معنای زندگی مولود بحران پوچی انسان معاصر است/ لزوم توجیه عقلانی زندگی یک آتئیست

به گزارش «مبلغ» به نقل از ایکنا، قدرت‌الله قربانی با تأکید بر اینکه معنای زندگی امری تشکیکی است بیان کرد: هرچقدر که افق زندگی ما وسیع‌تر باشد معنای زندگی ما نیز وسیع‌تر است؛ بنابراین معنای زندگی ما می‌تواند فقط زن، فرزندان، ثروت، شغل و … باشد. به همین دلیل می‌گویم این مفهوم تشکیکی است و بستگی دارد به اینکه به دنیا چطور نگاه می‌کنیم. هر چقدر به دنیا وسیع‌تر نگاه کنیم معنای زندگی برای ما وسیع‌تر می‌شود.

در این بخش، چیستی معنای زندگی، انواع معناهایی که می‌توان برای زندگی متصور شد و نقش مهم جهان‌بینی در یافتن معنای زندگی به بحث گذاشته شده است؛

مسئله بعدی، معنای زندگی است. اساساً چه لزومی دارد که در زندگی به دنبال معنا باشیم و منظور از معنای زندگی چیست؟

معنای زندگی به عنوان یک واژه، جدید است و شاید بیش از هفتاد سال عمر ندارد؛ یعنی تقریباً از جنگ جهانی دوم به این بعد، وارد ادبیات فلسفی جهان شده است. معنای زندگی برای فلسفه معاصر، جامعه‌شناسی، روانشناسی و فلسفه دین اهمیت یافته و روی آن بحث می‌کنند. بنابراین اگر روی این موضوع نگاه آکادمیک دارید که داستانش چنین است و بیش از هفتاد سال عمر ندارد و یک بحران منجر به تولد یک حوزه جدید شده است.

اتفاق مهمی که در دوره مدرن رخ داد این بود که خدا را به عنوان علت غایی از نظام جهان حذف کردند و این کار توسط فلاسفه‌ای مانند دکارت، نیوتن، گالیله و کوپرنیک انجام شد و یک تبیین ماشینی از جهان ارائه دادند که جهان یا اصلاً به خدا نیاز ندارد یا در حد این است که خدا جهان را خلق کند و پس از آن چون معماری بازنشسته نظاره‌گر باشد و کار جهان را به جهان بسپارد و خود در آن دخالتی نداشته باشد. این فکر توسط فلاسفه خداباور به وجود آمده است؛ دکارت یک فیلسوف خداباور بود و فلاسفه اولیه عصر روشنگری، همه خداباور بودند و تفکرات آنان در قرون نوزدهم و بیستم منجر به الحاد شد و از ابتدا الحادی نبود.

این حذف تدریجی خدا از نظام عالم و سپس حذف از زندگی انسان در قرن بیستم، انسان را با پوچی و رهاشدگی مواجه کرد. به این ترتیب که اگر خدایی نیست عاقبت ما چه می‌شود؟ حذف خدا، انسان را دچار حیرت و سرگردانی کرد. سپس این فکر را در اندیشمندان غربی ایجاد کرد که ما چطور به دنبال معنای زندگی برویم؛ یعنی معنای زندگی یک تلاش برای پاسخ به پوچی انسان در دوران جدید است. به قول هایدگر، قرن بیستم، قرن عُسرت و غیبت امر قدسی است؛ یعنی قرنی که انسان مرگ را فراموش کرده و خدا در زندگی‌اش حضور ندارد، به امر قدسی توجه ندارد و ابواب عالم قدس به روی او بسته شده است. یکی از اسامی قرن بیستم نیز قرن بحران معنویت است؛ بنابراین برای فلسفه قرن بیستم یک پرسش مهم، پرسش از معنای زندگی است.

حال اگر این مسئله را به جهان اسلام بیاوریم، می‌بینیم این سؤال، سؤال جدی‌ای نیست؛ چون چنین اتفاقی حداقل تاکنون آن هم با این جدیت، در جهان اسلام رخ نداده است، اما بدین معنا نیست که مسئله معنای زندگی هیچ ریشه‌ای در سنت اسلامی ندارد؛ چون مسئله معنای زندگی دقیقاً با مسئله اخلاقی‌زیستن و رستگاری ارتباط دارد و ما می‌دانیم که قرآن کتاب رستگاری است و اتفاقاً بیشترین حجم آیات قرآن آیات اخلاقی است و حتی تعداد این آیات از آیات اعتقادی هم بیشتر است.

از این‌رو می‌توانیم بگوییم که معنای زندگی به معنای غربی‌اش برای مسلمین هنوز هم مطرح نیست اما در ریشه‌یابی معنای زندگی، اگر آن را به سعادت و رستگاری و اخلاقی‌زیستن انسان‌ها و به اینکه خدا در کجای زندگی آنها قرار دارد جست‌وجو کنیم باید بگوییم که در سنت اسلامی ما ریشه و سابقه دارد، اما شکل آن در جهان غرب اینطور است که یک امر پَسینی است.

اگرچه فلاسفه‌ای مانند افلاطون، ارسطو و آگوستین بحث‌های زیادی در مورد سعادت داشتند اما این صورت‌بندی که ما اکنون با آن روبه‌رو هستیم مسئله جدیدی است که مولود بحران پوچی انسان معاصر است.

در جوامع مدرن و غیرمدرن انسان‌ها به این مسئله فکر می‌کنند و کسی که الهیاتی نگاه می‌کند می‌گوید خدایی هست و با خدا باید این زندگی را معنادار کرد. اما مسئله این است که چه نسخه‌ای باید پیچید؟ مثلاً اگر بنده بگویم که خدایی هست و خدا گفته باید تزکیه کنم آیا معنای زندگی‌ام منحصر در تزکیه خواهد بود؟ یا می‌شود برای آدم‌های مختلف معناهای زندگی متفاوتی را در نظر گرفت.

دقیقاً همین نکته دوم است. من معتقدم معنای زندگی هم تشکیکی است؛ یعنی بستگی به این دارد که در چه سطحی زندگی می‌کنید و در همان سطح می‌توانید زندگی خود را معنادار کنید. اوایل دهه هفتاد قیمت طلا ریزش کرد؛ آن زمان روزنامه‌ها نوشتند که چند نفر از تاجران طلا در بازار تهران سکته کردند و مُردند. این خبر شاید در نگاه کلی معمولی باشد اما برای کسی که فلسفی می‌اندیشد بسیار مهم است. معنای اینکه این فرد در دم می‌میرد؛ یعنی معنای زندگی‌اش این طلاها بوده است. یا یک دامداری را تصور کنید که همه موجودی‌اش ۱۰ گاو باشد و همه یکجا بمیرند که می‌شود تصور کرد چه حال و روزی پیدا می‌کند. پس معنای زندگی بستگی به افق جهان‌بینی ما دارد. حکایت ما حکایت آدم‌هایی است که شب در تاریکی راه می‌روند و یک نفر یک چراغ قوه دارد و تا یک متر جلوی خود را روشن می‌کند و یکی هم یک نورافکن در دست دارد و تا ۱۰ کیلومتری را روشن می‌کند.

هرچقدر که افق زندگی ما وسیع‌تر باشد معنای زندگی ما نیز وسیع‌تر است؛ بنابراین معنای زندگی ما می‌تواند فقط زن، فرزندان، ثروت، شغل و … باشد. به همین دلیل می‌گویم این مفهوم تشکیکی است و بستگی دارد به اینکه به دنیا چطور نگاه می‌کنیم. هر چقدر به دنیا وسیع‌تر نگاه کنیم معنای زندگی برای ما وسیع‌تر می‌شود و اگر فرزند و خانه ما را هم ویران کنند برای‌مان معنادار است اما اگر افق جهان‌بینی انسان محدود باشد زودتر قالب تهی می‌کند.

برای نمونه به کرونا اشاره می‌کنم که این روزها با آن درگیر هستیم. شنیده‌ام بسیاری از افرادی که در اثر بیماری کرونا از دنیا می‌روند، به خاطر ترس می‌میرند؛ یعنی تخت کناری این فرد کرونا داشته و از دنیا رفته و این فرد هم شاهد بوده و موجب ترسش شده است. این نشان می‌دهد که چقدر معنای زندگی اینها محدود است و اگر یک مقدار این را وسیع کنیم خواه زنده بمانیم یا بمیریم حداقل این است که وحشت نمی‌کنیم؛ چون می‌دانیم که بالأخره امروز یا فردا باید بمیریم؛ بنابراین بستگی دارد به اینکه ما چه تصوری از زندگی کنونی و ادامه آن داشته باشیم که در رنگ‌آمیزی نگرش ما از معنای زندگی تاثیرگذار است.

برای اینکه به بالاترین مرتبه از معنای زندگی رسید، می‌توانیم به این باور برسیم که باید تلاش کنیم تا جهان‌بینی‌مان گسترش یابد؟ به دیگر سخن آیا می‌توان گفت مثلاً همسر و فرزند هم معنای زندگی هستند اما همه مسئله به اینها ختم نمی‌شود؟

بله، همینطور است. همه مؤلفه‌هایی که در معناداری زندگی ما نقش دارند، می‌تواند نقششان غایی و وسیع یا ابزاری باشد؛ یعنی دارایی‌های ما، یکجا می‌تواند هدف باشد اما نسبت به هدف بعدی ما نقش ابزاری را داشته باشد. ما حتماً باید به غایت‌الغایات نگاه کنیم و بدانیم قرار نیست اینجا بمانیم و این افق مهمی است. حال که قرار نیست اینجا بمانیم این داده‌ها به ما موقتی هستند و وقتی خدا به یک نفر چیزی می‌دهد و از یکی می‌گیرد، نباید افسوس بخوریم.

اینک تصور کنید که بنده نزد شما می‌آیم و می‌گویم «‌آتئیست‌» هستم. تکلیف من در این زندگی چیست؟ شما می‌گویید اگر می‌خواهی زندگی را معنادار کنی به یک دین التزام پیدا کن یا راهکار دیگری ارائه می‌کنید؟

اینجا نسخه‌پیچیدن کار سختی است. می‌گویند یک فردی پدرش دزد بود. از دنیا رفت و نزد یکی از انسان‌های بزرگ حاضر شد و گفت پدرم دزد بوده است. گفت تو هم برو دزدی کن و این هم می‌رود و دزدی می‌کند و اتفاقاً هدایت هم می‌شود؛ یعنی وقتی این فرد دستگیر می‌شود برایش راه نجاتی به وجود می‌آید. به نظر می‌رسد باید به یک آتئیست هم بگوییم که سعی کن آتئیست‌بودن خودت را توجیه عقلانی کنی؛ یعنی باید ببینی می‌توانی به لحاظ عقلی خداناباور بمانی؟ از «راسل» پرسیده بودند اگر بمیری و خدا آن دنیا یقه‌ات را بگیرد و بگوید چرا به من ایمان نیاوردی چه می‌گویی؟ گفت: پاسخ می‌دهم علتش این است که نشانه‌های وجودش را در عالم زیاد نکرد.

ما باید به کسانی که این رویکرد را دارند بگوییم باید سعی کنید معقولیتی برای دیدگاه خود پیدا کنید و دوم اینکه بیایید و آن را با رویکردهای دیگر مقایسه کنید؛ یعنی همان کاری که «پاسکال» توصیه به انجامش می‌کند که شما یکبار فرض را بر این بگذار که خدایی وجود ندارد و براساس آن ببین چه نتایجی می‌تواند به وجود آید و یکبار هم فرض را بر این بگذار که خدایی وجود دارد و بر آن اساس ببین چه نتایجی حاصل می‌شود؛ بنابراین می‌توانیم عاقلانه این دو را مقایسه کنیم و به نظر بنده خیلی از خداناباوران اگر خوب نظام خداناباوری را نقد و بررسی کنند، چه‌بسا ممکن است از آن عبور کنند یا حتی اگر عبور هم نکنند، می‌توانند اخلاقی زندگی کنند که می‌تواند برای ایشان نجات‌بخش باشد.

مطالب مرتبط
ارسال نظر

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد.