جدال جدید بر سر محوریت انسان در جهان مدرن است

مبلغ/ ما یک جدال کلاسیک داشتیم بین عقل و وحی. اما جدالی که در قرون وسطای متأخر و حتی رنسانس در غرب در گرفت ماهیت دیگری دارد. جدال جدید به طور کلی بر سر محوریت انسان در عالم است و بر آن است که عالم را بر محور انسان سامان دهد.

به گزارش «مبلغ» – کتاب «مدرنیته مشروع است» جستاری است که مسعود آذرفام آن را براساس رساله دکترایش در دانشگاه تهران نوشته است. او در این رساله به یکی از بنیادی‌ترین منازعات فکری غرب مدرن در باب ماهیت سنت و مدرنیته پرداخته که عموماً از آن با عنوان منازعه «مشروعیت عصر جدید» یاد می‌شود. در قرن بیستم منازعه‌ای میان سه تن از مهم‌ترین اندیشمندان این قرن، کارل اشمیت، کارل لوویت و هانس بلومنبرگ در گرفت. رسالت کل این جستار در حقیقت به شرح و بررسی این منازعه اختصاص دارد. این منازعه اگرچه بلافاصله به محل تامل و پژوهش‌های فلسفی اصیلی در آلمان و با تأخیری در سایر نقاط اروپا و آمریکا بدل شد، در زبان فارسی هنوز نه تنها هیچ پژوهش منسجم و جامعی از این منازعه و تجزیه و تحلیلی از آن در دست نیست، بلکه آثار پژوهشی ما از فقدان شرح جامعی از آن رنج می‌برد. از این رو با مسعود آذرفام مترجم حوزه فلسفه و اندیشه که این کتاب را ترجمه کرده گفت‌و‌گویی انجام داده‌ایم که مشروح آن را در ادامه می‌خوانید:

چرا چیستی سنت و تجدد مسئله‌ای تعیین‌کننده در تاریخ اندیشه ایران جدید است؟

پرسش از چیستی سنت و تجدد و نسبت این دو امر با هم در حقیقت پرسش از «ما» است. ما زمانی سنتی بودیم، یعنی با مقولات جهان قدیم خودمان و جهان پیرامونمان را می‌شناختیم و اوضاعمان را سامان می‌دادیم. اما پس از مواجهه با جهان جدید در سده‌های اخیر دیگر نمی‌توانیم به آن مقولات قدیمی بیندیشیم و گسستی بنیادین با این مقولات پیدا کرده‌ایم. اکنون برای اینکه بتوانیم در جهان کنونی به حیات خود ادامه دهیم باید ببینیم که کیستیم و در تاریخ جهانی چه جایگاهی داریم و دانستن این کیستی میسر نیست جز از مسیر اندیشیدن به نسبت سنت و تجدد. مسئله در حقیقت مسئله‌ای اگزیستانسیال و انتخابی میان مرگ و زندگی است. ما برای گریز از مرگ باید لحظه کنونی تاریخی خودمان را بشناسیم و اکنونیت تاریخی ما در وهله کنونی سنتز غریبی است از سنت و تجدد. پس جای تردیدی باقی نمی‌ماند که تعیین‌کننده‌ترین مسئله تاریخی-فلسفی ما مسئله نسبت سنت و تجدد است.

جدال قدیم سنت و تجدد بر سر چه بوده و جدال جدید بر سر چیست؟

ما یک جدال کلاسیک داشتیم بین عقل و وحی. این جدال در خود غرب وجود داشت و به جهان اسلام هم کشیده شد. این جدال در اصل جدالی بود بین فهم یونانی و فهم عبری-مسیحی از عالم. به یک معنا می‌توان گفت مسیحیت پاسخی بود به فروپاشی دولت شهرهای یونانی. با ظهور مسیحیت ما شاهد حرکتی از هماهنگی و خوش‌بینی یونانی به عالم به بی‌نظمی و بدبینی مسیحی نسبت به عالم هستیم. گرچه این بدبینی یکدست نیست و در دوره‌های متفاوت تاریخ مسیحیت فراز و فرودهایی دارد. اما جدالی که در قرون وسطای متأخر و حتی رنسانس در غرب درگرفت ماهیت دیگری دارد که موجب شد اساساً ما با جهان جدیدی مواجه شویم. جدال جدید به طور کلی بر سر محوریت انسان در عالم است و بر آن است که عالم را بر محور انسان سامان دهد.

شناخت غرب مدرن برای ما (ایرانیان) چه حاصلی می‌تواند داشته باشد و چه گره‌ای از کارمان می‌تواند بگشاید؟

در پاسخ پرسش نخست نیز عرض کردم که این شناخت، که البته در دهه‌های اخیر از آن شناخت خام فاصله گرفته است، صرفاً یک انتخاب نیست بلکه یک ضرورت است. ما باید جایگاه خودمان در تاریخ جهانی را بفهمیم (اگر جایگاهی داریم) و اقداماتمان را با اقتضائات این جایگاه منطبق سازیم. در غیر اینصورت همانطور که نمودهایی از آن نیز پیداست، تمدن ایرانی با این تاریخ درازآهنگ کاملاً افول خواهد کرد. ما خودمان هم تا اندازه زیادی غربی هستیم و شناخت غرب در حقیقت چیزی نیست جز شناخت خودمان. وقتی جایگاه تاریخی و ظرفیت‌ها و محدودیت‌های خودمان را شناختیم می‌توانیم واقع‌بینانه‌تر تصمیم بگیریم و ایده‌ال‌هایمان را بر اساس واقعیت‌ بیافرینیم نه بر اساس اوهام ایدئولوژیکی که عاقبتشان چیزی جز همین شکست‌های متوالی نیست.

آیا مدرنیته چه برای ما و چه برای جهانیان یک موهبت است که ما را به سوی جهانی بهتر رهنمون کرده و موجب پیشرفت انسان در تمام ابعاد شده است؟ یا موجبات جنگ و جنایت و خشونت در جهان شده است (مثل جنگ جهانی اول و دوم و تخریب محیط زیست)؟

مسلماً هر دوره تاریخی دارای امکانات و محدودیت‌هایی است که باید آنها را به رسمیت شناخت. مدرنیته نیز دستاوردهای بی‌نظیر و بی‌سابقه‌ای داشته و در کنار آن محدودیت‌هایی نیز دارد. گرچه به گمان من محدودیت‌های آن ما را مجاز نمی‌کند که به نفی پروژه مدرنیته بپردازیم. پژوهش‌های تاریخی بی‌طرف و بی‌غرض نشان داده‌اند که از قضا در جهان مدرن از انواع خشونت‌ها کاسته شده و جان انسان ارجمندتر شده است. اما مثلاً ما با بحران محیط زیست نیز مواجه هستیم که همین بحران را خود عقل مدرن به رسمیت می‌شناسد و در صورت لزوم برای حل آن می‌کوشد. ارکان جهان مدرن چنان تمام شئون حیات بشری را در سیطره خود گرفته است که حتی سنت‌گراترین افراد هم چاره‌ای جز دفاع از مفاهیم مدرنی چون آزادی، حقوق بشر و پیشرفت نمی‌بینند و همواره می‌کوشند نشان دهند که این مفاهیم در دین، به عنوان عنصر قوام‌بخش سنت، نیز وجود دارند. همین که تمدن مدرن بحران را به رسمیت می‌شناسد خودش گامی به‌سوی پیشرفت است. چرا که گام بعدی فهم بحران و نهایتاً حل آن خواهد بود.

 

منبع : ایبنا

مطالب مرتبط
ارسال نظر

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد.