حامد قدیری

به‌محاق‌رفتنِ خدا در عصر مدرن

مبلغ/ معتقدم که هرچند در مقوله‌ی «زبان دینی»ِ پیش از عصر مدرن هم از مفاهیمی مثل «توصیف‌ناپذیریِ خدا» یا «الهیات سلبی» سخن گفته شده اما در عصر مدرن، به سببِ انقلاب‌های مابعدالطبیعی و معرفتیِ حاصل از فلسفه‌ورزی‌های دکارت و کانت، این مفاهیم رنگ‌و‌بوی متفاوتی نسبت به معادل‌های پیشامدرن‌شان پیدا کرده‌اند.

به گزارش «مبلغ» به نقل از دین آنلاین، خدا در عصر مُدرن به محاق رفته اما برخی معتقدند که این به‌محاق‌رفتگی از لحظه‌ای آغاز شد که انسان خدا را موجودی مطلق تلقی کرد. این لحظه به قرن‌ها پیش از آغاز عصر مدرن (مثلا سرآغاز فلسفه یا سرآغاز ادیان توحیدی) برمی‌گردد. بنابراین این سوال پیش می‌آید که اگر مطلق‌انگاریِ خدا نقطه‌ی آغازِ این ماجرا بوده، پس تفاوت به‌محاق‌رفتگی خدا در عصر مدرن با به‌محاق‌رفتگی او در عصر پیشامدرن چیست؟ من این سوال را به سه زیرسوال می‌شکنم:

۱) این مطلق‌سازی چه‌طور اتفاق افتاد؟

۲) مطلق‌سازی چه‌طور خدا را به محاق بُرد؟

۳) تفاوت به‌محاق‌رفتنِ خدا در عصر مدرن با عصر پیشامدرن در چیست؟

در پاسخ به سوال اول نظرات گوناگونی مطرح شده اما به‌نظر می‌رسد که ادیان توحیدی سرآغاز چنین تعبیری بوده‌اند. ایضاً استدلال‌هایی که دین‌داران برای وجود خدا می‌آوردند مقتضی چنین نتیجه‌ای بودند. آنتونی کنی این نکته را درباره‌ی استدلال‌های وجود‌شناختی و جهان‌شناختی مطرح می‌کند. به‌زعمِ او، «آن‌چه بزرگ‌تر از آن قابل‌‌تصور نیست» در استدلال وجودشناختی مقتضی آن است که خدا چیزی ورای تصور بشر قرار گیرد و متعالی‌تر از هر آن چیزی باشد که تصورپذیر است. بدین‌ترتیب، خدا در غیریت محض نسبت به ماسوی خواهد بود. هم‌چنین در استدلال‌های جهان‌شناختی (مثل استدلال وجوب و امکان) خط استدلالی این‌طور است که سلسله‌ای از روابط میان موجودات شکل می‌گیرد که اگر به خودشان منحصر باشد، یا به دور ختم می‌شود یا به تسلسل؛ بنابراین به امری «ورای این موجودات» نیاز است تا عله‌العللِ این سلسله باشد. بنابراین در این‌جا هم خدا امری اساساً متمایز از ساحت ممکنات تلقی می‌شود. بنابراین، خود آموزه‌های درون‌دینی خدا را امری به‌کلی متمایز و متفاوت انگاشته‌اند.

اما سوال دوم؛ وقتی ساحت الهی اساساً منفک از ساحت ممکنات تلقی می‌شود، مقوله‌ی دست‌رسی معرفتی ساحت ممکنات (شامل انسان) به ساحت الهی با بُحران مواجه می‌شود: انسان چه‌گونه بتواند از ساحت الهی سخن بگوید و کلمات‌ش معنا داشته باشند؟ انسان چگونه بتواند به ساحت الهی ارجاع دهد؟ حتی این انفکاک مشکلاتی برای ارتباط مابعدالطبیعی میان این دو ساحت ایجاد می‌کند: انسان چگونه توقع داشته باشد ساحت الهی که به‌کلی دیگری است، در ساحت ممکنات دخالت کند؟ آیا معجزه ممکن است؟ (در مقاله‌ی «ارجاع متعین به ساحت الهی» که به‌زودی در پژوهشنامه‌ی فلسفه‌ی دین منتشر می‌شود اجمالاً به این نکته اشاره کرده‌ام.)

اما سوال سوم؛ در عصر پیشامدرن هرچند خدا در ساحتی اساساً منفک از ساحت ممکنات ساکن بود اما مبادی مابعدالطبیعی اندیشه‌ی بشری، تعامل میان امری اساساً مجرد و امری اساساً غیرمجرد را ممکن می‌دانست. به‌نظرم مهم‌ترین چیزی که امکان چنین تعاملی را فراهم می‌کرد دیدگاه ارسطویی در قبال ماده و صورت بود که امکان جمع آن‌ها در شی را فراهم می‌کرد. بنابراین، صورت (با آن‌که اساساً غیرمادی بود) می‌توانست پیکی از جانب واهب‌الصور باشد و غایت را در شی منطوی سازد. اما در عصر مُدرن با انقلاب دکارتی علیه مابعدالطبیعه‌ی ارسطویی و افسون‌زدایی از عالم، دیگر مداخله‌ی ساحتی اساساً منفک از ساحت ممکنات در ساحتِ ممکنات به‌دشواری قابل‌توضیح بود. بنابراین، کم‌کم خدایی که سابقاً پنهان اما فعال مایشاء بود به خدایی پنهان و منقطع از عالَم تبدیل شد. دیگر خدا دست‌اندرکارِ امور نبود و از این حیث، به‌محاق‌رفتگی‌اش اشدّ از به‌محاق‌رفتگی‌اش در عصر پیشامدرن بود.

معتقدم که هرچند در مقوله‌ی «زبان دینی»ِ پیش از عصر مدرن هم از مفاهیمی مثل «توصیف‌ناپذیریِ خدا» یا «الهیات سلبی» سخن گفته شده اما در عصر مدرن، به سببِ انقلاب‌های مابعدالطبیعی و معرفتیِ حاصل از فلسفه‌ورزی‌های دکارت و کانت، این مفاهیم رنگ‌و‌بوی متفاوتی نسبت به معادل‌های پیشامدرن‌شان پیدا کرده‌اند. از این رو، باید گفت که الهیات سلبی مدرن متفاوت از الهیات سلبی پیشامدرن و توصیف‌ناپذیری خدا در عصر مدرن متفاوت از توصیف‌ناپذیری خدا در عصر پیشامدرن است. خلاصه، درست است فرایند به‌محاق‌رفتنِ خدا از مطلق‌انگاشتنِ خدا آغاز شده اما در عصر مدرن است که به کمال خود می‌رسد.

مطالب مرتبط
ارسال نظر

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد.