آیا با کتاب‌های «تفکر هوشمند» واقعاً می‌توانیم عملکردمان را بهبود ببخشیم؟

مبارزه با سوگيری‌های شناختی چطور تبديل به يک صنعت شد؟

مبلغ/ بیشتر وقت‌ها، تفکر کاری سخت به نظر می‌رسد، ولی وقتی کلمۀ «هوشمند» را به آن اضافه می‌کنیم، شکل جذاب‌تری پیدا می‌کند: حالتی به‌روز به خود می‌گیرد، به‌طور مبهمی فناورانه می‌شود و نوید ترفند یا میان‌بُری به‌دردبخور را می‌دهد. کسی که هوشمند است، در مقایسه با کسی که صرفاً متفکر یا باهوش است، زیرک هم هست. از همین جهت است که اخیراً چاپ کتاب‌های «تفکر هوشمند» افزایش یافته است. گونه‌ای از همان کتاب‌های خودیاری که این‌بار مخاطبش استدلال‌گران جویای نام است. کتاب‌های «تفکر هوشمند» به ما نوید می‌دهند که اگر سوگیری را از تصمیماتمان حذف کنیم برگ برندۀ سبقت از دیگران را به دست خواهیم آورد، اما آیا واقعاً چنین است؟

به گزارش «مبلغ» به نقل از ترجمان، استیون پول، گاردین— خیلی‌وقت‌ها به نظر می‌رسد که جهان دارد رو به تباهی می‌رود: عده‌ای حاضر نیستند در برابر بیماری‌ای خطرناک خود را واکسینه کنند، اخبار هر شب از تغییرات عظیم آب‌وهوایی ناشی از گرمای جهانی حرف می‌زند، میلیاردرها در سفینه‌های آلت‌گونه خود را به فضا پرتاب می‌کنند در حالی که تعداد افرادی که شغل‌های نامطمئن دارند و مجبورند برای پرکردن شکمشان به غذای خیریه‌ها متوسل شوند بیش از همیشه شده است. اگر از این دیدگاه نگاه کنیم، انسان چندان موجود عقلانی‌ای به نظر نمی‌رسد. به همین دلیل، جاناتان سوییفت، با بررسی حماقت‌های عصر خودش، تعریف ارسطو از انسان، یعنی «حیوان ناطق»، را به‌طور تمسخرآمیزی بازتعریف کرد: حیوان مستعد عقلانیت.

ولی چطور می‌توانیم مستعدتر شویم؟ بیشتر وقت‌ها، تفکر کار سختی به نظر می‌آید، ولی وقتی «هوشمند» را به آن اضافه می‌کنیم، شکل جذاب‌تری پیدا می‌کند: حالتی آمریکایی‌انگلیسی و به‌روز به خود می‌گیرد، به‌طور مبهمی فناورانه (مثل «تلفن هوشمند») می‌شود و نوید ترفند یا میان‌بُری به‌دردبخور را می‌دهد. کسی که هوشمند (smart) ‌یا به‌لحاظ ریشه‌شناختی انگلیسی «تیز» (sharp or stinging) است، در مقایسه با کسی که صرفاً متفکر یا باهوش (intelligent) است، زیرک هم هست و صرفاً در برج عاج ننشسته است. به این دلایل، چاپ کتاب‌های «تفکر هوشمند» افزایش یافته است، گونه‌ای از همان کتاب‌های خودیاری که مخاطبش استدلال‌گران جویای نام هستند.

وجوه مختلف ژانر تفکر هوشمند مدرن را می‌توان در دو اثر پرفروش و بنیادی آن مشاهده کرد: پلک‌زدن ۱(۲۰۰۵) نوشتۀ مالکوم گِلَدول و تفکر سریع و آهسته (۲۰۱۱) نوشتۀ دنیل کانمن. کتاب پلک‌زدن پردازش ناخودآگاه اطلاعات را می‌ستاید، چراکه باعث می‌شود گاهی تصمیمات سریع و «درونی» بهتر از تصمیماتِ سنجیده‌ باشد. از سوی دیگر، کانمن بر خطاپذیری قضاوت‌های سریع تأکید می‌کند و، با اشاره به مطالعاتی که به همراه آموس توِرسکی در زمینۀ اقتصاد رفتاری انجام داده است، نشان می‌دهد شناخت غریزی و سریع در معرض خطاهای شدیدی قرار دارد. به این خطاها «سوگیری‌های شناختی» گفته می‌شود که اکنون دیگر برایمان آشنا هستند. یکی از آن‌ها سوگیری دسترس‌پذیری۲ است: اگر اخیراً خبری از یک اتفاق تروریستی شنیده باشیم، احتمالاً تروریسم را رایج‌تر از آنچه واقعاً هست می‌پنداریم. یک سوگیری دیگر اثر لنگرانداختن۳ است که، در آن، اعدادی تصادفی بر تخمین ما از چیزی کاملاً متفاوت اثر می‌گذارند. در یکی از آزمایش‌های کانمن و توِرسکی، به شرکت‌کننده‌ها گفته شد چرخی را بچرخانند که عددی بین صفر تا ۱۰۰ را به‌عنوان خروجی می‌داد. سپس از آن‌ها پرسیده شد چند کشور آفریقایی عضو سازمان ملل هستند. آن‌هایی که عدد بالاتری را از چرخ دریافت کرده بودند تعداد بیشتری را تخمین می‌زدند.

یک دهه قبل، بدبینی نسبت به ارتقای تفکر و حتی ارزش تفکر مد شده بود. کتاب پرفروش دیگری در زمینۀ سوگیری‌های شناختی آ‌ن‌قدر هم که فکر می‌کنید باهوش نیستید۴(۲۰۱۱) اثر دیوید مک‌رینی است. روان‌شناس اجتماعی، جاناتان هایت، در کتاب ذهن حق به‌جانب۵(۲۰۱۲) ادعا کرد باور به اینکه عقلانیت شریف‌ترین توانایی ماست «هذیان است». (اگر این‌طور باشد، بهتر است خواندن و نوشتن کتاب‌ها را متوقف کنیم).

ولی چنین پوچ‌گرایی آشکاری عجیب است. یکی از کهن‌ترین ضرب‌المثل‌های حک‌شده در معبد آپولو در دلفی «خود را بشناس» بود و بیشتر این‌ کتاب‌ها، ازجمله پلک‌زدن و تفکر سریع و آهسته، مدعی‌اند سواد خوانندگان را از نظریه‌های (عقلانی) دربارۀ نحوۀ تفکر بالا می‌برند تا به بهتر فکرکردن ما کمک کنند. خودِ کانمن نسبت به توانایی ما در «سوگیری‌زدایی» از خودمان شک دارد، ولی گِلَدول در کتاب پلک‌زدن می‌کوشد با چرب‌زبانی به ما بقبولاند که غرایز درونی، با اینکه خطاپذیرند، می‌توانند بازتنظیم شوند. او چنین نوید می‌دهد: «ما می‌توانیم به خودمان بیاموزیم که قضاوت‌های فوری بهتری انجام دهیم».

درواقع، «سوگیری‌زدایی» تبدیل به یک صنعت شده است. یک نمونه از آن کتاب تحت‌تأثیر۶ اثر پراگیا آگراوال است که سال گذشته منتشر شد و نشان می‌دهد سوگیری‌های ناهشیار چگونه به آسیب‌های اجتماعی منجر می‌شود و چطور می‌توان با آن‌ها مقابله کرد. کتاب جدید جسیکا نوردل با عنوان پایان سوگیری: چگونه ذهنمان را تغییر می‌دهیم۷، بنا بر تعریف کلاسیک کتاب‌های خودیاری، کتاب تفکر هوشمند به شمار نمی‌رود، بااین‌حال راهبردهای مقابله با سوگیری‌های نژادی و جنسیتی را به‌طور جالبی مرور می‌کند، ازجمله آموزش ذهن‌آگاهی۸ و مراقبه به افسرهای پلیس، استفاده از چک‌لیست در بیمارستان‌ها، و تنوع‌بخشی به اعضای هیئت علمی دانشگاه‌ها به‌منظور ارائۀ الگو به دانشجوهای آینده.

کتاب پایان سوگیری هم مثل همۀ کتاب‌های این‌چنینی ارجاع می‌دهد به اثر کلاسیک کانمن و توِرسکی، و همچنین یکی دیگر از آثار مشهور این ژانر، یعنی تلنگر (۲۰۰۸) اثر کَس سانستاین و ریچارد تالر. تمرکز کتاب تلنگر بر این مسئله است: آدم‌های هوشمند، در مواجهه با این حقیقت که بقیه به اندازۀ آن‌ها باهوش نیستند، باید چه کاری انجام دهند؟ به‌جای اینکه به آن‌ها آموزش دهیم تا هوشمند شوند، می‌توانیم با «معماری انتخاب» در محیط، فریبشان بدهیم تا آنچه را که به نظرمان به نفعشان است انجام دهند و سوگیری‌های شناختی‌شان آن‌ها را به‌سمت تصمیم درست هدایت کند. این منجر به مداخلات «سیاست تلنگر» شده است، ازجمله قراردادن غذاهای سالم جلوی چشم خریداران فروشگاه یا تبدیل حساب‌های پس‌انداز بازنشستگی کارکنان به حالتی که همه عضو آن هستند مگر اینکه درخواست خروج از آن را بدهند (به‌جای اینکه هیچ‌کس عضو نباشد و در صورت درخواست عضو شود).

آیا ما چهارپایانی هستیم که چوپانی ما را به‌وسیلۀ تلنگر به راه درست هدایت کند، یا کسانی هستیم که با خواندن کتاب‌های درست تبدیل به متفکرانی بی‌نقص می‌شوند؟ این بحث‌ها در جدیدترین محصول از کتاب‌های تفکر هوشمند ‌-که توسط همین نویسندگان نوشته شده است‌- مطرح شده است. کانمن به‌تازگی به همراه سانستاین و اولیور سیبونی، استاد کسب‌و‌کار، کتاب نویز: نقیصه‌ای در قضاوت انسانی۹را منتشر کرده است که ادعا می‌کند ضعف جدیدی را در تفکر ما کشف کرده است: «نویز» یعنی ناهمسانی در قضاوت‌ها که خوشبختانه می‌توان به شیوه‌ای عقلانی آن را کاهش داد. این کار را می‌توان از طریق آنچه که دیگر تبدیل به برنامۀ درسی استاندارد کتاب‌های تفکر هوشمند شده است انجام داد: از سوگیری‌های شناختی آگاه باشید، مرتکب «اشتباه نرخ پایه»۱۰ (نادیده‌گرفتن شیوع بیشتر چیزی در میان جمعیت) نشوید، منابع اطلاعاتی‌تان را موشکافی کنید و غیره.

ولی دو کتاب دیگر در ژانر تفکر هوشمند خوشبینانه‌تر از سایرین هستند. کتاب لذت‌بخش تفکر بهتر: هنر میان‌بُر۱۱ نوشتۀ ریاضی‌دان، مارکوس دوساتوی، در ابتدا تأکید می‌کند که «ظرفیت ذهنی ما برای پردازش مسائل پیچیده محدود است» و «بیشتر قواعد و اصول سرانگشتی۱۲ که انسان‌ها از آن استفاده می‌کنند منجر به قضاوت بد و تصمیم‌گیریِ همراه با سوگیری می‌شود»، ولی این کتاب نشان می‌دهد که خوشبختانه ریاضیات این‌گونه نیست. او در هر فصل کتاب به‌روشنی کاربردهای جبر، هندسه، نظریۀ احتمالات و غیره را در جهان نشان می‌دهد و ادعا می‌کند ریاضیات هنر میان‌بُر موفق است. نظریۀ احتمالات برای رفتن به کازینو مفید است (هدف از اختراع آن حل مسائل قماربازهای قرن ۱۷ بود)، هندسه اراتوستنس را قادر ساخت تا، بدون آنکه زمین را بپیماید، محیط آن را با دقت حیرت‌انگیزی اندازه بگیرد، و استفاده از حسابان برای طراحی ترن هوایی ضروری است.

او همچنین به شاخۀ خاصی از نظریۀ احتمالات به نام احتمالات بیزی اشاره می‌کند که نامش را از کشیش انگلیسی‌تبار قرن هجدهم، توماس بیز، گرفته است. بر اساس احتمالات بیزی، وقتی می‌خواهید احتمال چیزی را تخمین بزنید باید اطلاعات شناخته‌شدۀ مرتبط با آن را در نظر بگیرید. فرض کنید در یک تست پزشکی که سرطان را با دقت ۹۰ درصد تشخیص می‌دهد نتیجۀ شما مثبت شده است. به‌گفتۀ دوساتوی «اکثر آدم‌ها را وحشت برمی‌دارد، ولی باید به این اطلاعات هم توجه کرد که از هر ۱۰۰ بیمار فقط یک نفر به سرطان مبتلا است». از آن ۱۰۰ نفر هم ۱۰ نفر مثبت کاذب هستند، چراکه دقت تست ۹۰ درصد است. بنابراین ۱۱ نفر با تست مثبت داریم که فقط یکی از آن‌ها واقعاً بیمار است. بنابراین، نتیجه‌گیری شما از جواب تستی که مثبت شده باید این باشد: «احتمال اینکه شما واقعاً مبتلا به سرطان باشید ۱ در ۱۱ است». اطلاعات زمینه‌ای درمورد شیوع بیماری نمونه‌ای است از آنچه «نرخ پایه» خوانده می‌شود و ناتوانی ما در توجه به آن یک سوگیری شناختی رایج است که به آن «اشتباه نرخ پایه» گفته می‌شود.

در دفاع شرافتمندانه و کمی خودپسندانۀ استیون پینکر از عقل نام بیز هم برده شده است. پینکر در کتاب جدیدش، عقلانیت: چیست؟ چرا به نظر نادر است؟، چرا مهم است؟۱۳ این ادعا را که انسان غیرعقلانی است با قاطعیت رد می‌کند. او اعلام می‌کند «به‌عنوان یک دانش‌پژوه علوم شناختی، نمی‌توانم این دید بدبینانه را که مغز انسان سبدی از هذیان است بپذیرم. فهرستی از شیوه‌های احمقانه رفتارکردنِ انسان نمی‌تواند توضیح دهد چرا این‌قدر هوشمندیم»، ‌به‌‌قدری هوشمند که مثلاً، در عرض چند ماه، واکسنی را برای ویروسی جدید می‌سازیم یا پیمایشگری را بر روی مریخ مستقر می‌کنیم.

پینکر استدلال‌های محققان دگراندیشی همچون رالف هرتویگ و گرد گیگرنزر را پی می‌گیرد که همان زمان گفته بودند یافته‌های کانمن و توِرسکی درمورد سوگیری‌های شناختی لزوماً نشانگر غیرعقلانی‌بودن نیست. او همچنین تأکید می‌کند عقلانیت وابسته به فرهنگ یا تاریخ نیست: او نشان می‌دهد شکارچی‌گردآورنده‌های مدرن، در کالاهاری، برای ردگیری طعمه‌هایشان دقیقاً همان شیوه‌های استنباط منطقی را به کار می‌برند که‌ اساتید مطرح دانشگاه هاروارد از آن‌ها استفاده می‌کنند. این کتاب به‌خوبی نظریۀ احتمالات بیزی (و کاربردش در قمار یا نتایج تست‌های پزشکی)، همبستگی و علیت و غیره را توضیح می‌دهد و سپس کمی از مسیر خارج می‌شود و «تک‌محصول‌گرایی خفه‌کننده و چپ‌گرای» دانشگاه‌ها را محکوم می‌کند.

ولی «ما»، که توصیفات خودمان را در این کتاب‌ها می‌خوانیم، کیستیم؟ ناشرانِ کتاب‌های غیرداستانیِ عمومی دوست دارند محصولشان جمعیت «کسب‌وکار نرم» را هدف قرار دهد. به همین دلیل است که بسیاری از کتاب‌های تفکر هوشمند توصیه‌هایشان را به‌عنوان راهی برای پیش‌افتادن از رقبا در مسیر استخدام معرفی می‌کنند. می‌توان گفت پدرخواندۀ این ژانر، روان‌شناس تازه‌درگذشته، ادوارد دی‌بونو است که برای اولین بار در دهۀ ۱۹۶۰ اصطلاح «تفکر جانبی»۱۴ را مطرح کرد و، پس از آن، طیفی از کارگاه‌های تجاریِ دارای حق امتیاز را با موضوعاتی همچون «تفکر جانبی دی‌بونو»، «قدرت ادراک دی‌بونو»، «شش کلاه تفکر دی‌بونو» و غیره برگزار کرد.

در عصر نئولیبرالیسم، عقل دارایی‌ای‌ شخصی در نظر گرفته می‌شود، برگ برندۀ سبقت از دیگران. کتاب نویز ، نوشتۀ کانمن، سانستاین و سیبونی، آشکارا کسانی را مخاطب قرار می‌دهد که درگیر چنین سؤالاتی هستند: «محصولم چقدر فروش می‌رود؟» یا «پارسال عملکرد دستیارم چگونه بود؟». دوساتوی، با آگاهی از آنچه لازمۀ این ژانر است، حتی ادعا می‌کند تفکر ریاضیاتی می‌تواند الگوهای موجود در قیمت سهام را شناسایی کند و به‌این‌ترتیب شما را ثروتمند کند، ولی حتی به نظر نمی‌رسد خودش هم به چنین چیزی باور داشته باشد. پینکر هم عقلانیتِ «نظریۀ انتخاب عقلانی» اقتصادی را می‌ستاید و بااینکه آن را صرفاً نظریه‌ای ریاضیاتی می‌داند که «هیچ فایدۀ مستقیمی برای درک اینکه انسان‌ها چطور فکر و انتخاب می‌کنند ندارد» ولی، در پایان همان پاراگراف، ادعا می‌کند که این نظریه «می‌تواند درس زندگی مهمی را به ما بیاموزد». در بازار کوچک‌شدۀ ایده‌ها، درسِ زندگی محصولی است که می‌توان با تفکر هوشمند خرید. ناگفته نماند که اگر واقعاً نگران عقلانیت هستیم، هر مقدمه‌ای دربارۀ نظریۀ بازی‌ها -مطالعۀ تصمیمات عاقلانه که پیامدهایش به تصمیمات عقلانی سایرین نیز بستگی دارد‌- باید، برخلاف پینکر، به این موضوع اشاره کند که یکی از بنیانگذاران این حیطه جان فون ‌نویمان بود، کسی که رئیس‌جمهور ترومن را ترغیب کرد که در سال ۱۹۵۰ به شوروی حملۀ اتمیِ پیش‌دستانه کند. خوشبختانه، درسِ زندگی او عملی نشد.

کتاب تفکر بهتر نوشتۀ دوساتوی، در مقایسه با بقیۀ کتاب‌ها، صادقانه‌تر می‌پذیرد که در کاربردی‌شدن محدودیت دارد. دوساتوی اذعان دارد که بعضی چیزها را نمی‌توان با ترفند به دست آورد: هیچ میان‌بُری برای یادگیری نوازندگی ویولن‌سِل وجود ندارد. این را یک ویولون‌سل‌نواز حرفه‌ای به او ثابت می‌کند. به همین شکل، پینکر هم به این یافتۀ زیرکانه و تمسخرآمیز اشاره می‌کند که کلمۀ «تعجب‌آور» (که در تیترها یا کتاب‌هایی که می‌خواهند حقایق تعجب‌آوری را بیان کنند از آن استفاده می‌شود) درواقع یعنی «بعید است درست باشد». او، بدین‌ترتیب، به شکل ظریفی رسانه‌های عامه‌پسند را زیرسؤال می‌برد. ولی، برخلاف آن، می‌گوید ما نیاز داریم «برای چیزهای ملا‌ل‌آور احترام زیادی قائل باشیم». ولی ناشران پیش‌پرداختی برای کتاب‌های ملال‌آور ندارند. به همین خاطر، اوضاع این‌طور است.

مشکل جدی‌ترِ ژانر تفکر هوشمند این است که مرتکب همان گناهی می‌شود که، نیم‌قرن قبل، فیلسوف مکتب فرانکفورت، ماکس هورکهایمر، در کتاب نقد عقل ابزاری۱۵ (۱۹۶۷) به آن اشاره کرده است. او با تأسف می‌گوید «عقل وقتی هر آنچه مطلق است را رد می‌کند (“عقل” به معنای دقیق کلمه) و خود را صرفاً به‌عنوان یک ابزار می‌پذیرد بهترین عملکرد را دارد». پنجاه و چهار سال می‌گذرد و ایدۀ «عقل صرفاً به‌عنوان ابزار» به‌قدری درونی شده که به نظر می‌رسد جزء اصلی‌ترین پایه‌های باور عامیانه باشد. عقلانیت چیست؟ پینکر می‌گوید صرفاً «مجموعه‌ای از ابزارهای شناختی که می‌تواند رسیدن به اهداف خاصی را در جهان‌های خاصی ممکن سازد». هورکهایمر معتقد بود نتیجۀ اجتناب‌ناپذیر چنین برداشت ضعیفی از عقل «خودکارسازی جامعه و رفتار انسان، و تسلیم در برابر خودخواهی فردی و ملی است». خوانندۀ عصر حاضر باید قضاوت کند که آیا این پیش‌بینی محقق شده است یا نه.

در نگاه هورکهایمر، ابزاری‌سازی عقل دست‌دردست «غیرعقلانی»‌شدنِ جامعه پیش می‌رود. او می‌نویسد «پیوند میان پیشرفت و غیرعقلانی‌شدن هیچ‌وقت آشکارتر از زمانی نیست که فقر و مراقبت و ترس از پریشانی و کهولت سن وجود دارد، یا در شرایط زندان‌ها و آسایشگاهی با فضایی وحشیانه در کشورهایی که صنعت بسیار پیشرفته‌ای دارند». این سخن به چیزی اشاره دارد که تعداد کمی از کتاب‌های تفکر هوشمند به آن اذعان می‌کنند: اینکه عقلانیت نه یک دارایی شخصی، بلکه نهادی عمومی است. تعقل اساساً اجتماعی است و یکی از دلایل پیش‌پاافتادۀ آن برمی‌گردد به اینکه همۀ ما بیشتر اطلاعات مورد وثوقمان دربارۀ جهان را از مراجع (علمی و غیرعلمی) به دست می‌آوریم، بدون اینکه خودمان آزمایش انجام دهیم.

در پایان، این دوساتوی است که به نقل‌قولی از ریاضی‌دان آلمانی، کارل فریدریش گاوس، اشاره می‌کند و حکیمانه‌ترین تفسیر را از محدودیت‌های عقل ابزاری ارائه می‌دهد. گاوس در سال ۱۸۰۸ نوشت: «نه دانش بلکه عمل یادگیری، نه تملک بلکه عمل رسیدن به آن است که بیشترین لذت را به همراه دارد». حالت ایده‌آلْ نقطۀ مقابل آن چیزی است که تحت عنوان رهنمود تفکر هوشمند به ما القا می‌شود: تفکری است که ابزاری نمی‌شود و نمی‌تواند به‌آسانی به جایگاه و سود بدل شود.

با توجه به همۀ این‌ها، آیا دلیلی برای امید به بشریت وجود دارد؟ استیون پینکر با خوشحالی می‌نویسد «تصویر آیندۀ ما نباید رباتی باشد که مدام اخبار کذب توییت می‌کند». برای اینکه به چنین سرنوشتی مبتلا نشویم به چیزی بیش از کتابخانه‌ای مملو از کتاب‌های تفکر هوشمند نیاز داریم.

 

پی‌نوشت‌ها:

  • این مطلب را استیون پول نوشته و در تاریخ ۲۱ اوت ۲۰۲۱ با عنوان «Can ‘smart thinking’ books really give you the edge» در وب‌سایت گاردین منتشر شده است. و برای نخستین‌بار با عنوان «مبارزه با سوگیری‌های شناختی چطور تبدیل به یک صنعت شد؟» در بیست‌ویکمین شمارۀ فصلنامۀ ترجمان علوم انسانی با ترجمۀ محمدحسن شریفیان منتشر شده است. وب سایت ترجمان آن را در تاریخ ۲۴ اسفند ۱۴۰۰با همان عنوان منتشر کرده است.
  • • استیوِن پول (steven poole) روزنامه‌نگار و نویسندۀ انگلیسی است. بازاندیشی (rethink)، حرف پس گرفتن (Unspeak) و تریگر هپی (Trigger Happy) عناوین برخی از کتاب‌‍‌هایی است که از پول منتشر شده است.
  • •• آنچه خواندید در شمارهٔ ۲۱ فصلنامهٔ ترجمان منتشر شده است. برای خواندن مطالبی مشابه می‌توانید شمارۀ بیست‌ویکمین فصلنامهٔ ترجمان را از فروشگاه اینترنتی ترجمان به نشانی www.tarjomaan.shop بخرید. همچنین برای بهره‌مندی از تخفیف و مزایای دیگر و حمایت از ما می‌توانید اشتراک فصلنامهٔ ترجمان را با تخفیف از فروشگاه اینترنتی ترجمان خریداری کنید.

Blink [۱]

availability bias [۲]

anchoring effect [۳]

You Are Not So Smart [۴]

The Righteous Mind [۵]

Sway [۶]

The End of Bias: How We Change Our Minds [۷]

mindfulness [۸]

Noise: A Flaw in Human Judgment [۹]

base-rate fallacy [۱۰]

Thinking Better: The Art of the Shortcut [۱۱]

heuristics (rule of thumb) [۱۲]

Rationality: What It Is, Why It Seems Scarce, Why It Matters [۱۳]

Lateral thinking [۱۴]

Critique of Instrumental Reason [۱۵]

مطالب مرتبط
ارسال نظر

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد.