پاسخهای علامه طباطبایی به پیشفرضهای رئالیسم انتقادی
مبلغ/ حسن عبدی، عضو هیئت علمی دانشگاه باقرالعلوم(ع) بیان کرد: علامه طباطبایی موضوع تمایز میان معرفت حقیقی و اعتباری را مورد بررسی قرار دادهاند اما رئالیسم انتقادی به این موضوع بیاعتنا بوده است در حالیکه با توجه به چنین نظریاتی میتوانستند نظریات خود را غنیتر کنند.

به گزارش «مبلغ» به نقل از ایکنا، کرسی «بررسی انتقادی پیش فرضهای علوم اجتماعی از منظر رئالیسم انتقادی بر پایه مبانی علامه طباطبایی» با سخنرانی حسن عبدی، عضو هیئت علمی دانشگاه باقرالعلوم(ع) برگزار شد.
در ادامه سخنان وی را میخوانید:
یکی از راهبردها در اسلامیسازی علوم، نقد نظریات موجود است و در حقیقت با این کار تلاش میکنیم نسبت به نظریاتی که در محافل علمی و حتی عمل و کنش اجتماعی فعال شدهاند موضع خودمان را بر پایه اصول فکری و عقلانی تبیین کنیم. باب نظریهپردازی در علوم اجتماعی بسیار گسترده است و هر متفکر و مکتبی نسبت به طرح نظریات جدید اقدام میکند از این رو، هر روزه میبینیم که نظریاتی وارد فضای علمی میشوند اما باید توجه داشت صرفِ نو بودن یک نظریه و حتی کاربردی بودن آن به تنهایی نمیتواند توجیهی برای ترجیح این نظریه بر سایر نظریات باشد.
شکلگیری تقابل میان مباحث فلسفی، طبیعی و اجتماعی
مادامی که پیش فرضهای یک نظریه را مورد بررسی قرار ندهیم نمیتوانیم به درستیِ آن حکم دهیم. از سوی دیگر لازمه هرگونه نقد و ارزیابی انتقادی این است که از قبل موضع خاصی را داشته باشیم و چنین نیست که تصور شود میتوان به هر نظریهای مواجهه انتقادی داشت بلکه باید تناسب میان موضعِ نقد و ملاحظات آن وجود داشته باشد. ما در اینجا به بررسی اندیشههای علامه طباطبایی و مخصوصا اندیشههای عقلانی و فلسفی ایشان در مواجهه با رئالیسم انتقادی میپردازیم.
ما مبتنی بر نظریات ایشان میخواهیم یکی از نظریاتی که در فضای اجتماعی با عنوان رئالیسم انتقادی، نسبتاً جدید است را مورد نقد قرار دهیم. تلاش ما بر این است که محور بحث را پیش فرضهای این مکتب قرار دهیم و از پرداختن به دلالتهای این مکتب دوری کنیم. برای سالهای سال تقابل و شکافی میان مباحث فلسفی از یک سو و مباحث طبیعی و اجتماعی از سوی دیگر تصور نمیشد بلکه متفکران معمولا هم در فضای عقلی و فلسفی و هم علوم طبیعی و اجتماعی ورود پیدا میکردند و اگر به آثار حکیمان بزرگی همانند افلاطون و ارسطو مراجعه کنیم به این نتیجه میرسیم که آثار آنها ابعاد گسترده ای دارد.
اما از زمانی نوعی شکاف و دوگانگی میان علوم به وجود آمد و همین شکاف، رفتهرفته بیشتر شد. فرانسیس بیکن با نوشتن کتاب ارغنون، تلاش کرد نشان دهد روشی که برای مطالعه تجربی مناسبت است روشِ حسی و تجربی است و همین منجر به شکلگیری جریان تجربهگرایی و اثباتگرایی در عرصه علوم اجتماعی شد. همچنین دیدگاههای هیوم در حوزه علوم طبیعی منجر به شکلگیری پوزیتیویسم منطقی شد. به رغم رواج و گسترشی که مکتب پوزیتیویسم داشت کارل پوپر با طرح نظریه ابطالگرایی، سعی کرد کاستیهای روش تجربی و اثباتگرایان را بیان و صفحه جدیدی را در فضای علوم اجتماعی بگشاید و بگوید ما توان اثبات یک نظریه را نداریم و نهایتا با توجه به نقش آن، باطل بودن برخی حدسهای کلی را شناسایی میکنیم.
دیدگاه رئالیستهای انتقادی
در ادامه دیدگاه پوپر مورد نقادی قرار گرفت و چالشهایی را به خود دید. همچنین دیدگاه تفهمی یا تفسیری را داریم که بر عنصر فهم در علوم تأکید دارند. افرادی همانند ویلهلم دیلتای و ماکس وبر، جریان تفهمی را پیش میبرند. این جریان هم خالی از اشکال نبود و برخی تلاش کردند نقصهای آن را بیان کنند. بعد از این جریانات شاهد پدید آمدن جریان جدیدی هستیم که سعی کرد ضمن دریافت نقاط قوت جریان اثباتگرایی و تفهمی، نقاط ضعف آن را را دور کند بنابراین رئالیسم انتقادی، یک کلان نظریه در باب چیستی علم است و شاهد بسط این نظریه در عرصه علوم اجتماعی هستیم.
رئالیسم انتقادی عبارت است از این نگرش که آنچه در علوم تجربی اجتماعی بیان میشود معرفتی اکتشافی و سرشار از نظریه و در معرض خطا و متناظر بر سطح تجربی عالم است که ممکن است با سطح واقعی عالم همخوانی داشته یا نداشته باشد. این امر منجر به طرح خردهنظریاتی میشود. اگر بخواهیم به پیش فرضهای این مکتب بپردازیم یکی از پیش فرضهای آن، مسئله هستی است. آنها مدعی هستند که جهان مستقل از معرفت ما وجود دارد. اصل حرف آنها این است که چه فاعل شناسا باشد و چه نباشد و چه معرفت داشته یا نداشته باشد؛ حقیقت هستی تحقق دارد.
در این راستا رئالیستهای انتقادی معتقدند تفکر غربی برای مدتها دچار یک مغالطه معرفتی شده است یعنی آنچه مورد شناسایی واقع شده به عنوان آنچه که هست در نظر گرفته شده است اما از نظر رئالیسم انتقادی، هستی تحقق دارد اما ممکن است ما به برخی از سطوح این هستی معرفت پیدا کرده و به برخی از سطوح آن معرفت پیدا نکنیم لذا رئالیسم انتقادی ادعای بسیار سترگی را مطرح کرده و حتی از مبانی فکری امانوئل کانت گذر میکند.
پیش فرض دیگر اینکه هرگونه معرفتی در معرض خطا و سرشار از نظریه است. البته پوپر هم معتقد است وقتی یک مشاهده را به دست میآوریم شاید ظاهر آن به ما القا کند که عاری از هرگونه نظریه است در حالیکه واقعیت اینگونه نیست بلکه مادامی که ما یکی از آن نظریات را به عنوان پایه و اساس محتوای مشاهده خود مطرح نکنیم نمیتوانیم درباره آن تحلیل درستی داشته باشیم. پیش فرض دیگر رئالیسم انتقادی این است که جهان لایهمند است یعنی سطوح مختلفی از جهان را میتوانیم از هم متمایز کنیم. پیش فرض دیگر در رئالیسم انتقادی، اجتماعی بودن کنشها است یعنی فاعل بر سیستم تأثیر میگذارد و هر سیستمی بُعد اجتماعی پیدا میکند و هر معرفتی واجد بعد اجتماعی است لذا این نکته را باید در ارزیابی اعتبار معرفت مورد تأکید قرار دهیم. نکته دیگر اینکه مواجهه ما با همه نظریات باید مواجهه انتقادی باشد و تصور نکنیم با کشف یک نظریه میتوانیم بگوییم هیچ تغییر و تحولی پیدا نخواهد کرد.
پاسخ علامه طباطبایی
اگر بخواهیم نگاهی انتقادی از منظر علامه به این پیش فرضها داشته باشیم باید بگوییم که هستی، چه فاعل شناسا داشته باشد و چه نداشته باشد این ادعای کلی در حد پیش فرض باعث میشود همه نظریه ما مشروط به پذیرش پیش فرض باشد و در غیر اینصورت نظریه ما رد خواهد شد. علامه طباطبایی با ارائه اصلِ واقعیت، نشان میدهد که این اصل، ضرورت ازلی دارد و حتی اگر فاعل شناسایی در صدد انکار آن باشد در واقع آن واقعیت را پذیرفته است. به بیان دیگر، صرف اینکه نظریهای را ارائه کنیم بدون ارائه مبانی عقلی آن، معرفت معتبری را به ما ارائه نمیدهد.
رئالیسم انتقادی میگوید هر معرفتی در معرض خطاست اما ما معتقدیم که معرفتهای حصولی، حاصل خودِ واقعیت است بنابراین اینکه معرفت علمی را آکنده از نظریه بدانیم به تسلسلی میانجامد که نشان میدهد سخن باطلی بیان کردهایم. اینکه رئالیستهای انتقادی، سطوح مختلفی را برای عالَم ذکر میکنند نشان دهنده ظرفیت خوبی برای علوم اجتماعی است اما اینها بین مبانی معرفتشناسی و هستیشناختی خلط کردهاند. نکته دیگر اینکه علامه طباطبایی موضوع تمایز میان معرفت حقیقی و اعتباری را مورد بررسی قرار دادهاند اما رئالیسم انتقادی به این موضوع بیاعتنا بوده است در حالیکه با توجه به چنین نظریاتی میتوانستند نظریات خود را غنیتر کنند.