همه‌گیری طولانی ما را به‌شکل بی‌سابقه‌ای از غریبه‌ها دور کرده است. آیا این فاصله جبران‌پذیر است؟

زندگی‌کردن با غريبه‌ها هنری است که از ياد برده‌ايم

مبلغ/ مهمان‌نوازی و تکریمِ غریبه‌ها از اصلی‌ترین پایه‌های فرهنگ‌های بشری بوده است. در بسیاری از آیین‌ها آب و غذادادن به غریبه و فراهم‌کردن جایی برای استراحت او نوعی وظیفۀ مقدس به ‌شمار می‌رفت. از سوی دیگر، غریبه‌ها هم در بسیاری مواقع قدیسان یا حتی خدایانی در لباس مبدل به شمار می‌رفتند. زندگی شهری جدید اگرچه این وظیفه را از دوشمان برداشت، اما همچنان ما را نزدیک غریبه‌ها نگاه می‌داشت، تا اینکه پاندمی شروع شد و از غریبه‌ها، جز نام‌ها یا تصاویری روی صفحۀ گوشی، چیزی باقی نماند.

به گزارش «مبلغ» به نقل از ترجمان، جو موران، گاردین — برای این حس غریب بیم و امید، که با دیدن شلوغی‌های پساقرنطینه به دل انسان می‌افتد، باید واژۀ جدیدی ساخت. تماشای استادیوم ومبلی و ورزشگاه ویمبلدون، درحالی‌که تقریباً پر از تماشاگر است، بسیار دوست‌داشتنی است. اما آیا لازم است آدم‌ها این‌قدر نزدیک هم بایستند؟ حتماً باید این‌قدر با شور و خروش آواز بخوانند؟ واقعاً لازم است وقتی یکی امتیاز می‌گیرد تماشاگرها این‌طور با خوشحالی سروگردن همدیگر را در آغوش بفشارند؟ بله که لازم است، این کاری است که طرفداران تیم‌ها در مسابقات ورزشی همیشه می‌کنند. اما، با بازگشایی فضای زندگی، بسیاری از ما فراموش کرده‌ایم در حضور کسانی که نمی‌شناسیم چطور رفتار می‌کرده‌ایم. آداب رفتار در چنین موقعیتی را دوباره باید فرابگیریم. از بقیه چقدر باید فاصله داشته باشیم؟ چه وقت دوباره اجازه داریم با غریبه‌ها گپ‌و‌گفتی معمولی داشته باشیم؟ (البته اگر قبلاً اهل صحبت‌کردن با غریبه‌ها بوده‌ایم.) الان دیگر دست‌دادن منسوخ شده است؟ خط‌مشیِ ماسک‌زدن، که همین حالا هم کمتر مراعات می‌شود، با شلوغ‌شدن مغازه‌ها و اتوبوس‌ها و قطارها بیشتر زیرپا گذاشته می‌شود.

کووید به روابط ما با غریبه‌ها نوری تابانده که نمی‌شود نادیده‌اش گرفت، روابطی که قبل از این همه‌گیری هم تصنعی و زورکی بود. نظرسنجی‌های اخیر نشان می‌دهند که اعتماد اجتماعی به‌شدت کاهش پیدا کرده و رفتارهای سخت‌گیرانه‌ای نسبت به مهاجران و پناهندگان و دیگرانی که خارجی تلقی می‌شوند صورت می‌گیرد. پس از جنگ سرد، رؤیای سرمایه‌دارانه‌ای وجود داشت که دنیایی بی‌مرز را تصویر می‌کرد، اما امروز این رؤیا منتهی شده است به موج دیوارسازی و مراقبت شدید از مرزها و راه‌های مهاجرت. سیاست شکست‌خورده و جنگ‌های فرهنگی ما به این معنی است که معمولاً گفت‌وگو بین غریبه‌ها، درباب موضوعات موردمنازعه، به‌سرعت به خصومت و دشنام‌گویی می‌کشد.

ما بخش اعظمی از زندگی‌مان را به‌صورت آنلاین سپری می‌کنیم، اما این هم کمکی به قضیه نمی‌کند. شبکه‌های اجتماعی، با فرهنگی که شدیداً به‌اشتراک‌گذاشتن را ترغیب می‌کند و لحن و بیان عجیبی که دارند و رفت‌و‌آمدِ بین فضای عمومی و ‌خصوصی، غریبه‌ها را گرد هم می‌آورند، اما به شیوه‌های آشفته‌ای مثل مخفی‌ماندن، گوش‌ایستادن و ملحق‌شدن به گفت‌وگوهای یکدیگر. یکی از پیامدهای این شیوه‌های آشفته پیش‌فرض حیرت‌انگیزی است که مردم با آن وارد زندگی غریبه‌ها می‌شوند تا به آن‌ها بگویند احمق و مقصرند. این روزها این کار عادی است که از مردم در مکان‌های عمومی عکس بگیریم و بعد هم عکس را، بدون اجازۀ آن‌ها، پُست کنیم، فقط به‌خاطر انتقاد از تخلف احتمالی‌ای که انجام داده‌اند. وقتی آنلاینیم فراموش می‌کنیم که غریبه‌ها هم، مثل خودمان، انسان‌هایی آسیب‌پذیر و پیچیده‌اند و کاستی‌هایی دارند. در عوض، غریبه‌ها به شخصیت‌های خیالی آزاردهنده‌ای در داستان زندگی‌ ما تبدیل می‌شوند، داستانی که همواره در حال روایت آنیم.

به‌زودی، بیشتر ما غریبه‌های بیشتری را خواهیم دید. بنابراین، اینکه کتاب‌های جدید راه‌های بهتری را برای زندگی کنار آن‌ها تصویر کنند می‌تواند به ما کمک کند. کتاب دربارۀ ترس و غریبه‌ها ۱ اثر جورج مَکاری و کتاب مهربانی غریبه‌ها ۲ از تام لوتز در فصل پاییز منتشر خواهند شد. کتاب سلام غریبه: چطور در دنیای رابطه‌های قطع‌شده ارتباط را پیدا کنیم۳ از ویل باکینگهام و کتاب قدرت غریبه‌ها: مزایای ارتباط در دنیایی مشکوک۴ از جو کوهِین نیز در ژوئیۀ امسال منتشر شده‌اند. این دو کتاب، از نظر لحن و رویکرد، کاملاً با هم تفاوت دارند اما، همان‌طور که از عنوان فرعی‌شان مشخص است، نسخه‌های یکسانی می‌پیچند.

کوهِین از پژوهش‌های جدید فراوانی در روان‌شناسی اجتماعی استفاده می‌کند که می‌گویند ارتباط‌گرفتن با غریبه‌ها کمک می‌کند که قضاوت‌های حزب‌گرایانه و قبیله‌گرایانه را برطرف کنیم. همین‌طور انسجام اجتماعی را افزایش می‌دهد و موجب می‌شود به زندگی‌مان بیشتر علاقه‌مند شویم و به آن امیدوار باشیم. گزارش باکینگهام شخصی‌تر است. او پس از فوت شریک زندگی‌اش بر اثر سرطان، در سال ۲۰۱۶، توانست خودش را، به کمک همین مواجهه‌های گذرا با دیگران، از رخوت و بی‌تفاوتی حاصل از سوگ رهایی دهد. ردوبدل‌شدن چند کلمه با باریستا یا ردوبدل‌شدن نگاهی طعنه‌آمیز با مسافری هم‌مسیر سر لغو حرکت قطار او را مطمئن می‌کرد که زمین هنوز می‌چرخد و دنیا تمام نشده است. باکینگهام می‌نویسد «غریبه‌ها دل‌مشغول دنیا و زندگی ما نیستند و همین آسودگی‌شان می‌تواند باری را که بر دوش می‌کشیم سبک‌تر کند».

در دوران باستان، تفقد از غریبه‌ها وظیفه‌ای مقدس بود. کوهِین شاهدی باستان‌شناختی می‌آورد که نشان می‌دهد این وظیفه، حدوداً ده‌ هزار سال پیش، در اولین اجتماعات انسانی یکجانشین به وجود آمده است. مسافران غریبه ارج و قرب داشتند، زیرا ارمغان‌آور تجارت و اخبار و شایعات بودند. وظیفۀ خوشامدگویی و پذیرایی در حس عمیق ضعف انسانی هم ریشه داشت، یعنی در این آگاهی که، در دنیایی بدون امنیت، هرکسی ممکن است روزی سرگردان و محتاج شود.

یونانیان باستان با رسم سخت‌گیرانۀ زنیا ۵ زندگی می‌کردند که، با مسامحه، به «مهمان‌دوستی» ترجمه می‌شود. کلمۀ یونانی زنوس که کلمۀ زنوفوبیا از آن مشتق شده است هم معنی «غریبه» می‌دهد هم «دوست». زنیا میزبان را مکلف می‎کرد که صدر مجلس و بهترین غذا و بهترین خوابگاه را به غریبه پیشکش کند و وقتی غریبه می‌خواهد از آنجا برود، هدایای خداحافظی و مَرکب یا کشتی‌ای برای ادامۀ راه به او بدهد. اودیسه فقط به‌خاطر ملاقات با جزیره‌نشینانی که از این رسم پیروی می‌کردند توانست راه طولانی بازگشت از تروا به ایتاکا را طی کند. وقتی جزیره‌نشینان یونانی امروز به سوری‌ها و عراقی‌ها و افغان‌هایی که با قایق‌های کوچک به یونان وارد می‌شوند غذا و سرپناه می‌دهند، درواقع، دارند این قرارداد کهن را پاس می‌دارند.

بسیاری از اسطوره‌ها و حکایت‌های محلی از غریبه‌های به‌ظاهر حقیری می‌گویند که بعداً معلوم می‌شود انسان‌هایی اصیل یا از دودمان پادشاهان یا خدایان هستند. زئوس جامۀ مبدل گدای دوره‌گردی را می‌پوشد و به کسانی که به او خوشامد می‌گویند پاداش می‌دهد و آنانی را که چنین نمی‌کنند تنبیه می‌کند. در انجیل، مردم غریبه‌های خانه‌به‌دوش را به خانه می‌برند و اطعام می‌کنند و بعداً معلوم می‌شود آنان فرشتگان خداوندند. در فولکلور ژاپنی، ایجین یا «شخص متفاوت» گدای کثیف یا بازیگر کوچه‌گرد بیچاره‌ای است که در اصل شاهزاده یا راهب یا خداست. غریبه در لباس مبدل آزمونی است برای انسانیت ما، آزمونی که امروزه احتمالاً بسیاری از ما در آن رفوزه می‌شویم.

با خواندن این کتاب‌ها معلوم می‌شود باکینگهام و کوهِین، هر دو، به‌طرز رشک‌برانگیزی اجتماعی و اهل مشارکت هستند و با ملاقات‌های تصادفی سر ذوق می‌آیند. خطی روایی از کتاب کوهین او را در حالی نشان می‌دهد که از متخصصان یاد می‌گیرد چگونه با غریبه‌ها صحبت کند، اما به نظر نمی‌رسد او چندان نیازی به کمک داشته باشد. برای آغاز گفت‌وگو، او الگوهایی را برای خواننده مهیا می‌کند که من آن‌قدر دل و جرئت ندارم که بتوانم از آن‌ها استفاده کنم (مثلاً: «ببخشید، می‌دانم حرف‌زدن با بقیه در قطار درست نیست، ولی کُت شما جداً زیباست»). جهان‌بینی باکینگهام با بزرگ‌شدن در خانۀ یک کشیش محلی شکل گرفته است، خانه‌ای که هم از آنِ خانواده است و هم کانونی برای اجتماع آن منطقه. او از آن دسته آدم‌هایی است که اجازه می‌دهد مسافران غریبه به‌رایگان در خانه‌اش اقامت کنند، بعد هوس می‌کند به بلغارستان یا میانمار برود و بلافاصله با یکی از اهالی آنجا رفیق می‌شود و او هم تخت مجانی و غذا تعارفش می‌کند و بعد هم، سر راه خودش، او را با یک بلیت اتوبوس عازم مقصد بعدی‌‌اش می‌کند.

هیچ‌کدام از کتاب‌ها، خوشبختانه، طوماری از موعظه نیستند که از ما دعوت کنند ما هم چنین آدم‌هایی باشیم. باکینگهام متوجه است که «واکنش‌های ما به غریبه‌ها همیشه دوگانه است، نوسان میان اضطراب و امکان، هیجان و ترس». این احساسات ضدونقیض در دل کلمه‌هایی همچون مهمان، میزبان، مهمان‌نوازی، دشمنی و گروگان، که همگی در زبان انگلیسی ریشۀ لغوی مشترکی دارند، نهفته‌اند. ریشۀ لاتین هاستیس۶ هم‌زمان به معنای مهمان، غریبه و دشمن است.

همان‌طور که نیچه نوشت، «هدف مهمان‌نوازی خنثی‌کردن هرگونه احساس خصومت‌ در فرد غریبه است». رسم زنیا مهمان‌داری را طوری با احساس دِین می‌آمیزد که به‌آسانی می‌تواند شکل توهین و بی‌احترامی به خود ‌بگیرد. داستان اودیسه پُر است از میزبانان و مهمانان بد. سیکلوپ، به‌جای غذادادن به اودیسه و مردان او، بی‌پرده می‌گوید که از زئوس، محافظ غریبه‌ها، ترسی ندارد و چند نفر از آنان را می‌خورَد. اودیسه هم مفت‌خوران متجاوزی را می‌کُشد که بیش از اندازۀ خوشایند او در خانه‌اش در ایتاکا لنگر انداخته بودند.

احتیاط هنگام رویارویی با غریبه‌ها طبیعی است. نوزاد از حدود هشت‌ماهگی «اضطراب غریبه» را می‌فهمد و در حضور شخص غریبه از تماس چشمی خودداری می‌کند و گریه سر می‌دهد. قلبِ زندگی عاطفی ما را وابستگیِ شدید شکل می‌دهد. مردم‌شناس تکاملی، رابین دانبار، کتاب جدیدی با نام دوستان۷ نوشته است و در آن استدلال می‌کند که تعداد افرادی که واقعاً می‌توانیم به آنان اهمیت دهیم محدود است. به‌طور متوسط ۵ دوست صمیمی و ۱۵۰ دوست عادی داریم، اندازۀ معمول قبیله‌‌های شکارچی-‌گردآورنده، یا اجتماعات روستایی در انگلستانِ قرون‌وسطا. این اندازه را ظرفیت‌های شناختی‌ ما و تلاش و زمانی تعیین می‌کند که برای بقای دوستی‌هایمان صَرف می‌کنیم. دانبار به‌نحو هشدارآمیزی می‌گوید «نکتۀ مهم دربارۀ دوستان این است که باید قبل از اینکه فاجعه‌ای برایتان رخ دهد داشته باشیدشان». احتمال اینکه دوست نزدیکتان به شما کمک کند بسیار بیشتر از کمک خیِّری درستکار است.

منظور این نیست که داشتنِ دوستان نزدیک و رفتار دوستانه با غریبه‌ها با هم تعارض دارند. دانبار می‌نویسد که دوستی‌های محکم «کمک می‌کند در اجتماع بزرگ‌تری که در آن زندگی می‌کنیم بیشتر جاگیر شویم و به آن اعتماد کنیم». کوهِین نیز از مطالعات جدیدی یاد می‌کند که به ارزش «ارتباطات اجتماعی حداقلی اشاره می‌کنند، نه به‌عنوان جانشینی برای روابط صمیمی بلکه به‌عنوان مکمل آن. غریبه‌ها نیاز ما به نوعی ارتباط انسانیِ مفرح و بی‌توقع را برآورده می‌کنند. فردِ غریبه گاه می‌تواند در یک لحظه شما را ارزیابی کند و متوجه تیک‌های عصبی‌تان شود و از خودِ بنیادین و اندرون شما سخن بگوید، چیزی که دوستانتان مدت‌هاست به آن بی‌اعتنایند.

روابط با غریبه‌ها از قرون‌وسطا دگرگون شد. پیش از آن، در دوران پیشامدرن، زندگی غالباً در اَنظار عمومی جلو می‌رفت. غریبه‌ها معمولاً بر سر میزهای مشترک غذا می‌خوردند و در یک تخت می‌خوابیدند، نه به‌خاطر برقراری رابطۀ جنسی بلکه به‌خاطر کمبود جا، و جلوی یکدیگر ادرار و اجابت مزاج می‌کردند. سپس، از قرن شانزدهم به این طرف، «فرایند متمدن‌شدن» سراسر اروپا را در بر گرفت. این نام را نوربرت الیاسِ جامعه‌شناس برای این وضعیت به کار می‌برد. به نظر الیاس، عامل اصلی رخ‌دادن این فرایند ظهور دولت‌ملت‌ها و ادعای آن‌ها برای داشتنِ حق انحصاری اِعمال خشونت بود. در اثر این تغییر، امنیت زندگی اجتماعی بیشتر شد و کمتر احتمال داشت که ملاقات با غریبه‌ها به مشاجره و زدوخورد بینجامد؛ قواعد رفتار در انظار عمومی پرزحمت‌تر و دست‌وپاگیرتر شد و مردم در برخورد با کسانی که نمی‌شناختند محتاط‌‌تر شدند.

شهر مدرن بعدتر ظهور کرد و همۀ غریبه‌ها را ذیل قید کلی «نزدیکی فیزیکی و دوری عاطفی» قرار داد و، به‌این‌ترتیب، همۀ آنچه را که پیش‌ازاین گفتیم با هم ترکیب کرد. گئورگ زیملِ جامعه‌شناس در مقالۀ کلاسیک خود با نام «کلان‌شهر و حیات ذهنی»، در سال ۱۹۰۳، اشاره می‌کند به اینکه، بر اثر نوعی احتیاط، ساکنان شهر به همسایگان خود بی‌اعتنایی می‌کنند و در اتوبوس‌ها و قطارها نگاهی سرد و بی‌احساس به یکدیگر دارند. زیمل فکر می‌کرد بدون این احتیاط که محصول میزانسن و چیدمان صحنۀ دائمی شهر است فردِ شهرنشین احتمالاً «به حالت روان‌پریشی تصورناپذیری می‌رسد». دیده‌شدن و براندازشدن توسط غریبه‌ها سرنوشت انسان مدرنی است که در کلان‌شهرها زندگی می‌کند و «نگاهِ دلزده» مکانیسم حیاتی و دفاعی چنین انسانی.

گمنامی در شهر می‌تواند بیگانه‌کننده باشد اما، از سوی دیگر، دستاوردی معجزه‌آساست، زیرا به غریبه‌ها اجازه می‌دهد فقط با درپیش‌گرفتن نوعی بی‌تفاوتی که خطری هم ندارد به‌نحوی با هم کنار بیایند. اِروینگ گافمنِ جامعه‌شناس اصطلاح «بی‌اعتنایی مدنی» را وضع کرد. او این واژه را به کار برد تا شیوه‌های نمادینی را که با آن‌ها به حضور دیگران در جمع توجه می‌کنیم توصیف کند، از سرتکان‌دادنی جزئی گرفته تا نگاه‌های گذرا. او همچنین قواعد نانوشته‌ای را رمزگشایی می‌کند که تعیین می‌کنند چه زمان سخن‌گفتن با یک غریبه ایرادی ندارد و چه چیزهایی می‌توان گفت. گافمن دریافت اصل کلی این است که نباید چیزی بگویید که ممکن است شما را نامعقول جلوه دهد. هیچ‌وقت از یک غریبه نپرسید امروز چندشنبه است، این سؤال بلافاصله شما را شخصی معرفی می‌کند که سردرگمی و بی‌نظمی به بار می‌آورد.

امروزه در نا‌مکان‌های۸ زندگی معاصر، مثل هتل‌های زنجیره‌ای و فرودگاه‌ها و سوپرمارکت‌هایی با صندوق‌پرداخت‌های سرخود، اصلاً به‌ندرت لازم می‌شود با غریبه‌ای صحبت کنیم. دستورالعمل‌های بی‌چهره (کارت خود را وارد دستگاه کنید، کارت‌ پروازتان را آماده کنید، رمز خود را وارد کنید) جایگزین تعاملات انسانی شده‌اند. تراکنش‌های مشتریان روزبه‌روز به دوش اَپ‌ها و الگوریتم‌ها گذاشته می‌شوند. حواستان صرفاً باید به یک چیز باشد، گذرواژه‌ها و اطلاعات کارت‌های اعتباری‌تان.

قرنطینه و فاصله‌گذاری اجتماعی هم این رویه‌ها را سرعت بخشیده است. بسیاری از چیزهایی که بقای ما در گرو آن‌هاست، از جمله غذا و سرگرمی‌ها، اکنون از طریق صفحۀ لمسی و کلیکِ ماوس، به‌طور گمنام از جای دیگرِ نامشخصی که تماسی با آن نداریم، می‌آید. این جای دیگر، از ارتش خاموشِ پِیک‌ها، کارکنان سوپرمارکت‌ها و انبارداران سفارش‌ها و دیگر کسانی پر شده است که مشاغل ناامن و کم‌درآمدِ اقتصاد گیگ۹ را بر عهده گرفته‌اند. کوهین می‌نویسد «سپاه غریبه‌ها که در خدمت مایحتاج ما هستند و تکنولوژی آن‌ها را نامرئی کرده است به چیزی در حد ابزار استفاده بدل شده‌اند، محکوم به غریبگی دائمی».

سرشت نامرئی اغلبِ مشاغل کم‌درآمد «پارادکس لیبرال» را تشدید کرده است. این پارادکس، که دانشمند علوم سیاسی جیمز هالیفیلد آن را شناسایی کرده است، از دهۀ ۱۹۸۰ یکی از خصوصیات فرهنگ سیاسی آمریکایی و اروپایی بوده است. بازار آزاد نیروی کار ارزان و متحرک و منعطف می‌خواهد اما رأی‌دهندگان خواستار کوچ کمترند؛ دولت‌ها تلاش می‌کنند هر دو را راضی نگه دارند. این پارادکس پیش از رفراندوم برکسیت به شدیدترین حالت خود رسیده بود. دولت کامرون تلاش کرد مزایای رفاهی و دیگر حقوق شهروندی شهروندان اتحادیۀ اروپا را محدود کند، و درعین‌حال، تأمین نیروی کار ارزان مهاجر را ادامه داد. ما برای تسهیل حرکت نرم و روان خود از میان مکان‌های مخصوصِ مصرف‌گرایی به غریبه‌ها تکیه می‌کنیم، اما ترجیح می‌دهیم این غریبه‌ها هیچ خواسته‌ای از ما نداشته باشند.

بااین‌حال، نمی‌توانیم کاملاً دور خودمان پیله بتنیم و از دیگران منفک شویم. جودیت باتلر، نظریه‌پرداز فرهنگی، در کتاب خود به نام زندگی نامطمئن۱۰ استدلال می‌کند که ما به این خاطر که همگی موجودات آسیب‌پذیری هستیم به دیگر ابنای بشر، از جمله کسانی که برخوردی کوتاه با آن‌ها داشته‌ایم یا اصلاً آن‌ها را ندیده‌ایم، گره خورده‌ایم. ما دوست داریم خودمان را موجوداتی برتر و خودبسنده ببینیم اما هر کسی نقاط ضعف خاص خود را دارد. داشتنِ بدن‌هایی نرم و منعطف و فانی برای نامطمئن‌کردن ما کافی است؛ پوستمان متخلخل است، راه‌های تنفسی‌مان باز است و حواسمان تیز و حساس. این ویژگی‌ها نه‌تنها ما را در معرض عوامل بیماری‌زای دیگران قرار می‌دهد بلکه در معرض تمایلات دیگران، خشونت دیگران، تنگ‌دستی دیگران و نگاه ممتد دیگران هم قرار می‌دهد. ما چنان مخلوقاتِ به‌ناگزیر اجتماعی‌ای هستیم که ممکن است صرفاً با نگاهی از سمت فردی دیگر جریحه‌دار یا سرمست شویم. باتلر می‌نویسد «ما بدون دیگران ناتمامیم و اگر این‌طور نباشیم، چیزی کم داریم».

غریبه‌ای سوزن آمپولی به بازویتان تزریق می‌کند و شما خود را در حالی می‌یابید که دارید به‌سختی جلوی اشک‌هایتان را می‌گیرید، اشک‌هایی که حاصل آرامش و قدردانی هستند. چرا؟ فکر می‌کنم تاحدودی به این خاطر است که آن سوزن می‌تواند زندگی شما را نجات دهد و کمکتان کند زندگی‌تان را به حالتی نزدیک به حالت عادی بازگردانید. اما این هم هست که آن سوزن چیزی را که از قبل وجود داشت مرئی (و در آنِ واحد دردناک) می‌کند: رشته‌ای نامرئی از مراقبت دوسویه و سرنوشت مشترکی که همگی ما را به هم متصل می‌کند.

رسانه‌های اجتماعی، به‌رغم تمام کاستی‌هایشان، می‌توانند آموزنده نیز باشند. تایم‌لاین شما رژۀ بی‌پایان آدم‌هایی است که در زندگی واقعی هیچ‌گاه آن‌ها را نمی‌شناختید؛ موفقیت‌هایشان را جشن می‌گیرند، عکس‌های شام خود را به اشتراک می‌گذارند، با خشم به چیزی تف و لعنت می‌فرستند که شما قبلاً حتی به آن فکر نمی‌کردید، یا سوگ و ناامیدی خود را برای هر کسی که شاید به گوشش برسد به زبان می‌آورند. خواندن این‌طور پست‌ها ممکن است برایتان خسته‌کننده باشد، اما از طرف دیگر، شاید دَمی متوقفتان کند و شما را با پیش‌داوری‌ها و تبعیض‌هایتان روبه‌رو کند. فضای ذهنی یک فرد غریبه، به‌طرز سوررئال و عجیب و غریبی، با فضای ذهنی شما متفاوت است. در پسِ هر عکس پروفایلی زندگی دیگری جدا از زندگی شما وجود دارد، یک ذهنِ مشغول دیگر، به‌شدت، درگیرِ رسیدگی به واقعیت منحصربه‌فرد خویش است. کوهِین می‌نویسد غریبه‌ها هر روز به‌مثابۀ «کشتی‌هایی با محموله‌هایی نادانستنی و کانتینرهایی که تمام جهان را در خود دارند» از مقابل ما عبور می‌کنند.

ما حیواناتی داستان‌گو هستیم. هر غریبه قطعۀ داستانی ارزشمندی در دست دارد، داستانی که ما پیش از این نشنیده‌ایم. اودیسه مهربانی میزبانان خود را با پیشکش‌کردن تنها هدیه‌ای که دارد جبران می‌کند: داستان‌ها. داستان‌هایی که به ما می‌گویند غریبه‌ها دیگر فقط حریف، کاریکاتور یا بازیگران نقشی فرعی در داستان‌های ما نیستند. غریبه‌ها فی‌نفسه شخصیت‌هایی تمام و کمال هستند. داستان آن‌ها به یادمان می‌آورد که همیشه دیگرانی خواهند بود که تغییر نخواهند کرد، نوعی کثرت محض زندگی سایر مردم. این یادآوری همیشه آرام‌بخش نیست، اما می‌تواند ما را به حقیقتی پیچیده و مشترک سوق دهد که در نهایت غنی‌تر از قصه‌های خیالی خودبینانۀ ماست.

تکنولوژی ما را از غریبه‌ها می‌بُرد، اما به نوعی دیگر وصلمان هم می‌کند. اَپ‌هایی هستند که می‌توانید با آن‌ها مسافری کوله‌پشتی‌به‌دوش را یک شب در اتاق خالی منزلتان اسکان دهید، یا با فردی در آن سر دنیا کارائوکه‌ای دوصدایی اجرا کنید، یا تاکسی‌ای بگیرید که راننده‌اش از کشوری جنگ‌زده به کشور شما آمده است و، طی ده دقیقه رانندگی، داستان زندگی‌اش را برای شما تعریف می‌کند. زندگی مدرن لازم نیست سرد و غریبه‌کُش باشد. حالا که محدودیت‌ها کم‌کم برداشته می‌شوند، بسیاری از ما آشفته و ازهم‌گسیخته‌ایم؛ مثلاً مشتاق همهمۀ اتاق‌های پر از مردم و سالن‌های اجتماعاتی هستیم که هیچ صندلی خالی‌ای در آن‌ها نباشد، اما مضطربیم. درسِ دل‌گرم‌کنندۀ این وضعیت این است که تنش بین توداربودن و گشاده‌روبودن در کل تاریخ زندگی انسان وجود داشته است و ما همیشه راهی برای فائق‌آمدن بر آن یافته‌ایم.

باکینگهام، بلافاصله پس از فوت شریک زندگی‌اش، درِ خانه‌اش را به روی افراد کم‌وبیش غریبه گشود. حسی به او می‌گفت این کار حالش را بهتر خواهد کرد. «مردم را برای غذا به خانه‌ام دعوت می‌کردم … . خانه شلوغ و گرم و پرسروصدا می‌شد … . این‌طوری شروع کردم به رُفوکردن دنیای پاره‌شده‌ام». او دربارۀ همه‌گیری کووید هم دریافتی مشابه دارد؛ همه‌گیری «دقیقاً همان زمانی است که اکثر ما نیاز داریم در برابر وسوسۀ کوچک‌کردن زندگی‌مان مقاومت کنیم». با ملاقات هر غریبه، طفل امید به هوا می‌پرد. همۀ ما باید پیِ آنچه را که دل باکینگهام گواهی می‌دهد بگیریم: همان چیزی که به دل اجداد ما هم افتاده بود و ثابت شده که چیز درستی هم بوده است. همان گواهیِ دل که می‌گوید: هرگاه غریبه‌ها با حال و نیّتی کریمانه و مشتاق دور هم جمع شوند، اتفاقات خوبی می‌افتد.

 

پی‌نوشت‌ها:

  • این مطلب را جو موران نوشته و در تاریخ ۱۰ ژوئیۀ ۲۰۲۱ با عنوان «Remember hand shakes and small talk? The lost art of living with strangers» در وب‌سایت گاردین منتشر شده است. و برای نخستین‌بار با عنوان «زندگی‌کردن با غریبه‌ها هنری است که از یاد برده‌ایم» در بیست‌ویکمین شمارۀ فصلنامۀ ترجمان علوم انسانی با ترجمۀ حسنی سهرابی‌فر منتشر شده است. وب سایت ترجمان آن را در تاریخ ۱۸ بهمن ۱۴۰۰با همان عنوان منتشر کرده است.
  • • جو موران (Joe Moran) استاد ادبیات انگلیسی و تاریخ فرهنگی در دانشگاه جان مورس لیورپول است. کتاب ملت کاناپه: تاریخی صمیمی از بریتانیا جلوی تلویزیون (Armchair Nation: An Intimate History of Britain in Front of the Television) نوشتۀ اوست.
  • •• آنچه خواندید در شمارهٔ ۲۱ فصلنامهٔ ترجمان منتشر شده است. برای خواندن مطالبی مشابه می‌توانید شمارۀ بیست‌ویکمین فصلنامهٔ ترجمان را از فروشگاه اینترنتی ترجمان به نشانی www.tarjomaan.shop بخرید. همچنین برای بهره‌مندی از تخفیف و مزایای دیگر و حمایت از ما می‌توانید اشتراک فصلنامهٔ ترجمان را با تخفیف از فروشگاه اینترنتی ترجمان خریداری کنید.

Of Fear and Strangers [۱]

The Kindness of Strangers [۲]

Hello Stranger: How We Find Connection in a Disconnected World [۳]

The Power of Strangers: The Benefits of Connecting in a Suspicious World [۴]

xenia [۵]

hostis [۶]

Freinds [۷]

[۸] اصطلاحی که مارک اوژه (Marc Augé)، مردم‌شناس معاصر فرانسوی، دربارۀ مکان‌هایی به کار می‌برد که مردم در آن‌ها در حال گذار و به‌تعبیری عدم‌استقرار هستند و، ازاین‌رو، نمی‌توان مفهوم مکان در معنای متداول مردم‌شناختی آن را برای آن‌ها به کار برد [مترجم].

gig economy [۹] : این مدل نوعی از اشتغال است که در آن افراد، به‌جای اینکه برای کارفرمایی مشخص کار کنند و کار دائم داشته باشند، کارهای پاره‌وقت انجام می‌دهند و کارفرمای فرد، دیگر، یک شخص نیست [مترجم].

Precarious Life [۱۰]

مطالب مرتبط
ارسال نظر

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد.