نگاهی به زندگانی امام جعفر صادق(ع) / سید جعفر شهیدی

به گزارش مبلغ روزنامه اطلاعات در ضمیمه «غم صادق» که امروز ۲۵ اردیبهشت به مناسبت شهادت امام جعفر صادق(ع) منتشر کرده است در یادداشتی به زندگانی ایشان به قلم پژوهشگر بزرگ تاریخ اصلام دکتر سید جعفر شهید پرداخته است که در ادامه می آید:
عفربن محمدبنعلیبنالحسینبنعلیبن ابیطالب علیهمالسلام، ششمین امام شیعیان، و پنجمین امام از نسل امیرالمؤمنین(ع)، کنیه او ابوعبدالله و لقب مشهورش «صادق» است. لقب های دیگری نیز دارد؛ از آن جمله صابر، طاهر، و فاضل. اما چون فقیهان و محدثان معاصر او که شیعه وی هم نبودهاند، حضرتش را به درستی حدیث و راستگویی در نقل روایت بدین لقب ستودهاند، لقب صادق شهرت یافته است، وگرنه امامی را که منصوب از طرف خدا و منصوص از جانب امامان پیش از اوست، راستگو گفتن آفتاب را به روشن وصف کردن است که:
مدح تعریف است و تخریق حجاب
فارغ است از شرح و تعریف آفتاب
مـادح خورشیـد مـداح خـود است
که دو چشمم روشن و نامُرمَد است
ابنحجر عسقلانی او را چنین وصف میکند::« الهاشمی العلوی، ابوعبدالله المدنی الصادق»و همو نویسد:«ابنحبان گوید: در فقه و علم و فضیلت از سادات اهل بیت بود.»
ولادت او ماه ربیعالاول سال هشتاد و سوم از هجرت رسول خدا(ص) و در هفدهم آن ماه بوده است؛ ولی بعض مورخان و تذکره نویسان ولادت حضرتش را در سال هشتادم از هجرت نوشتهاند۵ و در ماه شوال سال صد و چهل و هشت هجری به دیدار پروردگار شتافت. مدت زندگانی او شصت و پنج سال بوده است.۷ ابن قتیبه نویسد: «جعفربنمحمد، کنیه او ابوعبدالله است و جعفریه بدو منسوباند به سال یکصد و چهل و شش در مدینه درگذشت.»
از آغاز ولادت تا هنگام رحلت این امام بزرگوار، ده تن از امویان به نامهای: عبدالملک پسر مروان، ولید پسر عبدالملک (ولید اول)، سلیمان پسر عبدالملک، عمر پسر عبدالعزیز، یزید پسر عبدالملک (یزید دوم)، هشام پسر عبدالملک، ولید پسر یزید (ولید دوم)، یزید پسر ولید (یزید سوم)، ابراهیم پسر ولید و مروان پسر محمد، و دو تن از عباسیان ابوالعباس، عبدالله پسر محمد معروف به سفاح و ابوجعفر پسر محمد معروف به منصور بر حوزه اسلامی حکومت داشتهاند. آغاز امامت امام صادق(ع) با حکومت هشام پسر عبدالملک و پایان آن، با دوازدهمین سال از حکومت ابوجعفر منصور (المنصوربالله) مشهور به دوانیقی مصادف بوده است. مدفن آن امام بزرگوار قبرستان بقیع است، آنجا که پدر و جد او به خاک سپرده شدهاند.
نام مادر او فاطمه یا قریبه دختر قاسمبنمحمدبن ابیبکر است و ام فروه کنیت داشته است. مادر ام فروه، اسماء دختر عبدالرحمانبن ابیبکر است. امام صادق در باره مادرش فرموده است: «مادرم مؤمن، متقی و نیکوکار بود و خدا نیکوکاران را دوست میدارد.»
کلینی به اسناد خود از عبدالاعلی آورده است: ام فروه را دیدم متنکروار گرد کعبه طواف میکرد و حجرالاسود را به دست چپ سود. مردی از طوافکنندگان بدو گفت: «در سنت خطا کردی.» ام فروه پاسخ داد:« ما از دانش تو بینیازیم!» و از این پاسخ میتوان آشنایی او را به مسائل فقهی دریافت.
فرزندان
چنان که مشهور است، فرزندان آن حضرت ده تن بودهاند: هفت پسر به نامهای اسماعیل، عبدالله، موسی، اسحاق، محمد، عباس و علی و سه دختر به نامهای ام فروه، اسماء و فاطمه. اسماعیل پسر بزرگتر آن امام است و پدر، وی را دوست میداشت. بعضی از شیعیان را گمان بود که اسماعیل بعد از پدرش به امامت خواهد رسید؛ اما او در روزگار زندگانی پدر درگذشت و امام وی را در گورستان بقیع به خاک سپرد و بر مردن او سخت گریان شد. پیش از به خاک سپردن، روی او را گشود تا مردم ببینند اسماعیل مرده است؛ ولی پس از مرگ اسماعیل، گروهی مردن او را باورنکردند و پس از امام صادق او را امام دانستند. اسماعیلیان یا هفت امامیان که صدها سال بعد به دو فرقه نزاریه و مستعلویه تقسیم شدند، بدین اسماعیل منسوباند. هفت امامیان هم اکنون در کشورهایی از جمله ایران، پاکستان و هندوستان به سرمیبرند.
همراه پدر
امام صادق(ع) سی ویک سال و به روایتی سی و چهار سال در کنار پدرش امام باقر(ع) بوده است. درسفری که امام باقر، به خواست هشام پسر عبدالملک به شام رفت، همراه او بود. از او روایت شده است: چون به دمشق رسیدیم، هشام سه روز ما را نپذیرفت و روز چهارم اجازه دیدار داد. چون به مجلس او درآمدیم، بر تخت نشسته بود و فرماندهان سپاه وی در دو صف ایستاده بودند. بزرگان خاندان او نیز حضور داشتند.
پس پدرم را تکلیف تیراندازی کرد، او عذر خواست و سرانجام با اصرار هشام پذیرفت و نُه تیر پی یکدیگر افکند و هر تیر بر تیرنخستین خورد. هشام را خوش نیامد و مدتی ما را ایستاده نگاه داشت.
پدرم خشمگین گشت و هشام چون خشم او را دید، وی را برسر تخت برد و دست در گردن او افکند و بر دست راست خود نشاند. پس دست در گردن من درآورد و مرا بر دست راست پدرم جای داد.
در چشم دیگران
چنان که اشارت شد، امام صادق(ع) گذشته از منزلتی که نزد شیعیان دارد، در دیده عامه مسلمانان نیز دارای مقامی والاست. بزرگان اهل سنت و جماعت از روزگار وی تا امروز، او را به کرامت خلق، دانش فراوان، بخشش بسیار و عبادت طولانی ستودهاند.
صدوق به اسناد خود از فقیه مدینه، مالک بن انس روایت کند: بر جعفربن محمد(ع) در میآمدم، برای من بالش مینهاد و مراحرمت میداشت و میگفت: مالک تو را دوست میدارم، و من از گفته او خشنود میشدم و خدا را سپاس میگفتم. او همیشه در یکی از سه حالت بود: روزهدار، برپا ایستاده به نماز، ذکرگوینده. او از بزرگان، عابدان و زاهدانی بود که از خدا میترسند. بسیار حدیث، خوش محضر و بسیار فائدت بود. سالی با او به حج رفتم، چون هنگام گفتن لبیک رسید، سخن در گلوی او برید ونزدیک بود از شتر بیفتد، گفتم : پسر رسول خدا! میبایست لبیک بگویی! گفت : پسر ابیعامر! چگونه جرات کنم و بگویم: لبیک، اللهم لبیک، در حالی که میترسم خدایم بگوید نه لبیک و نه سعدیک! علی بن عیسی اربلی ـ مؤلف کشفالغمه ـ از محمدبن طلحه درباره او آورده است: شنیدن سخنانش موجب زهد دنیا میشد و اقتدای به او بهشت را در پی داشت. نور چهرهاش گواهی میداد از سلاله نبوت است و پاکی کردارش آشکار میساخت از ذریه رسالت است.
بزرگانی چون یحیی بنسعید انصاری، ابنجریح، مالک بنانس، سفیان ثوری، سفیانبن عیینه، ابوحنیفه، شعبه و ایوب سختیانی از علم او بهره گرفتند، و آن بهرهگیری را برای خود مباهات شمردند و بدان شرف یافتند و فضیلت کسب کردند.
او از بزرگان اهل بیت و سادات آنان بود. علمی فراوان و عبادتی بسیار و اورادی پیوسته و زهدی آشکار داشت و بسیار تلاوت بود. معانی قرآن کریم را تتبع میکرد و گوهرهای آن را بیرون میآورد و از عجایب آن بهره میگرفت. اوقات خود را بر انواع طاعتها قسمت کرده بود که در آن حساب نفس خویش مینمود. دیدن او آخرت را به یاد میآورد.
ابنشهر آشوب از مالک بنانس روایت کند: از جعفربن محمد در فضل و علم و پارسایی برتر ندیدم. یا روزه بود، یا نماز میخواند، یا ذکر میگفت.
از بزرگان و اکابر و زاهدان بود و از آنان که از پروردگار میترسند. بسیار حدیث، نیکو محضر و پر فایدت بود. چون قال رسولالله میگفت، رنگش دگرگون میگشت.
ابونعیم اصفهانی درباره او نوشته است : امام ناطق، زمامدار سابق، ابوعبدالله جعفربن محمد صادق بر عبادت و خضوع روی آورد و عزلت و خشوع را برگزید و از مهتری و ریاست دوری جست.
شهرستانی در «ملل و نحل» نویسد : جعفربن محمدالصادق دارای علمی بسیار و ادبی کامل بود. زهد و پارسایی داشت. نه گردمهتری گردید و نه بر سر خلافت با کسی به جنگ برخاست. آن که در دریای معرفت شنا کند، در شط نمیافتد و آنکه به اوج حقیقت رسد، از فرود آمدن نمیترسد.
ابنخلکان دربارة حضرتش نوشته است : از سادات اهل بیت بود و به خاطر راستی در گفتار به صادق ملقب گشت. فضل او مشهورتر ازآن است که گفتهاند.
و عطار از عارفان بزرگ سده هفتم درباره حضرتش چنین نوشته است: آن سلطان ملت مصطفوی، آن برهان حجت نبوی، آن صدیق، آن عالم تحقیق، آن میوه دل اولیا، آن جگرگوشه انبیا، آن ناقل علی، آن وارث نبی، آن عارف عاشق، جعفرالصادق رضیالله عنه. گفته بودیم که اگر ذکر انبیا و صحابه و اهل بیت کنیم، کتابی جداگانه باید ساخت. این کتاب شرح اولیاست که بعد از ایشان بودهاند؛ اما به سبب تبرک به صادق ابتدا کنیم.
و چون از اهل بیت بیشتر سخن طریقت، او گفته است و روایت از او پیش آمد، کلمهای چند از آن حضرت بیاورم که ایشان همه یکیاند. چون ذکر او کردهاند، ذکر همه بود. نبینی که قوم مذهب او دارند، مذهب دوازده امام دارند.
یعنی یکی دوازده است و دوازده یکی. اگر تنها صفت او گویم به زبان، عبارت من راست نیاید که در جمله علوم و اشارات و عبادات بیتکلف به کمال بود.
وقدوة جمله مشایخ بود و اعتماد همه بر او بود. و مقتدای مطلق بود. و همه الهیان را شیخ بود، و همه محمدیان را امام بود. هم اهل ذوق را پیشرو بود و هم اهل عشق را پیشوا. هم عباد را مقدم بودو هم زهاد را مکرم. هم در تصنیف اسرار حقایق خطیر بود، هم در لطایف اسرار تنزیل و تفسیر بینظیر.
عمرو بن ابی مقدام گفته است : هرگاه جعفربن محمد را میدیدم میدانستم او سلاله پیمبران است. و ابوجعفر منصور او را از کسانی دانسته است که از خدا به آنان الهام میشود (محدث).
خاقانی شروانی در منشآت نوشته است: جعفر صادق عالم مطلق بود.
این چند گواهی را که اندکی از بسیار است، برای آن نوشتم تا آنان که تتبعی چنان که باید در سیره معصومان ندارند و شرح زندگانی امامان شیعه را جز از گویندگان شیعی نشنیده و یا جز در مأخذهای غیرشیعی نخواندهاند، بدانند که قدر و منزلت این امام تنها در دیده شیعیانش بزرگ نیست، هر که علمی و بصیرتی داشته برابر او فروتن بوده و بزرگش میداشته. و زید عموی او درباره وی گفته است: در هر زمان مردی از ما اهل بیت است که خدا بدو بر خلق خود احتجاح میکند و حجت زمان ما برادرزادهام جعفر است. آن که او را پیروی کند، گمراه نگردد و آن که مخالف وی بود، هدایت نشود.
رحلت امام صادق(ع)
در اصول کافی، ارشاد شیخ مفید، کشف الغمه و برخی کتاب های دیگر، از رحلت امام صادق(ع) به لفظ «مضی»، «مات» و «قبض» تعبیر شده است. ظاهر این لفظ ها نشان میدهد امام به مرگ طبیعی جهان را بدرود گفته است، اما در فصول المهمه و مصباح کفعمی (به نقل مجلسی در بحار) نیز در کتاب های دیگری آمده است : امام را زهر خوراندند… ابنشهرآشوب در مناقب نوشته است که ابوجعفر منصور او را زهر خورانید و بایست چنین باشد؛ زیرا با کینهای که منصور از او داشت و بیمی که از روی آوردن مردم بدو در دلش راه یافته بود، آسوده نمینشست.
آنان که با تاریخ زندگی این مرد آشنایند، میدانند او به کسانی که برای رساندنش به مسند خلافت هر کوشش را به کار بردند، رحم نکرد و از جمله آنان ابومسلم بود که برپایی دولت عباسیان مرهون رنج هایی است که او در این باره بر خود نهاد. گناه ابو مسلم این است که هنگام خلافت سفاح، به منصور چنان که باید، حرمت نمینهاد؛ پس طبیعی است کسی را که از او میترسد و از علاقه و احترام مردم بدو آگاه است، آسوده نگذارد و تحمل نکند؛ ولی به ظاهر از رحلت آن امام بزرگوار دریغ میخورد.
کلینی به اسناد خود از ابو ایوب روایت کند: نیم شبی منصور مرا خواست. چون بر او در آمدم، بر کرسی نشسته بود و شمعی پیش روی داشت و نامهای میخواند و میگریست. بر او سلام کردم. نامه را به سوی من انداخت و گفت: از محمد بن سلیمان است. از مرگ جعفر بن محمد خبر میدهد و سه بار «انالله و اناالیه راجعون» را بر زبان آورد و گفت: کجا مانند جعفر یافت میشود؟ سپس گفت: بنویس! در بالای نامه نوشتم:« اگر شخص معینی را وصی قرار داده، گردن او را بزن.»
چون پاسخ نامه رسید، معلوم شد پنج تن را وصی خود کرده است: منصور، محمد بن سلیمان، عبدالله، موسی و حمیده. و در روایت دیگری به جای محمد بن سلیمان، محمدبن جعفر است و به جای حمیده، مولایی از موالی ابوعبدالله . منصور گفت: اینان را نمیتوان کشت!
یعقوبی از اسماعیل بنعلی بنعبدالله بنعباس روایت کند: بر منصور در آمدم، دیدم ریش او از اشک چشمش نمناک است. سبب پرسیدم، گفت: نمیدانی به خاندان تو چه رسیده است. سید و عالم و باقی مانده گزیدگان آنان درگذشت. جعفر از آنان بود که خدا در بارهشان گفته است: «ثم اورثنا الکتابالذین اصطفینا من عبادنا»؛ او از کسانی بود که خدایش گزید و از سابقان در خیرات بود.
ابن فضال روایت کند: نزد امحمیده رفتم تا او را به رحلت امام تعزیت دهم. گریست و من از گریه او به گریه در آمدم. پس گفت: اگر ابوعبدالله را هنگام مرگ میدیدی، چیزی شگفت مشاهدت میکردی. چشم خود را گشود و گفت: هر کس را با من خویشاوندی دارد، گرد آورید. همه را گرد آوردیم. بدان ها نگریست و گفت: شفاعت ما به کسی نمیرسد که نماز را سبک بدارد.
کلینی از امام موسی بن جعفر(ع) روایت میکند: من پدرم را در دو جامه شطوی۳۳ کفن کردم که آن دو، جامه احرام او بود و در جامهای از جامههایش و عمامهای که از علیبنالحسین بود.
معارف.فوری