی‌هایی در دیگر محورها یا خوشه‌ها فصل مشترک پیدا می‌کنند. برای نمونه، یک ویژگی ژنتیکی -«مبتلابودن به بیماری هانتینگتون»- با ویژگی‌های زیستی، خانوادگی و اجتماعی رابطه دارد. اگر وضعیت ابتلا معلوم باشد، آنگاه رابطه‌های روان‌شناختی و اجتماعی با دیگر مبتلایان و با اجتماع‌های خانوادگی و پزشکی نیز در کار خواهد بود. خوشه‌ها یا زیرشبکه‌ها جدا از پیرامون خود یا درخودفروبسته نیستند، و ممکن است با رشد «خود» در گروه‌های جدید قرار بگیرند.

برخی از ویژگی‌ها ممکن است نسبت به بقیه بیشتر غلبه داشته باشند. شاید همسربودن در کیستی لینزی بسیار اهمیت داشته باشد، درحالی‌که خاله‌بودن اهمیت کمی داشته باشد. ممکن است برخی از ویژگی‌ها در برخی از بافت‌ها برجسته‌تر از بقیه باشند. در محله و بین همسایگان، مادربودن لینزی ممکن است برجسته‌تر باشد تا فیلسوف‌بودن او، اما در دانشگاه فیلسوف‌بودن او غلبۀ بیشتری دارد.

لینزی می‌تواند تجربه‌ای کل‌نگر از هویت شبکه‌ایِ چندوجهی و درهم‌پیوسته‌اش داشته باشد. اما، گاهی اوقات، ممکن است تجربۀ او دچار گسست شود، مثلاً وقتی‌که دیگران یکی از هویت‌های او را معرّف کل شخصیت او بدانند. در نظر بگیرید که، در یک بستر شغلی، او ترفیع نمی‌گیرد، حقوق کمی می‌گیرد یا به او شغل جدیدی پیشنهاد نمی‌شود، و همه به‌خاطر جنسیت او. تبعیض وقتی اتفاق می‌افتد که دیگران یک فرد را تنها با یکی از هویت‌های او -نژاد، جنسیت، قومیت- بشناسند، و در این صورت آن فرد تجربه‌ای تقلیل‌یافته یا همچون یک شیء از خودش پیدا می‌کند. تبعیض یعنی برجسته‌شدنِ نامتناسب، دلبخواهی یا نامنصفانۀ یک ویژگی در یک بستر.

ممکن است لینزی بین هویت‌هایش احساس تعارض یا تنش کند. ممکن است او نخواهد به یکی از هویت‌هایش تقلیل یابد یا فقط در قالب آن دیده شود. ممکن است او نیاز داشته باشد که بر هویتی سرپوش بگذارد، سرکوب یا پنهانش کند، و همین‌طور بر احساسات و باورهایی که به آن هویت ربط دارند. ممکن است احساس کند که برخی از این‌ها اصلاً در کیستی واقعی او اهمیت ذاتی ندارند. اما حتی اگر برخی از آن‌ها نسبت به بقیه اهمیت کمتری داشته باشند، و برخی دیگر اهمیت زیادی در کیستی او داشته باشند، باز هم همۀ آن‌ها شیوه‌های درهم‌پیوسته‌ای برای تعیین کیستی او هستند.

شکل‌های ۱ و ۲ خودِ شبکه‌ای، در اینجا لینزی، را فقط در یک مقطع زمانی نمایش می‌دهند، مثلاً ابتدا تا میانۀ بزرگ‌سالی. دربارۀ تغییرپذیری و سیالیت خود چه می‌توان گفت؟ دربارۀ سایر مراحل زندگی لینزی؟ لینزی در ۵سالگی دیگر مادر و همسر نیست، و مراحل آتی لینزی ممکن است شامل ویژگی‌ها و روابط متفاوتی نیز باشند: ممکن است طلاق بگیرد یا شغلش را عوض کند یا حتی تغییر جنسیت بدهد. خود شبکه‌ای همچنین یک فرایند است.

ممکن است در ابتدا عجیب به نظر آید که به خودتان مثل یک فرایند بیندیشید. شاید فکر کنید که فرایندها صرفاً سلسله‌ای از رخدادها هستند، و خودِ شما بنیادی‌تر از آن احساس می‌شود. ممکن است دربارۀ خودتان مثل موجودیتی که مستقل از روابط است فکر کنید، اینکه تغییر چیزی است که برای یک هستۀ تغییرناپذیر که همان خودتان است رخ می‌دهد. اگر این‌طور فکر کنید، کسان زیادی با شما هم‌نظر خواهند بود. تاریخ دور و درازی در فلسفه داریم که به ارسطو می‌رسد و در آن از تمایز بین جوهر و ویژگی‌هایش، بین جوهر و روابط، و بین موجودیت‌ها و رخدادها حمایت می‌شود.

ولی باز هم این ایده که خود یک شبکه و یک فرایند است از آن چیزی که شاید فکرش را بکنید معقول‌تر است. جوهرهای مطرح، مثل بدن، نظام‌هایی از شبکه‌ها هستند که در فرایند دائمی به سر می‌برند، حتی اگر این را در مقیاس بزرگ نبینیم: سلول‌ها جایگزین می‌شوند، مو و ناخن رشد می‌کند، غذا هضم می‌شود، فرایندهای سلولی و مولکولی تا زمانی‌که بدن زنده باشد ادامه می‌یابند. خودِ آگاهی یا جریان هشیاری نیز در سیلان دائمی است. گرایش‌ها یا حالت‌های روان‌شناختی ممکن است از حیث بروز و وقوع دست‌خوش تغییر شوند. این‌ها ثابت و بی‌تغییر نیستند، حتی اگر ابعاد نسبتاً ماندگار یک خود باشند. ویژگی‌های اجتماعی تحول می‌یابند. برای مثال، لینزی در مقام دختر خانواده رشد و تغییر می‌کند. لینزی در مقام مادر فقط با ویژگی‌های کنونی‌اش رابطه ندارد، بلکه به گذشتۀ خودش هم ربط دارد، به اینکه چه تجربه‌ای از دختربودن داشته است. بسیاری از تجربه‌ها و روابط گذشته به کیستیِ کنونی او شکل داده‌اند. باورها و نگرش‌های جدید ممکن است کسب شوند و در نسخه‌های قدیمی آن‌ها تجدیدنظر شود. ثبات هم وجود دارد، چون همۀ ویژگی‌ها با سرعت یکسانی تغییر نمی‌کنند و شاید برخی از آن‌ها اصلاً تغییر نکنند. درهرحال، گسترشِ به‌اصطلاح زمانیِ خود یعنی اینکه چطور یک خود به‌مثابۀ یک کل در هر زمان مشخص نتیجۀ نهایی و انباشتیِ آن چیزی است که قبلاً بوده و طرحی که برای آیندۀ خود دارد.

ما، به‌جای اینکه خود را یک جوهر زیربنایی و بی‌تغییر ببینیم که ویژگی‌هایی را به دست می‌آورد و از دست می‌دهد، در حال یک کوچ پارادایمی به‌سمت دیدگاهی راجع به خود هستیم که آن را یک فرایند می‌بیند، یک شبکۀ انباشتی با یکپارچگی تغییرپذیر. شبکۀ انباشتی دارای ساختار و سازمان است، همچون بسیاری از فرایندهای طبیعی، اعم از تحولات زیستی، فرایندهای فیزیکی، یا فرایندهای اجتماعی. این ثبات و ساختار را همچون مرحله‌هایی برای خود در نظر بگیرید که با یکدیگر هم‌پوشانی دارند، یا روی یکدیگر می‌افتند. خواهربودنِ لینزی با شش‌سالگی تا پایان عمر برادرش هم‌پوشانی دارد؛ همسربودن او با سی‌سالگی‌اش تا پایان ازدواجش هم‌پوشانی دارد. به‌علاوه، حتی اگر برادر او بمیرد، یا ازدواجش از هم بپاشد، خواهر و همسر بودن باز هم ویژگی‌های تاریخ لینزی باقی خواهند ماند، تاریخی که به او تعلق دارد و ساختار شبکۀ انباشتی او را می‌سازد.

اگر خودْ همان تاریخش باشد، آیا این بدان معنا نیست که واقعاً چندان هم نمی‌تواند تغییر کند؟ اگر کسی بخواهد از گذشته‌اش، یا از وضعیت فعلی‌اش، خلاص بشود چه؟ کسانی که مهاجرت می‌کنند یا خانواده و دوستان را رها می‌کنند تا زندگی جدیدی را آغاز کنند یا دگردیسی عمیقی را تجربه می‌کنند از کیستی قبلی خود بازنمی‌ایستند. حقیقت اینکه تجربۀ تغییر و دگردیسی متعلق به همان خود است، همان کسی که تغییر کرده، دگرگون شده، و مهاجرت کرده است. به همین شکل، تجربۀ پشیمانی یا دست‌کشیدن را در نظر بگیرید. قبلاً کاری کرده‌اید که حالا از آن پشیمان هستید، و دیگر هرگز تکرارش نخواهید کرد، و احساس می‌کنید آن کار بروز خودیت شما در زمانی بوده که با کسی که حالا هستید بسیار فرق دارد. ولی پشیمانی فقط در صورتی معنا دارد که شما همان شخصی باشید که در گذشته آن کار را به‌نحوی کرده است. وقتی پشیمان می‌شوید، کنار می‌کشید و عذرخواهی می‌کنید، تصدیق کرده‌اید که خودِ تغییریافتۀ شما در امتداد گذشتۀ خودتان در مقام فاعل آن کار است. لنگرانداختن و دگرگون‌شدن، ثبات و رهایش، یکسانی و تغییر: شبکۀ انباشتی هر دوی این‌هاست، نه یکی از آن‌ها.

دگردیسی ممکن است برای یک خود اتفاق بیفتد یا خودش آن را انتخاب کند. ممکن است مثبت یا منفی باشد. ممکن است رهایی‌بخش یا ویرانگر باشد. یک دگردیسی انتخابی را در نظر بگیرید. لینزی تغییر جنسیت می‌دهد، و می‌شود پاول. پاول از لینزی‌بودن بازنمی‌ایستد، لینزی آن خودی است که ناهمخوانی بین جنسیت انتصابی و حس خودش دربارۀ هویت جنسی‌اش را تجربه کرده، هرچند پاول احتمالاً ترجیح دهد گذشته‌اش در مقام لینزی از عامۀ مردم پنهان بماند. آن شبکۀ انباشتی که اکنون با نام پاول شناخته می‌شود هنوز بسیاری از ویژگی‌های -زیستی، ژنتیکی، خانوادگی، اجتماعی و روان‌شناختیِ- پیکر قبلی‌اش به‌عنوان لینزی را در خود حفظ کرده است، و تاریخی که در آن لینزی بوده او را شکل داده است. یا لینزیِ مهاجر را در نظر بگیرید. او کماکان همان خودی است که در گذشته‌اش ساکن و شهروند کشوری دیگر بوده است.

خودِ شبکه‌ای تغییرپذیر اما پیوسته است چون روی مرحلۀ جدیدی از خود می‌افتد. برخی از ویژگی‌ها از ابعاد جدیدی اهمیت پیدا می‌کنند. برخی ممکن است در زمان حال اهمیتشان را از دست بدهند و درعین‌حال، بخشی از تاریخ خود باقی بمانند. برای خود، یک مسیر تجویزی وجود ندارد. خود یک شبکۀ انباشتی است چون تاریخش باقی می‌ماند، حتی اگر بسیاری از ابعاد تاریخش وجود داشته باشند که، با پیش‌رفتن در زمان، آن خود دیگر آن‌ها را انکار کند یا حتی اگر میزان اهمیت و موضوعیت تاریخش تغییر کند. شناسایی اینکه خود یک شبکۀ انباشتی است به ما امکان می‌دهد بتوانیم توضیح دهیم که چرا دگردیسی ریشه‌ای متعلق به یک خود واحد است، و نه واقعاً یک خود دیگر.

حال، دگردیسی‌ای را تصور کنید که انتخابی نیست بلکه تصادفاً برای کسی رخ می‌دهد: برای مثال، برای مادری با بیماری آلزایمر. او هنوز هم مادر، شهروند، همسر، و استاد سابق است. هنوز هم تاریخش هست؛ هنوز هم همان شخصی است که این تغییر ناتوان‌کننده را از سر گذرانده‌ است. این امر دربارۀ شخصی که تغییر جسمانی چشمگیری را تجربه می‌کند نیز صادق است، کسی مثل کریستوفر ریوْ، بازیگر نقش سوپرمن، که بر اثر یک حادثه فلج شد، یا استیون هاوکینگ، فیزیک‌دان معروف، که بر اثر اِی‌ال‌اس (بیماری نورون حرکتی) توانایی‌هایش به‌طرز جدی آسیب دید. هرکدام از این دو نفر باز هم پدر، شهروند، همسر، بازیگر/دانشمند و قهرمان سابق بودند. مادری که زوال عقل دارد ازدست‌دادن حافظه، و توانایی‌های شناختی و روانی، را تجربه می‌کند، یعنی در یک زیرمجموعه از شبکۀ او نقصان ایجاد می‌شود. شخصی که فلج شده یا ای‌ال‌اس دارد ازدست‌دادن توانایی‌هایی حرکتی‌اش را تجربه می‌کند، که یک نقصان بدنی است. هرکدام از این افراد بدون شک در ویژگی‌های اجتماعی دچار تغییر می‌شوند و برای اینکه خودشان را به‌عنوان خود حفظ کنند به حمایت گستردۀ دیگران وابسته هستند.

گاهی اوقات گفته می‌شود کسی که زوال عقل گرفته و دیگر خودش یا دیگران را نمی‌شناسد واقعاً همان شخص قبلی نیست، یا شاید دیگر اصلاً شخص نباشد. این گویای اتکا بر دیدگاه روان‌شناختی است، اینکه اشخاص اساساً آگاه هستند. اما اگر خود را یک شبکه ببینیم، به یک دیدگاه جدید می‌رسیم. یکپارچگی خود وسیع‌تر از حافظۀ شخصی و آگاهی است. خودی که نقصان یافته هنوز می‌تواند بسیاری از ویژگی‌هایش را داشته باشد، فارغ از اینکه تاریخ آن خود به‌طور خاص چطور شکل گرفته باشد.

روایت دلخراش «هنوز گلوریا»۴(۲۰۱۷)، نوشتۀ متخصص کاناداییِ اخلاق زیستی، فرانسوا بایلیس، دربارۀ آلزایمر مادرش، همین چشم‌انداز را منعکس می‌کند. بایلیس، هنگام دیدار با مادرش، کمک می‌کند یکپارچگی «خود» گلوریا را حفظ کند، حتی اگر گلوریا دیگر نتواند این کار را برای خودش انجام دهد. اما او هنوز خودش است. آیا این یعنی خودشناسی اهمیتی ندارد؟ البته که نه. توانایی‌های کاهش‌یافتۀ گلوریا نشان‌دهندۀ کوچک‌ترشدن خودِ اوست، و شاید نسخه‌ای از چیزی باشد که به درجات متفاوت برای هر خودی رخ می‌دهد که پا به سن می‌گذارد و توانایی‌هایش تضعیف می‌شوند. و در این برای هر خودی درسی است: هیچ‌کدام از ما برای خودمان کاملاً شفاف نیستیم. این ایدۀ جدیدی نیست؛ حتی افلاطون، خیلی پیش‌تر از فروید، تشخیص داده بود که امیال ناخودآگاهی در کار هستند، و اینکه خودشناسی یک دستاورد دشواریاب و موقتی است. فرایند بازپرسی از خویشتن و کشف خویشتن در سرتاسر زندگی جاری است، چون ما هویت‌های ثابت و بی‌تغییری نداریم: هویت ما چندگانه، پیچیده و سیال است.

این یعنی دیگران هم ما را به‌طور کامل نمی‌شناسند. وقتی انسان‌ها می‌کوشند هویت کسی را در قالب یک ویژگی خاص جا بیندازند، این می‌تواند به بدفهمی، نگاه قالبی، و تبعیض منجر شود. به نظر می‌رسد شیوۀ سخن‌گفتنِ ما در حال حاضر، که بسیار قطبی است، دقیقاً همین کار را بکند -اینکه انسان‌ها را در طبقه‌بندی‌های محدود گیر می‌اندازیم: «سفید»، «سیاه»، «مسیحی»، «مسلمان»، «محافظه‌کار»، «ترقی‌خواه». اما خودها بسیار پیچیده‌تر و غنی‌تر هستند. اینکه خودمان را یک شبکه ببینیم راه مفیدی برای فهمیدن پیچیدگی خودمان است. شاید حتی بتواند گسستی ایجاد کند در نگرش قالبیِ تقلیل‌گرا و انعطاف‌ناپذیری که بر گفتمان فرهنگی و سیاسی جاری حاکم است، و ارتباطات پربارتری را پرورش دهد. شاید ما خودمان یا دیگران را به‌طور کامل نفهمیم، ولی غالباً هویت‌ها و چشم‌اندازهای هم‌پوشان داریم. به‌جای اینکه هویت‌های چندگانه‌مان را باعث جدایی‌مان از یکدیگر ببینیم، باید آن‌ها را مبنایی برای ارتباط و تفاهم، حتی شده به‌صورت جزئی، در نظر بگیریم. لینزی یک فیلسوف زن سفیدپوست است. هویت او به‌عنوان یک فیلسوف با بقیۀ فیلسوفان (مرد، زن، سفید، یا غیرسفید) مشترک است. درعین‌حال، ممکن است به‌عنوان یک فیلسوف زن با بقیۀ فیلسوفان زن که تجربه‌شان از فیسلوف‌بودن با زن‌بودن شکل گرفته است هویت مشترکی داشته باشد. گاهی اوقات ارتباط برقرارکردن دشوارتر می‌شود، مثلاً وقتی‌که برخی از هویت‌ها به‌صورت ایدئولوژیک طرد می‌شوند، یا چندان متفاوت به نظر می‌آیند که ارتباط نمی‌تواند آغاز شود. اما هویت‌های چندگانۀ خودِ شبکه‌ای شرط امکانِ داشتنِ زمینه‌ای مشترک را فراهم می‌آورند.

دیگر به چه نحوی ممکن است خود شبکه‌ای در دغدغه‌های عملی و جاری ما نقش ایفا کند؟ یکی از مهم‌ترین عوامل تأثیرگذار در احساس بهروزی ما این است که حس کنیم زندگی خودمان را تحت کنترل داریم، یعنی مسیرمان را خودمان تعیین می‌کنیم. شاید نگران این باشید که چندوجهی‌بودن خود شبکه‌ای به این معنی است که عوامل دیگری وجود دارند که این خود را تعیین می‌کنند و بنابراین نمی‌تواند سرنوشتش را خودش تعیین کند. شاید این تصور وجود داشته باشد که آزادی و تعیین سرنوشت خویشتن از یک لوح سفید شروع می‌شود، یعنی از خودی که هیچ ویژگی، رابطۀ اجتماعی، ترجیح یا توانایی‌ای ندارد که از پیش آن را تعیین کند. اما چنین خودی فاقد هرگونه امکانات برای تعیین مسیرش خواهد بود. چنین موجودی را نیروهای خارجی در هم خواهند شکست، به‌جای اینکه استعدادهای خودش را محقق کند و انتخاب‌های خودش را صورت دهد. به‌جای تعیین سرنوشت خویشتن، گرفتار بخت و تصادف خواهد شد. درمقابل، دیدگاه شبکه‌ای، به‌جای اینکه خود را محدود کند، آن هویت‌های چندگانه را همچون امکاناتی برای یک خود می‌بیند که می‌خواهد به‌صورت فعال مسیر خودش را تعیین کند و برای خودش تصمیم بگیرد. شاید لینزی در بازه‌ای زمانی به شغلش بیشتر از مادربودن اولویت دهد، شاید خودش را وقف تمام‌کردن داستانش کند، و کار فلسفی را کنار بگذارد. هیچ‌چیزی یک خود شبکه‌ای را از انتخاب آزادانۀ یک مسیر یا ایجاد مسیرهای جدید بازنمی‌دارد. تعیین سرنوشت خویشتن یعنی ابرازکردن خود، و این در فهمیدن خود ریشه دارد.

دیدگاه خود شبکه‌ای یک خود غنی و امکانات متعدد برای تعیین سرنوشت خویشتن را پیش چشم دارد، به‌جای اینکه راه خاصی را تجویز کند و بگوید همۀ خودها باید مطابق آن باشند. این بدان معنا نیست که یک خود هیچ مسئولیتی در قبال دیگران ندارد. خیلی از مسئولیت‌ها موروثی هستند، اما بسیاری دیگر نیز انتخابی‌اند. این جزئی از تاروپود زیستن در کنار دیگران است. خودها فقط «محاط در شبکه‌ها»، یعنی در شبکه‌های اجتماعی، نیستند، بلکه خودشان هم شبکه‌اند. با پذیرش پیچیدگی و سیالیت خودها، به فهم بهتری از کیستی خودمان خواهیم رسید و اینکه چطور با خودمان و با یکدیگر بهتر زندگی کنیم.

پی‌نوشت‌ها:

  • این مطلب را کتلین والس نوشته و در تاریخ ۱۸ مه ۲۰۲۱ با عنوان «You are a network» در وب‌سایت ایان منتشر شده است. و برای نخستین‌ بار با عنوان «شما یک شبکه‌اید» در بیستمین شمارۀ فصلنامۀ ترجمان علوم انسانی با ترجمۀ محمدابراهیم باسط منتشر شده است. وب سایت ترجمان آن را در تاریخ ۲۳ دی ۱۴۰۰با همان عنوان منتشر کرده است.
  • • کتلین والس (Kathleen Wallace) استاد فلسفه در دانشگاه هوفسترا در همپسند نیویورک است. کار او بیشتر روی اخلاق و متافیزیکِ هویت شخصی متمرکز است و کتاب خودِ شبکه‌ای: رابطه، فرایند، و هویت شخصی (The Network Self: Relation, Process, and Personal Identity) نوشتۀ اوست. او در شهر نیویورک زندگی می‌کند.
  • •• آنچه خواندید در شمارهٔ ۲۱ فصلنامهٔ ترجمان منتشر شده است. برای خواندن مطالبی مشابه می‌توانید شمارۀ بیست‌ویکمین فصلنامهٔ ترجمان را از فروشگاه اینترنتی ترجمان به نشانی www.tarjomaan.shop بخرید. همچنین برای بهره‌مندی از تخفیف و مزایای دیگر و حمایت از ما می‌توانید اشتراک فصلنامهٔ ترجمان را با تخفیف از فروشگاه اینترنتی ترجمان خریداری کنید.

[۱] teleport

[۲] دیدگاه ۴E، دربارۀ شناخت، چهار ویژگی شناخت را برمی‌شمرد که این ویژگی‌ها در زبان انگلیسی همه با حرف E آغاز می‌شوند: embodied, embedded, enactive and extended cognition (شناخت متجسم، محاط، اجرایی، و گسترده). چنان‌که از این ویژگی‌ها می‌توان فهمید، همۀ آن‌ها اموری رابطه‌ای هستند. [مترجم]

[۳] The Network Self

[۴] Still Gloria

مطالب مرتبط
ارسال نظر

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد.