جریانشناسی سیاسی شیعیان خلیج فارس؛ انقلابیون، اصلاحیون و استقراریون

به گزارش «مبلغ» به نقل از شعوبا، با شنیدن نام شیعیان حوزه خلیج فارس آنچه به ذهن مخاطب عام میرسد فضایی مبهم توام با حس مظلومیت است. این فضای ذهنی مبهم تا حدودی در سطوح بالاتر نسبت به جریانات سیاسی شیعه در این حوزه نیز وجود دارد. اما نقطه مشترک ابهام در هر دو بخش نشات گرفته از عدم شناخت کافی است. در مصاحبه پیش رو آقای علیرضا مجیدی، مدیر بخش خاورمیانه اندیشکده جریان، با نگاه تاریخی – اجتماعی و بررسی حوادث نیم قرن گذشته به چگونگی ایجاد و فراز و فرود جریانات شیعی در حوزه خلیج فارس پرداختند.
به دلایل مختلف چه از منظر اجتماعی و چه سیاسی معمولا شیعیان حوزه خلیج کمتر موضوع تحلیلگران داخلی قرار گرفتهاند؛ از این رو لطفا برای ورود به بحث جریانات سیاسی یک شمای کلی از جامعه شیعیان در کشورهای حوزه خلیج فارس ارائه بفرمایید؟
شیعیان حوزه خلیج فارس در ابتدا و در یک نگاه به دو دسته کلی تقسیم میشوند. شیعیان بومی و مهاجر. خود شیعیان مهاجر هم به دو دسته از نظر زبانی تقسیم میشوند: عرب و عجم. با اینکه در بین بومیها هم شیعیان عجم وجود دارد اما به خاطر نگاه متعصبانه موجود در منطقه خلیج فارس، عجمهای بومی این منطقه را مهاجر به حساب میآورند.
شیعیان بومی خلیج فارس نیز به سه دسته تقسیم میشوند و در تحلیل سیاسی، دقت نظر در این تفکیک بسیار مهم است. اخباریون، شیخیون و اصولیون. دستهاول؛ شیعیان اخباری که در بحرین پرشمارند؛ در احساء، قطیف و منطقه شرقی عربستان بخصوص در شهر حفوف حضور دارند. ساکنین منطقه اخیر چنان اخباری متعصبی هستند که حتی در دورهای ارتباط خود را با سایر شیعیان قطع کرده بودند. بارزترین ویژگی این دسته که از حیث سیاسی برای ما مهم است آن است که پیرو تقلید نیستند. چون بقا بر میت را مجاز میدانند، خود و همکیشان خود را ملزم به داشتن کتاب «من لا یحضر» شیخ صدوق میکنند و به این ترتیب به شیخ صدوق اقتدا میکنند. اثر عملی این اقتدا آن است که سایر شیعیان را با این سوال و چالش مواجهه میکنند که اساسا چرا باید تقلید کرد. این چالش جماعت اصولی و متشرع را به سمت تعصب بر روی مراجع سوق میدهد اعم از نجف و کربلا یا قم و تهران؛ که در نهایت خود این تعصب منتهی به نوعی تفرق میشود. اثر عملی دوم اینکه بالاخره مردم ناچارند به علمای اخباری مراجعه کنند و این رجوع خود موجب ایجاد شبه مرجعیت محلی میشود. این مرجعیت محلی خصوصا در بحرین بسیار حائز اهمیت است و سایر کشورهای عربی و بخصوص نهادهای حکومتی از ایجاد مرجعیت محلی استقبال میکنند و ترجیح میدهند دارالاوقاف شیعی و جعفری را به اخباریون واگذار کنند. چون چالش و درگیری داخلی شیعه با شیعه را افزایش میدهد.
در فرایند مرجعیت محلی چه اتفاقی میافتد که منتهی به اختلافات شیعیان و استقبال نهادهای حکومتی از این گروه میشود؟
به این نکته توجه داشته باشید که اینجا منظور از مراجع محلی شیخیه است که در دسته دوم جای میگیرد. شیخیه تقلید را ارجاع به میت میدهند و آن را به شیخ صدوق بازمیگرداند. اما برای سوالات پیش آمده روزمره به نزدیکترین و دم دستترین عالم مراجعه میکند. این علمای اخباری خود شبکهای تشکیل دادهاند که به دو دلیل مورد حمایت حکومتها هستند. این علما یا با عقیده یا به اقتضای منافع برای تقویت شبکه مخاطب خود را بعد از اخباریون جامعه شیعیان میدانند. و دائم در حال مباحثه با آنها هستند و بخصوص متشرعین اصولی را به اخباریگری دعوت میکنند.
یکی از نمودهای بارز این مباحثه و حتی تضاد آن است که بخش زیادی از این گروه علیه مراجع اصولیون (در همه جای عالم) موضع میگیرند. پس دولتها به دو جهت از این گروه حمایت میکنند. اولا چون اختلاف داخلی شیعیان بالا میرود. ثانیا شبکه این گروه محلی است و امتداد فرامرزی ندارد پس خیلی راحت قابل کنترل هستند. از طرفی تعامل این گروه با حکومت نه همیشه ولی نوعا مثبت است و از این تعامل مثبت به عنوان عاملی اعتباربخش جهت مقابلهی با علمای اصولی استفاده میکنند. در بحرین این مساله بسیار پررنگ است. قبیلهی آل عصفور (عصافیر) در بحرین رابطهی خوبی با رژیم آل خلیفه دارند به طوریکه حتی بعد از سرکوب شیعیان بحرین در اعتراضات ۲۰۱۱ هم روابط حسنه آنها با آل خلیفه به هم نخورد. این رابطه در بحث مرجعیت شیعی و کارکرد سیاسی برای اخباریون مهم است که در نهایت هم منجر به اختلاف با سایر شیعیان میشود.
لطفا دسته دوم یعنی شیخیه را هم کمی معرفی بفرمایید.
این گروه در منطقه شرقی عربستان، کویت، امارات و عمان (کمتر) و بحرین نفوذ دارند. شیخیه را شیخ احمد احسائی تاسیس کرد. اگرچه خاستگاه شیخ احمد شرقیه عربستان بود اما عمدتا در ایران و کربلا حضور داشت. با این حال فضای علمی احساء را به شدت تحت تاثیر قرار داد. حتی در خود ایران هم به روایتی در دورهای یک چهارم جمعیت شیعیان شیخی بودند.
بر پایه اعتقادات شیخیه دین ۴ رکن دارد. توحید، نبوت و امامت؛ رکن چهارم و یا رکن رابعه در دوران غیبت و واسط بین امام و مومنین است. از این رو این گروه حدیث «من مات و لم یعرف امام زمانه، مات میته جاهلیه» را به رکن رابعه ارجاع میدهند. در نتیجه اگر کسی رکن رابعه خود را نشناسد و از او تبعیت نکند به مرگ جاهلیت مرده و اسلامش اهمیتی ندارد. بعد از شیخ احمد، سید کاظم رشتی جانشین او شد و شیخیهای که ما امروز میشناسیم اساسا حاصل کار سید کاظم رشتی است. چون او بود که اعتقادات شیخیه را سازماندهی کرده و اعتقادات شیخیه را از متشرعه جدا و اعلام کرد رکن رابع همان شیخ احمد بوده است. که در نهایت هم مردود و مهدور الدم و کشته شد.
بعد از مرگ سید کاظم شیخیه به ۴ گروه تقسیم شد. چون ۴ نفر از شاگردانش اعلام کردند رکن رابعه هستند در نتیجه ۴ گروه از جمله بابیه و بعد هم بهائیت حاصل این اختلاف بود. اولین گروه به رهبری ملا محمد خان کرمانی ایجاد شد که بزرگترین دسته شیخیه را هم ایجاد کرد. او در همان زمان سید کاظم رشتی و زمانی که او در کربلا حضور داشت از کربلا به ایران برگشت و نماینده سید کاظم در ایران بود. بعد از مرگ سید کاظم هم اعلام کرد که من جانشین به حق هستم. فضای غالب شیخیه هم به سمت او رفت. نفر دوم علی محمد باب شیرازی بود که بابیه و بعد هم بهائیت را ایجاد کرد. اما بابیه تا جایی پیش رفت که کلا اسلام را منسوخ و ظهور دین جدید را اعلام کرد.
دسته سوم پیروان اسکوئیها بودند. دسته چهارم تبریزیها بودند. کل مردم احساء پیرو کرمانیهای بزرگ با اینکه رکن آن در ایران بود، ماندند. این نکته مهمی است که اعراب، رکن رابعه را به یک ایرانی کرمانی برگرداند و نسل اندر نسل هم وفادار ماندند تا این اواخر که رکن رابع به یک نفر از بصره رسید و از اعراب شد وگرنه تا پیش از آن همیشه رکن رابع از ایران بود. احسائیها وفادار به این گروه ماندند اما بحرینیها به سمت تبریزیها رفتند و بعد از مرحوم اسکوئی فردی به نام احقاقی در بحرین رکن رابع این گروه میشود. احقاقیها یکی از قبایل بسیار بزرگ بحرین است که بعد از این علمدار شیخیه شدند. این قبیله از قبایل ثروتمند و اصیل بحرین است که از دوره قیمومیت انگلستان مورد احترام آل خلیفه نیز بوده است. به این ترتیب در بحرین صاحب نفوذ شدند. احقاقیها در حال حاضر کارکرد سیاسی ندارند. یعنی عملا از ۲۰۱۱ موضع قطعی نه له و نه علیه آل خلیفه نداشتند. اما در تحلیل رفتاری احقاقیها دو نکته حائز اهمیت است. اول اینکه حسینیهها و مراکز تبلیغی دینی را در بحرین در اختیار دارند که همین مساله بخشی از شبکهی مبلغین بحرین را تحت الشعاع قرار میدهد. دیگر اینکه احقاقیها با مرجعیت در تهران و قم و نجف زاویه دارند. این موضوع در بحرین اثرگذار است. بخصوص در دهه نود میلادی که اهمیت این موضوع در توضیح گروه سوم خواهد آمد.
با تمام نکات جالب توجه دو گروه اول به نظر میرسد گروه سوم از اهمیت بیشتری برخوردار است که در مورد هر دو گروه قبلی مطالبی متوقف به توضیح پیرامون این گروه شد؟
بله؛ همه آنچه گفتیم خارج از دایره اصولیون و متشرعین شیعه است که اکثریت شیعیان جنوب خلیج همین گروه هستند. اگرچه هنوز هم در قطیف شیخیه و در بحرین اخباری ادعا میکند که اکثریت است. شاید جمع اخباری و شیخیه به اصولیها برسد اما به صورت نسبی و تقسیم به سه مدرسه مسلما اصولیون بیشتر هستند. اصولیون متشرع، تا دهه ۶۰ و ۷۰ قرن پیش زندگی سیاسی آنچنانی نداشتند. بلکه جزئی از جامعهای بودند که دارای حاکمیت بدوی و حکومتهای محلی تحت قیمومیت انگلستان داشتند. از این حیث تفاوتی بین شیعه و سایرین در این جوامع نبود. مثلا هنگام تاسیس کشور امارات در ۱۹۷۱، کسی که پرچم را به دست شیخ زاید میدهد که برافراشته کند، یک شیعه به نام محمد مهدی التاجر است که در تاسیس دولت امارات عربی هم نقش داشت. او بعدها مسئول مستشار حقوقی ابوظبی در مساله اختلافات با قطر بر سر جزایر میشود. پس تا اینجا رد پایی از شیعه بودن به عنوان عنصری متفاوت از جامعه، نمیبینیم. شیعه جزئی از جامعه است که مثل دیگران هرجا لازم است نقشآفرینی میکند بدون اینکه شیعه بودنش مطرح باشد.
این مساله طبیعی به نظر میرسد چون خود اهل سنت هم تا اینجا چندان استقلالی در قدرت نداشتند. یعنی تا وقتی که حکومتها محلی بودند و قدرت چندان معنایی نداشته اختلافات این چنینی هم خیلی مطرح نمیشد که حالا شیعه قدرت سیاسی داشته باشد یا خیر.
اتفاقا در این دوره دو حادثه خارجی رخ داد که بستر این تفکیک و اهمیت قدرت سیاسی را برای شیعیان برملا کرد. اولین اتفاق در مصر افتاد. بعد از ترور ناکام جمال عبدالناصر و غیرقانونی شدن اخوان المسلمین این گروه در جهان عرب پراکنده شدند. بخش معناداری از آنها هم در کرانه شرقی شبه جزیره و مشخصا در قطر، ابوظبی، شارجه و راس الخیمه ساکن شدند. اما نکته آن است که این اعراب مصری مهاجر بخصوص اخوانیها مدنیتر هستند و از این رو آموزش و پرورش این منطقه را در دست میگیرند. اتفاقا همین وجه تمایز اخوان در حوزه خلیج فارس و حوزه شامات بود.
به این ترتیب اخوانیهای حوزه خلیج فارس پیشگام موج دوم سلفیگری در این منطقه شدند. موج اول دولت اول و دوم سعودی بود. در دور اول شیعیان از سوی سلفیها تکفیر میشدند. اثر حضور تبلیغی اخوانیها دراین مناطق هم محدودیت در مناسک شیعیان شد. در حالی که تا پیش از آن در این مناطق شیعیان در اجرای مناسک خود هیچ محدودیتی نداشتند. به این ترتیب اولین تجارب شعائری شیعیان شکل گرفت. در حالی که حکومتهای عربستان و بحرین نسبت به شیعیان حساسترند اما شیعیان این مناطق از حیث شعائر به نوعی آزادتر و به نوعی متعصبانهتر از شیعیان قطر و امارات هستند. در کویت هم محدودیت نسبت به شعائر باعث میشود که شیعیان شعائری شوند. اتفاق دوم هم پس لرزههای سیاسی عراق بود که در منطقه مورد بحث خود را نشان داد. بعد از اینکه حزب الدعوه در عراق غیرقانونی شد، برخی از کادرها و اعضاء آن وارد حوزه خلیج فارس شده و الهام بخش اولین جنبش سیاسی شیعی در حوزه خلیج فارس میشوند. تا پیش از این جنبش سیاسی و یا حداقل حزب سیاسی به معنای مدرن آن در بین شیعیان این منطقه نداشتیم. تا پیش از این هرکسی از شیعیان که وارد سیاست شده بود هویت شیعی را چندان در سیاستورزیاش دخیل نکرده بود و افرادی مثل غباش عمدتا سیاست وطنی را پی گرفتند و افرادی مثل محمد مهدی التاجر هم که پیشتر اشاره شد حتی وطنی هم نبود و اساسا بحرینی تبار بود ولی برای ابوظبی کار میکرد. سیاست بین شیعیان تا قبل از الدعوه به مثابه حرفه مطرح بود.
پس به نوعی این دو حادثه خارجی دو اثر سلبی و ایجابی بر شیعیان داشت؛ یعنی اولی با محدود کردن، آنها را به حرکت سیاسی واداشت و دیگری به نوعی مشوق و راهنمای رفتار سیاسی بود. آیا میتوان گفت همان کاری را که اخوانیها در بین اهل سنت حوزه خلیج از حیث انتقال مدنیت داشتند، الدعوه برای شیعیان ایفا کردند؟
در واقع الدعوههایی متشرع و مروج مرجعیت نجف بودند. در عین اینکه خود نگاهی انتقادی نسبت به نجف داشتند. برای تصور این پارادوکس میتوان چند مورد از الدعوههایی ایران را در ذهن تجسم کرد. مثلا آقای تسخیری، که مروج مرجعیت است. در مقابل عادل رئوف به شدت کینه مرجعیت را در دل دارد. رابطه بین مرجعیت و الدعوه بحث مبسوطی است اما در حوزه خلیج فارس الدعوههایی مقلد مرجعیت نجف بودند. اما این دو حادثه در ابتدای دههی هفتاد بود و اثرگذاری آن تا پایان دههی هفتاد بر روی اهل سنت و شیعیان حوزه خلیج ادامه داشت. ولی پایان دههی هفتاد هم با دو حادثه مهم و باز هم خارجی دیگر و تاثیرات خاص خود همراه شد. اول؛ پیروزی انقلاب اسلامی است که یک فقیه شیعی توانست یک نظام سیاسی تاسیس کند. این درحالی بود که در حوزه خلیج مرجعیت شیعی با نجف بود و قم موضوعیتی نداشت. اما انقلاب اسلامی گواه آن شد که قم از چنان ظرفیتی برخوردار است که میتواند نظام تاسیس کند. نتیجه آنکه در کل حوزه خلیج فارس که شیعیان با نظام خود زاویه داشتند مثل عربستان و بحرین و در درجه بعد کویت، توجه ویژهای به قم و تهران ایجاد شد به طوریکه حتی عدهای از دریچه تقلید مرجعیت حضرت امام را پذیرفتند. حادثه بعدی قلع و قمع شیعیان در عراق به دست صدام بود. در این دوران شیرازیها هم از عراق اخراج میشوند. سید حسن شیرازی راهی دمشق میشود و سید محمد شیرازی هم به کویت میرود. با ورود سید محمد شیرازی به کویت، کویت به مرکز علمی شیعیان حوزه خلیج فارس تبدیل شد. چون ایشان مرجع و مرجعزاده بودند از حیث علمی وزنه مهمی در کویت محسوب میشد. در ابتدای دههی هشتاد قیام شهید محمد باقر صدر منتهی به شهادت ایشان شد. اقوالی از ایشان منتشر شد که به حضرت امام (ره) ارجاع میشد. از طرفی سید محمد شیرازی هم با تاخیر به دیدار امام در تهران میآید و روابط حسنه میشود. جمهوری اسلامی هم که به سمت کادرسازی نهضتها میرود.
با این همه در هم تنیدگی حوادث دههی هفتاد خروجی این همه تغییر و تحول از حیث جریانات سیاسی در بین شیعیان این منطقه چه بود؟
با نگاهی به اوایل دههی هشتاد و بعد از این حوادث میتوان جریانهای سیاسی شیعی را حول سه محور در نظر گرفت: ۱. الدعوههایی که به شهید محمد باقر صدر میرسیدند. ۲. شیرازیها به مرکزیت کویت. ۳. جریانات منتسب به حضرت امام و انقلاب اسلامی. اما با آغاز دهه ۸۰ همه اینها در قم تجمیع شدند و این یک واقعیتی بود که آثار میدانی آن در حوزه خلیج فارس کاملا هویدا بود. چون اقبال به جنبشهای انقلابیگری که از نظر گفتمانی، روحی، معنوی متاثر از ایران بود، زیاد شد. از طرف ایران هم، نهضتهای آزادیبخش شهید منتظری بود که در پی ارتباطگیری و سازماندهی این گروهها برآمد.
با این وجود علت چیست که الان به نظر نمیرسد که خیلی ارتباطات محسوسی بین جریانات داخلی و حوزه خلیج وجود داشته باشد؟
بعد از تجمیع این گروهها در قم خیلی هم اوضاع خوب پیش نرفت و حوادث مختلفی روی داد که سرمنشا اختلافات و انشقاق شد. یعنی آن همگرایی چندان دوام نیاورد. اولین اتفاق ناگوار در دهه ۸۰ میلادی، محدودیتهایی بود که در قم و سایر نقاط ایران نسبت به سید محمد شیرازی و اطرافیان و شاگردان ایشان ایجاد شد. حتی شهید نمر مدرسه علمیهای در اطراف تهران داشت که توسط حکومت ایران تعطیل شد! برخی رخدادهای امنیتی در داخل ایران، همچون مواجه نادرست با نهضتها منجر به اتفاقاتی از جمله حصر سید محمد شیرازی و حتی شهید نمر شد؛ به طوریکه ایشان از ایران فرار کردند و به دمشق پناهنده شدند. با وجود این رفتارها سر اعدام ایشان به سفارت عربستان حمله میکنیم و این همه اختلاف ایجاد میشود!
این رفتارها به شکل مسلم تاثیر خود را بر شیعیان حوزه خلیج گذاشت کماینکه در سایر نقاط هم گذاشت اما اینجا بیشتر بود. این حوادث باعث شد که همگرایی اواخر دههی هفتاد و اوایل دههی هشتاد تبدیل به واگرایی شود. شیرازیها با جمهوری اسلامی دچار اختلاف میشوند. بسیاری از کسانی که امروز به عنوان علمای شیعه در حوزه خلیج میشناسیم کسانی هستند که در ایران دچار محدودیت شده بودند. از طرف دیگر جریان متاثر الدعوه وفادار به انقلاب اسلامی ماند. بعد از حوادث عراق و تاسیس مجلس اعلا، این مجلس سیاستهای منطبقتری با تهران داشت. بعد از تشکیل سازمان و سپاه بدر و ورود ایران به خاک عراق، الدعوه تبدیل به جریانی میشود که متحد با ایران است اما منطبق با ایران نیست. لذا به نوعی سهگانه پیشین شکل گرفت و در این دوره شیرازیها تحت عنوان رسالیون شناخته شدند. ویژگی مشترک هر سه جریان، گرایشات اسلام سیاسی با چاشنی انقلابیگری علیه نظامهای وقت است. اما در درون خود دچار تضادهایی هستند که به شدت انرژیها را تحلیل میبرد. به طوری که از دههی هشتاد میلادی افول نسبی در جنبشهای سیاسی شیعی آغاز میشود که از لحاظ گفتمانی قوی اما از نظر سازمانی و توان عمل سیاسی ضعیف هستند.
در ابتدای صحبتها به گروهی از شیعیان اشاره کردید که با حکومتهای خود ارتباطات حسنهای داشتند؛ وضعیت این گروه از نظر سیاسی بعد از این حوادث هیچ تغییری نکرد؟
با سفر آقای حکیم به امارات انتظار میرفت گرایشات به بدر ظهور کند اما برعکس شاهد دورهی جدیدی از گرایشات استقراری ایجاد میشود. استقراریها از لحاظ فقهی نجفی هستند و در قامت مدافعین وضع موجود و نظام حاکم برمیآیند. یک فرض این است که این گروه در واکنش به سه قطبی شدن فضای انقلابیون شکل گرفتهاند. کلا باورشان این بود که نیازی به تاسیس نظام سیاسی شیعی نیست. باید با حکومت موجود کار کرد و در عین حال مناسک و هویت شیعی خود را هم حفظ کنیم. این گرایش تا دههی نود بین شیعیان محدود مثل عربستان تا شیعیان آزادتر مثل امارات گرایش پررونقی هم میشود.
آیا حوادث سیاسی داخلی و خارجی که در دو دههی ۷۰ و ۸۰ اشاره کردید بر دستهبندی اولیه هم تاثیرگذار بود و این نسبت را به هم زد یا خیر؟ بخصوص که جامعه شیعیان با پدیده جدیدی به نام سیاسی گری روبهرو شده بودند؟
به نوعی در پایان دههی ۸۰ مجدد میتوان جریان شیعه حوزه خلیج فارس را تقسیمبندی کرد. از یک منظر به سه دسته شیخیه، اصولین متشرع و اخباریون متشرع. از منظر سیاسی هم به دو دسته کلی، استقراری (مخالف نظامسازی و تقابل با حکومت و موافق تعامل با حکومت وقت هستند) و انقلابی. خود انقلابیون به دو گروه سکولار و اسلامگرا تقسیم میشوند که سکولارها عمدتا چپ بودند. اما انقلابیون اسلامگرای شیعی به سه دسته کلی تقسیم شدند. اول؛ امتداد الدعوه بودند و بارزترین ویژگی این گروه آن است که بیش از آنکه تاکید بر مدل حکومتی داشته باشند بر قوانین و ساختار اسلامی تاکید دارند. به طوریکه بحث ولایت فقیه به ندرت در نظریات این گروه به چشم میخورد و مروج مرجعیت نجف هستند. دوم؛ طرفداران نظام ایران و مروج ولایت فقیه هستند. سوم؛ جریانات شیرازیها که تاکید به حکومت دینی دارند اما نسبت به نظام ایران نه تنها موضع همراهی ندارند بلکه بعضا موضع تقابلی صریح را دارند. بخشی از تقابلیهای این گروه بحث شورای فقها رو هم مطرح میکنند. جریان سوم در ادبیات خود موضوع استبداد دینی را در کنار استبداد طاغوت مطرح میکنند.
ویژگی بارز جریانات انقلابی اسلامگرا، نسبتشان با جمهوری اسلامی و نگاهشان به ولایت فقیه است؟
اگر سیر جریانات سیاسی که تا اینجا ذکر شد را بازخوانی کنیم این مساله طبیعی است. چون همانطور که پیشتر ذکر کردم یکی از عوامل تاثیرگذار در بیداری سیاسی جریانات شیعی در حوزه خلیج فارس انقلاب اسلامی ایران بود. با این حال باید توجه داشت که اکثر جریانات مرتبط و متمایل با ایران در دههی هفتاد و ابتدای دههی هشتاد جریاناتی بودند که به جنبشهای آزادیبخش مهدی هاشمی متصل میشدند. تبعا با داستانی که مربوط به جانشینی رهبری و بعد هم جدا شدن آیتالله منتظری و اعدام شدن مهدی هاشمی پیش آمد، این معادلات خیلی تغییر کرد. خصوصا در حجاز و سرنوشت حزبالله حجاز که مشهور است.
با آنچه از اتفاقات جامعه شیعی در این دو دهه توضیح دادید درواقع هنوز هیچ یک از جریانات ثبات نگرفتهاند که بشود آنها را به عنوان یک جریان مدنظر و مورد بررسی قرار داد؟ در دههی نود چه سیری داشتند و آیا به ثبات نسبی رسیدند؟
در ایران تقریبا همین تفکر جاری است که عمده این جریانها از دههی نود به بعد قابلیت بررسی دارند چون زمینههایی که تا حدودی ذکر شد ناشناختهتر است. اما آشنایی با این زمینهها در تحلیل این گروهها بسیار موثر است. با این حال این تغییر و تحولات همچنان ادامه داشت. ابتدای دههی نود هم با دو حادثه برای جریانات شیعی همراه بود. اول حمله و اشغال کویت توسط صدام و آزادسازی آن توسط ائتلاف بود. این رویداد نظم منطقه را کلا به هم ریخت و معادلات زیادی هم ایجاد شد که بخشی از آن به جنبشهای سیاسی شیعی مرتبط میشود. اولا اینکه عراق منطقه پرواز ممنوع اعلام شد و عملا ارتباط عراق با کشورهای حاشیه خلیج قطع شد. که این یعنی ارتباط شیعیان با نجف تا حدود زیادی از این حادثه متاثر و محدود و به نوعی قطع شد. از طرف دیگر با فروپاشی شوروی گرایشات انقلابی و تغییر نظام بسیار فروکش کرد. بخصوص که از دههی نود به بعد دوران شکوفایی اقتصادی نسبی حوزه خلیج فارس هم هست که به نوعی نمایشی از کارآمدی حکومتهاست. این موضوع نیز بر کاهش گرایشات انقلابی تاثیر گذاشت. به این ترتیب به جز بحرین و عربستان (منطقه شرقیه) که شیعیان با حکومت مشکلات پایهای داشتند، در بقیه مناطق کلا گرایش انقلابی شیعیان رو به افول گذاشت.
با این فرایندی که از سه دههی آخر قرن پیش ترسیم کردید و با درنظر گرفتن اوضاع منطقه در آغاز قرن جدید بخصوص عراق، احتمالا این جریانات انقلابی شیعی در قرن جدید مجدد رشد نکردند؟
بله ورود آمریکا به منطقه تاثیرگذار بود اما پیش از آن حوادث داخلی بر جریانات تاثیر گذاشت ولی باعث احیاء انقلابیگری مانند دههی هفتاد نشد. از جمله حوادث داخلی تغییرات حاکمان در حوزه خلیج فارس بود. در عربستان امیرعبداللهِ ولیعهد، ملک عبدالله شد؛ اگرچه از چندسال آخر دوران ولیعهدی یعنی تقریبا از سال ۱۹۹۷ همه کاره شده بود و زمام امور دست او بود. با این حال جانشینی او تغییرات مهمی به همراه داشت. در طرف دیگر مرگ ملک عیسی در بحرین بود که منجر به پادشاهای حمد بن عیسی شد. حمد در آغاز حکومت اصلاحات سیاسی را در پیش گرفت. در امارات شیخ زاید مرد. در قطر هم که حمد بن خلیفه در سال ۱۹۹۴ کودتا کرده بود و حکومت به نوعی تازه بود. در مجموع تقریبا به جز سلطان قابوس همه حاکمان حوزه خلیج فارس با ورود به قرن جدید تغییر کردند و حاکمان در امور سیاست داخلی جدید رویکرد اصلاحطلبانهی نسبی داشتند. این نگاه اصلاحطلبانه زمینه را مساعد واکنش به حضور آمریکا در منطقه کرد. مجاهدین عرب افغان بعد از فتح کابل الگوی جذابی شدند. شعاع عملیاتی القاعده هم به شبه جزیره رسید. این یعنی اینکه دیگر خطر امنیتی، گروههای انقلابی شیعه نیستند بلکه خود القاعده یک خطر امنیتی محسوب میشود که از درون جامعه سنی سلفی بیرون آمده است. این در حالی است که اخوان هم تبدیل به خطر بزرگی برای این حکومتها شده است. به این ترتیب جنبشهای سلفی باعث میشود احساس خطر نسبت به جنبشهای شیعیان به حاشیه برود. البته همهی اینها را بگذارید کنار این قضیه که جنبشهای اصلاحطلبانه به داخل ایران هم رسیده است.
کم شدن احساس خطر نسبت به جریانهای شیعی و سایر حوادثی که مطرح کردید چه تاثیری بر روی جریانات سیاسی شیعه گذاشت؟
این عوامل باعث ظهور جریانی جدید شد که حدفاصل بین انقلابیون و استقراریون بودند که شاید بتوان نام اصلاحیون را بر روی این گروه گذاشت. این جریان نوظهور مهمترین رسالت خود را تلاش برای احقاق حقوق شهروندی شیعیان تعریف میکند اما مبنای آنها ارتباط با حاکمیت و قدرتهای غربی است. در درجهی بعدی ایدهآل این جریان دموکراسی بود. این گرایش متاخرترین گرایش بود که به نوعی از دل حوادث قرن جدید بیرون آمد. اگرچه هنوز وجود این گروه از سوی رسانههای خلیج انکار میشود و تلاش میکنند بر وجود دوگانه استقراریون و انقلابیون بین شیعیان تاکید کنند.
در حال حاضر وضعیت جریانهای دیگر چگونه است؟ چه از نظر اوضاع داخلی این جریانها و روابطشان با حکومتهایشان و چه روابط با جمهوری اسلامی ایران در چه شرایطی هستند؟
دربارهی جریان شیرازیهای دوران سید محمد که شرح ماوقع شد که یکی از جریانات انقلابی هم بود. اما بعد از سید محمد شیرازیون به سه قطب لندن، سید صادق و آقای مدرسی منشعب شدند. مدرسیها انقلابی ماندند. شاخصترین چهره این گروه شهید نمر، سید هادی مدرسی از جنبش امل در بحرین بودند. امل بحرین در سال ۲۰۰۲ بعد از اصلاحات بن عیسی وارد حکومت شدند و در انتخابات پارلمان هم شرکت کردند اما ۲۰۰۶ متوجه شدند که اصلاحات سطحی بوده و قابل قبول نیست در نتیجه در این سال دیگر در انتخابات شرکت نکردند. تا به امروز مدرسیها بارزترین جریان انقلابی شیعی در عربستان و بحرین هستند. در کویت جریان شیعی انقلابی نداریم اما آقای دشتی از این نظر انقلابی محسوب میشود که مروج و مدافع انقلابیون بحرینی است و به نوعی میتوان گفت امتداد مدرسیها در کویت است. با توجه به اینکه مدرسیها انقلابیترین جریان شیعی محسوب میشوند پس طبیعتا معارض با حکومتهای خود هستند. اما رابطهی خوب و نزدیکی با نظام جمهوری اسلامی ایران دارند.
ارتباط این گروه با جریانات اهل سنت در جوامع خودشان چگونه است؟
رابطه مدرسیها با اهل سنت را ابتدا باید از لحاظ اجتماعی بررسی کرد. از آنجایی که عمده نفوذ این گروه در بحرین و منطقه شرقیه عربستان است. در این مناطق رابطه اجتماعی بین شیعه و سنی به عللی دچار آسیبهایی هست. چون حکومت سنی از اکثریت شیعیان این منطقه میترسد. در نتیجه درصدد تغییر ترکیب جمعیتی این مناطق برآمده است. پس حاکم که سنی است، شیعیان را تهدید بالقوه میداند. برای حل این مشکل یکی از راهها تفکیک دموگرافیک مناطقی است که اکثریت شیعه را دارد. در بحرین صراحتا از عنوان «تجنیس» استفاده میکنند که در آن خارجی تابعیت میگیرد. در مرحله اول موج گستردهای به اعراب سنی در بحرین تابعیت داده شد. اما الان از اعراب هم فراتر رفته و به پاکستانیها تابعیت بحرینی میدهند تا ترکیب جمعیتی به نفع اهل سنت تغییر کند. خوب این طبیعی است که بین شیعه بحرینی با اهل سنتی که برای تقابل با او تابعیت بحرینی گرفته است تضادی ایجاد شود. اما دومین تضاد این است که چون حکومت از اکثریت شیعیان واهمه دارد آنها را در هیچ یک از نهادهای امنیتی و نظامی حتی در حد پلیس استخدام نمیکند. حتی در نهادهای خدماتی دولتی هم معمولا تبعیضی به نفع اهل سنت وجود دارد. خب مسلم است که وقتی شیعهی اکثریت تهدید امنیتی محسوب شود و ساختارهای امنیتی در اختیار سنی اقلیت باشد منتهی به تضاد اجتماعی و شکاف شیعی – سنی در بحرین و بخش شرقیه عربستان شده است. بخصوص این شکاف در رابطه میان مدرسیها به عنوان جریان انقلابی شیعی و اهل سنت بروز بیشتری دارد. اما از نظر گفتمانی هیچ نقطه منفی بینشان وجود ندارد.
وضعیت دو گروه دیگر شیرازی (لندنی و سید صادق) چگونه است؟
الان جریان سید صادق شیرازی در عربستان دیگر به عنوان جریان سیاسی به حساب نمیآیند. سید منیر که از پایه و اساس مروج مرجعیت آقای سیستانی است. اما شخصیتهای شیرازی مثل سیدحسن صفار در قطیف و احساء به اصلاحات گرایش پیدا کردهاند. در کویت که این مساله گرایش شیرازیها به اصلاحات کاملا بارز است. این گروه همانطور که دربارهی اصلاحیون توضیح داده شد روابط خوبی با حکومتهای خود دارند. اما برای بسط حقوق شیعیان تلاش میکنند. در صحبتی که بیش از ده سال پیش با آقای صفار داشتم ایشان گفتند: «ما تا انتهای انقلابیگری رفتیم؛ نادم هم نیستیم، اما متوجه خلاهای مبارزاتی آن دوره شدیم. الان اعتقاد دارم حقوق شیعیان به این صورت محقق میشود که هر دو گروه اصلاحی و انقلابی وجود داشته باشد و ما دولبهی یک قیچی هستیم که به هم نیاز داریم؛ برای آنکه بتوانیم حقوق جامعه شیعه را محقق کنیم؛ اما یک دست صدا ندارد.» من این تعبیر را یازده سال پیش از ایشان شنیدم اما در طول دههی گذشته دیدم که تعبیر به جایی در تحلیل اوضاع پرفراز و نشیب این دهه بوده است. با نگاه به عربستانی که به نوعی بهار عربی را دید، با قیام عوامیه مواجه بود؛ علامه شهید نمر را به شهادت رساند، واقعا این تعبیر تعبیر هوشمندانهی به نظر میرسد. ولو اینکه جوانهای تندی یک طرف را بکوبد و یک طرف را بالا ببرد اما این تعبیر درست بود. پس در کل جریان سید صادق به سوی اصلاحات رفت و الان هم که مرکزی در واشنگتن برای پیگیری حقوق بشر شیعه تاسیس کردهاند.
وضعیت جریان آقای سیستانی چطور؟
من جریانی به نام جریان آقای سیستانی در حوزه خلیج نمیشناسم. به تعبیر بهتر جریان سیاسی تحت عنوان سیستانی در حوزه خلیج وجود ندارد. در عین حال باید تاکید کرد از عوامیه تا مسقط و العین بالاترین آمار مقلدین را آقای سیستانی دارد. اما جریان سیاسی تحت این عنوان نداریم. و البته باید متذکر شویم که در عراق این جریان سیاسی وجود دارد اما در حوزه خلیج خیر. نکته دیگر اینکه بین سه جریان عنوان شده (انقلابین، اصلاحیون و استقراریون) مقلدین آقای سیستانی هستند اما نمیتوان آنها را تفکیک کرد و جریان سیاسی نامید.
آیا جریانات نزدیک به جمهوری اسلامی ایران هم به طور مجزا قابل شناسایی هستند؟
شاید نزدیکترین جریان، الوفاق بحرین باشد که یک جریان اصلاحی است. اما بعد از ۲۰۱۲ آنقدر فضای سیاسی برای فعالیت در بحرین تنگ شده که فعالیت این جریان هم به حداقل ممکن رسیده است. رابطهی انقلابیون و جریانات دیگر با جمهوری اسلامی در حد تعامل است. حزبالله حجاز و کویت که عملا کارشان تمام شده است. واقعیت آن است که بسیاری از شیعیان که انقلابی بودند در ده سال اخیر به این نتیجه رسیدهاند که بدیل حاکم فعلی یک نظام تندتر است پس دلیلی ندارد که علیه او قیام کرد. جریانات سکولار که در بحرین و عربستان بسیار فعالند و روی حقوق بشر کار میکنند، از این منظر به سیاستهای ایران نزدیکند.