نوشتاری از علامه طباطبایی

ذوالقرنین یا کوروش

مبلغ/ بعضی دیگر گفته‌اند: ذوالقرنین همان کوروش است از شاهان هخامنشی که از ۵۳۹ تا ۵۶۰ق.م می‌زیست و همو بود که امپراتوری ایرانی را تأسیس و میانه دو منطقۀ پارس و ماد را جمع نمود، بابل را مسخّر کرد، به یهود اجازه مراجعت از بابل به اورشلیم را داد، در بنای هیکل کمک‌ها کرد، آنگاه به سوی یونان حرکت نمود و بر آنجا مسلط شد، سپس رو به سوی مشرق نهاد و تا اقصی نقطه مشرق پیش رفت.

به گزارش «مبلغ»، در نوشتاری در روزنامه اطلاعات به قلم علامه محمدحسین طباطبایی آمده است: «در شأن نزول بخشی از سوره مبارک کهف چنین گفته‌‏اند که جمعی از یهودیان سؤالاتی از پیامبر اکرم(ص) کردند و از آن جمله درباره ذوالقرنین پرسیدند که این آیات نازل شد: «از تو درباره ذوالقرنین می‌‏پرسند. بگو: به‌زودی چیزی از او برای شما خواهم خواند. ما در زمین به او امکاناتی دادیم و از هر چیزی وسیله‌‏ای بدو بخشیدیم. تا راهی را دنبال کرد. تا آنگاه که به غروبگاه خورشید رسید، به نظرش آمد که [خورشید] در چشمه‌‏ای گل‌آلود غروب می‌‏کند و نزدیک آن طایفه‌‏ای را یافت. گفتیم: «ای ذوالقرنین، [اختیار با توست] یا عذاب می‌‏کنی، یا در میانشان [روش] نیکویی در پیش می‌‏گیری.» گفت: «هر که ستم ورزد، عذابش خواهیم کرد… و هر که ایمان بیاورد و کار شایسته کند، پاداش نیکوتر خواهد داشت و او را به کاری آسان وامی‌‏داریم.»

سپس راهی [دیگر] را دنبال کرد. تا آنگاه که به جایگاه برآمدن خورشید رسید. آن را چنین یافت که بر قومی طلوع می‌‏کند که برای ایشان در برابر آن پوششی قرار نداده بودیم. این چنین [می‌‏رفت] و… راهی را دنبال نمود تا وقتی به میان دو سد رسید. در برابر آن دو [سد]، قومی را یافت که نمی‌‏توانستند هیچ زبانی را بفهمند. گفتند: «ای ذوالقرنین، یأجوج و مأجوج سخت در زمین فساد می‌‏کنند. آیا [ممکن است] مالی در اختیارت بگذاریم تا میان ما وآنان سدی قرار دهی؟» گفت: «آنچه پروردگارم به من در آن تمکن داده، [از کمک مالی شما] بهتر است. مرا با نیروی [انسانی] یاری کنید تا میان شما وآنها سدی استوار بسازم. برایم قطعات آهن بیاورید.» تا آنگاه که میان دو کوه برابر شد، گفت: «بدمید!» وقتی که آن [قطعات] را آتش گردانید، گفت: «مس گداخته بیاورید تا رویش بریزم.» [در نتیجه اقوام وحشی] نتوانستند از آن [مانع] بالا بروند و نتوانستند سوراخش کنند. گفت: «این رحمتی از جانب پروردگار من است؛ و چون وعده پروردگارم فرا رسد، آن [سد] را درهم می‌‏کوبد، و وعده پروردگارم حق است.» در آن روز آنان را رها می‌‏کنیم تا موج آسا بعضی با برخی درآمیزند و [همین که] در صور دمیده شود، همۀ آنها را گرد خواهیم آورد. [سوره کهف، ۸۲ ـ ۹۹].

***

قرآن کریم متعرض اسم ذی‌‏القرنین و تاریخ زندگی و ولادت و نسب و سایر مشخصاتش نشده و البته این شیوه و رسم قرآن کریم در همه موارد است که در هیچ یک از قصص گذشتگان به جزئیات نمی‌‏پردازد. در خصوص ذی‌‏القرنین هم به ذکر سفرهای سه‌‏گانۀ او اکتفا کرده است: اول سفر به مغرب تا آنجا که به محل فرورفتن خورشید رسید و در آن محل به قومی برخورد و سفر دومش از مغرب به مشرق بود؛ تا آنجا که به محل طلوع خورشید رسید و در آنجا به قومی برخورد که خداوند میان آنان و آفتاب ساتر و حاجبی قرار نداده بود و سفر سومش تا به موضع «بین السّدّین» بود و در آنجا به مردمی برخورد که به هیچ وجه حرف به خرجشان نمی‌‏رفت و چون از شر «یأجوج و مأجوج» شکایت کردند، پیشنهاد نمودند که هزینه‌‏ای در اختیارش بگذارند تا او برایشان دیواری بکشد.

این آن چیزی است که قرآن کریم از این داستان آورده و از آنچه آورده، چند خصوصیت اصلی داستان استفاده می‌‏شود:

اول اینکه صاحب این داستان قبل از اینکه داستانش در قرآن نازل شود، بلکه حتی در زمان زندگی‌‏اش، ذی‌‏القرنین نامیده می‌‏شده و این نکته از سیاق داستان یعنی جمله: «یسألونک عن ذی‌‏القرنین» و «قلنا یا ذاالقرنین» و «قالوا یا ذی‌‏القرنین» به‌خوبی استفاده می‌‏شود. از جمله اول برمی‌‏آید که در عصر رسول خدا(ص) قبل از نزول این قصه، چنین اسمی بر سر زبان‌ها بود که از آن جناب داستانش را پرسیدند و از دو جمله بعدی معلوم می‌‏شود که اسمش همین بوده که با آن خطابش کرده‌‏اند.

خصوصیت دوم اینکه او مردی مؤمن به خدا و روز جزا و متدین به دین حق بود. گذشته از اینکه خداوند اختیار تام به او می‌‏دهد، که: «گفتیم ای ذی‌‏القرنین، [مختاری] یا عذاب می‌‏کنی یا در میانشان نیکویی در پیش می‌‏گیری»، خود شاهد بر مزید کرامت و مقام دینی اوست و می‌‏فهماند که او به وحی و یا الهام و یا به وسیله پیغمبری از پیغمبران تأیید می‌‏شده و او را یاری می‌‏کرده.

خصوصیت سوم اینکه او از کسانی بوده که خداوند خیر دنیا و آخرت را برایش جمع کرده بود. اما خیر دنیا، برای اینکه سلطنتی به او داد که توانست با آن به مغرب و مشرق برود و هیچ چیز جلوگیرش نشود بلکه تمامی اسباب مسخر او باشند و اما آخرت، برای اینکه او بسط عدالت و اقامه حق در بشر نمود، به صلح و عفو و رفق و کرامت نفس و گستردن خیر و دفع شر در میانه بشر سلوک کرد، که همۀ اینها از آیه «انّا مَکّنا له فی ‌‏الارض: ما در زمین به او امکاناتی دادیم و از هر چیزی وسیله‌‏ای بدو بخشیدیم» استفاده می‌‏شود، علاوه بر آنچه از سیاق داستان برمی‌‏آید که چگونه خداوند نیروی جسمانی و روحانی به او ارزانی داشته بود.

جهت چهارم اینکه به جماعتی ستمکار در مغرب برخورد و آنان را تنبیه نمود.

جهت پنجم اینکه سدی که بنا کرده، در غیر مغرب و مشرق آفتاب بوده، چون بعد از آنکه به مشرق رسید، از پیروی سببی کرد تا به میانۀ دو کوه رسید و از مشخصات سد او علاوه بر اینکه گفتیم در مشرق و مغرب عالم نبود، این است که میان دو کوه ساخته شده و این دو کوه را که چون دو دیوار بوده‌‏اند، به صورت یک دیوار ممتد درآورده است و در آن پاره‌‏های آهن و مس به کار رفته، قطعاً در تنگنایی بوده که آن تنگنا رابط میانه دو قسمت مسکونی زمین بوده است.

ذوالقرنین از نظر تاریخ

هیچ یک از مورخان قدیمی در اخبار خود پادشاهی را که نامش ذی‌‏القرنین یا شبیه به آن باشد، اسم نبرده‌‏اند و نیز از اقوامی به نام یأجوج و مأجوج و سدی که منسوب به ذو‏القرنین باشد، نام نبرده‌‏اند. البته به بعضی از پادشاهان حمیر (یمن) اشعاری نسبت داده‌‏اند که به عنوان مباهات، نسبت خود را ذکر کرده و یکی از پدران خود را که پادشاه «تُبّع» بوده، به نام «ذی‌‏القرنین» اسم برده و در اشعارش این را نیز سروده که او به مغرب و مشرق سفر کرد و سد یأجوج و مأجوج را بنا نمود.

ذکر یأجوج و مأجوج در مواضعی از کتب عهد عتیق تورات آمده است؛ از جمله در باب دهم سفر تکوین (پیدایش) تورات و در کتاب حزقیال (باب ۳۸ و ۳۹) که می‌‏گوید: «یهوه چنین می‌‏گوید: اینک من ای جوج، به ضد تو هستم. و تو را برگردانیده، قلاب خود را به چانه‌‏ات می‌‏گذارم…»

و نیز در مکاشفه یوحنا، باب بیستم می‌‏گوید: «فرشته‌‏ای دیدم که از آسمان نازل می‌‏شود… و مار قدیم را که همان ابلیس و شیطان باشد، گرفتار کرده. و او را هزار سال زنجیر می‌‏کند… وقتی هزار سال تمام شد، شیطان آزاد گشته، بیرون می‌‏شود تا امت‌هایی را که در چهار زاویۀ جهان‌‏اند، یعنی جوج و ماجوج را گمراه کند و ایشان را جهت جنگ فراهم آورد.»

از این قسمت استفاده می‌‏شود که «ماجوج» یا «جوج و ماجوج» امتی یا امت‌هایی عظیم بودند و در قسمت‌های بالای شمال آسیا از معمورۀ آن روز زمین می‌‏زیستند و مردمانی جنگجو و معروف به جنگ و غارت بودند. اینجاست که ذهن آدمی حدس می‌‏زند ذوالقرنین یکی از ملوک بزرگ باشد که راه را بر این امت‌های مفسد در زمین سد کرده است و حتماً باید سدی که او زده، فاصل میان دو منطقه شمالی و جنوبی آسیا باشد، مانند دیوار چین، یا سد باب‌‏الابواب، یا سد داریال یا غیر آنها.

تاریخ امم آن روز جهان هم اتفاق دارد در اینکه ناحیه شمال شرقی از آسیا که ناحیه اسلاوها و بلندی‌های شمال چین باشد، محل زندگی امتی بسیار بزرگ و وحشی بود که پیوسته رو به زیادی می‌نهاد و جمعیتشان فشرده‌‏تر می‌‏شد و همواره بر امت‌های مجاور خود مانند چین حمله می‌‏برد و چه‌بسا در همان‌جا زاد و ولد کرده، به سوی بلاد آسیای مرکزی و خاورمیانه سرازیر می‌‏شدند، و چه‌بسا که در این کوه‌ها به شمال اروپا نیز رخنه کردند. بعضی از ایشان طوایفی بودند که در همان سرزمین‌هایی که غارت کردند، متوطن شدند که اغلب سکنه اروپای شمالی از آنهایند و در آنجا تمدنی به‌ وجود آوردند و به زراعت و صنعت پرداختند و بعضی دیگر برگشته، به همان غارتگری خود ادامه دادند. بعضی از مورخان گفته‌‏اند که یأجوج و مأجوج امت‌هایی هستند که در قسمت شمالی آسیا از تبت و چین گرفته تا اقیانوس منجمد شمالی و از ناحیه غرب تا بلاد ترکستان زندگی می‌‏کنند.

ذوالقرنین کیست و سدش کجاست؟

مورخان و مفسران در این باره اقوالی بر حسب اختلاف نظریه‌‏شان در تطبیق داستان دارند:

الف) به بعضی از مورخان نسبت می‌‏دهند که گفته: سد نامبرده همان «دیوار چین» است که با مغولستان حائل شده و «شین هوانک تی» – پادشاه چین – آن را بنا نهاده تا جلوی هجوم‌های مغول را بگیرد. طول این دیوار سه‌ هزار کیلومتر و عرض آن ۹ متر و ارتفاعش پانزده متر است که همه با سنگ چیده شده و در سال ۲۶۴ پ.م شروع شده است، پس ذوالقرنین همین پادشاه است.

این مورخ توجه نکرده که اوصاف و مشخصاتی که قرآن برای ذی‌‏القرنین ذکر کرده و سدی که قرآن به او نسبت داده، با این شاه و دیوار چین تطبیق نمی‌‏کند، چون درباره این پادشاه نیامده که به مغرب اقصی سفر کرده باشد. سدی که قرآن ذکر کرده، میان دو کوه واقع شده و در آن، قطعه‌‏های آهن و مس به کار رفته اما دیوار چین که سه‌ هزار کیلومتر است، از کوه و زمین می‌‏گذرد و میانۀ دو کوه واقع نشده، بلکه با سنگ ساخته شده و در آن آهن و مسی به کار نرفته است.

ب) به بعضی دیگر از مورخان نسبت داده‌‏اند که گفته‌‏اند آن سد را یکی از ملوک آشور ساخته که در حوالی قرن هفتم ق.م مورد هجوم اقوام سیت (سکا) قرار می‌‏گرفت و این اقوام از تنگنای جبال قفقاز تا ارمنستان، آنگاه ناحیه غربی ایران هجوم می‌‏آوردند و چه‌بسا به خود آشور و پایتختش نینوا هم می‌‏رسیدند وآن را محاصره نموده، دست به قتل و غارت و برده‌‏گیری می‌‏زدند. به‌ناچار پادشاه آشور برای جلوگیری از آنها سدی ساخت که گویا مراد، سد «باب الابواب» باشد که تعمیر و یا ترمیم آن را به خسرو انوشیروان نسبت می‌‏دهند.

این گفته مورخ نامبرده است و لکن همۀ گفتگو در تطبیق آن با قرآن است.

ج) مفسر روح‌المعانی نوشته: بعضی‌‏ها گفته‌‏اند ذوالقرنین اسمش (فریدون پسر اثفیان پسر جمشید) پنجمین پادشاه پیشدادی ایران بود که شاهی دادگر و مطیع خدا بود و در کتاب «صورالاقالیم» ابوزید بلخی آمده او مؤیّد به وحی بود و در عموم تواریخ آمده که او همه زمین را به تصرف درآورد و میان فرزندانش تقسیم کرد. و وجه تسمیه‌‏اش به ذی‌‏القرنین (صاحب دو قرن) این بود که او دو طرف دنیا را مالک شد یا در طول ایام سلطنت خود مالک گردید، چون سلطنتش به طوری که در روضه‌‏الصفا آمده، پانصد سال طول کشید یا از این جهت بود که شجاعت و قهر او همه ملوک دنیا را تحت‌‏الشعاع قرار داد.

اشکال این گفتار این است که تاریخ بدان اعتراف ندارد.

د) بعضی دیگر گفته‌‏اند: ذو‏القرنین همان اسکندر مقدونی است و «سد اسکندر» هم مَثلی است که بر سر زبان‌هاست. و بعضی از مفسران قدیم از صحابه و تابعین نیز همین قول را اختیار کرده‌‏اند و بوعلی‌سینا هم اسکندر مقدونی را «اسکندر ذوالقرنین» می‌‏نامد. فخر رازی نیز در تفسیر کبیرش بر این نظریه پافشاری دارد. و خلاصۀ سخنش این است که قرآن دلالت می‌‏کند که سلطنت این مرد تا اقصی نقاط مغرب و اقصای مشرق و جهت شمال گسترش یافته و این در حقیقت همان معمورۀ آن روز زمین است و مثل چنین شاهی باید نامش جاودانه بماند و پادشاهی که چنین شهرتی دارد، اسکندر است و بس. چه او بعد از مرگ پدر بساط همه شاهان غرب را برچید و بر آن سرزمین‌ها مسلط شد، مصر را هم گرفت و در آنجا شهر اسکندریه را ساخت، سپس وارد شام شد و از آنجا متوجه ارمنستان و باب‌‏الابواب گردید، بر ایران مستولی گردید و قصد هند وچین نموده، با امت‌های خیلی دور جنگید، سپس به عراق بازگشت، در آنجا از دنیا رفت و مدت سلطنتش دوازده سال بود. وقتی در قرآن ثابت شد که ذوالقرنین بیشتر معمورۀ زمین را مالک شد و در تاریخ هم به ثبوت رسید که کسی که چنین نشانه‌‏ای داشته باشد اسکندر بوده، دیگر جای شک باقی نمی‌‏ماند که ذو‏القرنین همان اسکندر مقدونی است. (این بود گفتار فخر رازی).

اولا اینکه گفت پادشاهی که بیشتر معمورۀ زمین را مالک شده باشد، تنها اسکندر مقدونی است، قبول نداریم، زیرا چنین ادعایی در تاریخ مسلم نیست، چون تاریخ سلاطین دیگری را نشان می‌‏دهد که ملکشان اگر بیشتر از ملک اسکندر نبود، کمتر هم نبود. ثانیاً اوصافی که قرآن برای ذو‏القرنین شمرده، تاریخ برای اسکندر مسلم نمی‌‏داند و بلکه آنها را انکار می‌‏کند. مثلا قرآن کریم می‌‏فرماید ذوالقرنین مردی مؤمن به خدا و روز جزا بود و خلاصه دین توحید داشت، در حالی که اسکندر وثنی بود، همچنان‌ که قربانی‌کردنش برای مشتری، شاهد آن است. قرآن کریم فرموده ذو‏القرنین بنده صالح خدا بود و به عدل و رفق مدارا می‌‏کرد و تاریخ برای اسکندر خلاف این را نوشته است. ثالثاً در هیچ تاریخی نیامده که اسکندر سدی به نام سد یأجوج و مأجوج آن‌گونه که قرآن ذکر فرموده، ساخته باشد.

هـ) جمعی از مورخان گفته‌‏اند که ذو‏القرنین از تبابعه اذواء یمن و یکی از شاهان «حِمیَر» بود که در یمن سلطنت می‌‏کرد. ابن‌ هشام در «سیره»، ابوریحان بیرونی در «آثارالباقیه» و نشوان بن سعید حمیری در «شمس‌‏‌‏‌‏العلوم» و غیر ایشان نیز چنین گفته‌اند. آنگاه در اسم او اختلاف کرده‌‏اند. در برخی از اشعار حمیری‌‏ها و بعضی از شعرای جاهلیت نامی از ذی‌‏القرنین به عنوان یکی از مفاخر برده شده است.

مقریزی در کتاب «الخطط» می‌‏گوید: تحقیق علمای اخبار به اینجا منتهی شده که ذو‏القرنین که قرآن کریم نامش را برده، مردی عرب بود که در اشعار عرب نامش بسیار آمده و اسم اصلی‌اش صعب بن ذی مرائد فرزند حارث است. و او پادشاهی از ملوک حمیر است که همه از عرب عاریه بودند، یعنی عرب قبل از اسماعیل؛ چه، اسماعیل و فرزندانش عرب مستعربه‌‏اند و ذوالقرنین «تَبَعی» بود صاحب تاج و چون به سلطنت رسید، نخست جباری پیشه کرد و سرانجام برای خدا تواضع کرد و با «خضر» رفیق شد و کسی که خیال کرده ذوالقرنین همان اسکندر پسر فیلیپ است، اشتباه کرده، برای اینکه کلمه «ذو» عربی است و ذوالقرنین از لقب‌های عرب برای پادشاهان یمن است و اسکندر لفظی است یونانی.

طبری گفته: خضر در ایام فریدون بود ولی بعضی گفته‌‏اند در ایام موسی بن عمران و بعضی دیگر گفته‌‏اند در مقدمه لشکر ذی‌‏القرنین بزرگ که در زمان ابراهیم خلیل(ع) بود قرار داشت و این خضر در سفرهایش با ذو‏القرنین به چشمه حیات برخورد و از آن نوشید…

از کعب‌الاحبار پرسیدند: «ذو‏القرنین که بود؟» گفت: «وی از قبیله و نژاد حمیر بود و نامش صعب بن ذی‌‏مرائد بود…» همدانی در کتاب انساب گفته: «ابن ابا الصعب ذوالقرنین اول است و هموست که در فن مسّاحت و بنّایی استاد بود…»

این کلامی است جامع و از آن استفاده می‌‏شود که اولاً لقب «ذوالقرنین» مختص به شخص مورد بحث نبود، بلکه شاهانی چند از ملوک حمیر به این نام ملقب بودند و ثانیاً ذی‌‏القرنین اول آن کسی بود که سد یأجوج و مأجوج را چند قرن قبل از اسکندر مقدونی بنا نهاد و او معاصر با خلیل(ع) یا بعد از او بوده و مقتضای آنچه ابن‌‏ هشام آورده که: «وی خضر را در بیت‌‏المقدس زیارت کرد»، همین است، چون بیت‌‏المقدس چند قرن بعد از حضرت ابراهیم(ع) و در زمان داوود و سلیمان ساخته شد. پس ذو‏القرنین قبل از اسکندر بود، علاوه بر اینکه تاریخ حمیر تاریخی مبهم است.

بنا بر آنچه مقریزی آورده، گفتار در دو جهت باقی می‌‏ماند: یکی اینکه سدی که ذو‏القرنین ساخت در کجاست؟ دوم اینکه آن امت مفسد که سد برای جلوگیری از فساد آنها ساخته شد، چه کسانی بودند؟ آیا این سد یکی از همان سدهای ساخته شده در یمن یا پیرامون یمن است؟ چه، سدهایی که در آن نواحی ساخته شد، به منظور ذخیره آب آشامیدنی یا زراعی بود، نه برای جلوگیری از کسی. علاوه بر اینکه در هیچ یک از آنها قطعات آهن و مس گداخته به کار نرفته و قرآن سد ذو‏القرنین را این چنین معرفی نموده است. آیا در یمن و حوالی آن امتی بود که به مردم هجوم برده باشند؟ با اینکه همسایگان یمن غیر از امثال قبط، آشور، کلدان و غیر ایشان کسی نبود و نامبردگان همه ملتهایی متمدن بودند.

علامه سید هبه‌الدین شهرستانی این قول را تأیید کرده و آن را چنین توجیه می‌‏کند: «ذی‌‏القرنین صدها سال قبل از اسکندر مقدونی بود. پس او این نیست بلکه این یکی از ملوک صالح از تبع‌‏های اذواء، از ملوک یمن بود، و از عادت این قوم این بود که خود را با کلمه «ذی» لقب می‌‏دادند. مثلا می‌‏گفتند: ذی‌همدان، ذی‌‏غمدان، ذی‌‏المنار، ذی‌الاذعار، ذی‌یزن و امثال آن. و ذی‌‏القرنین مردی مسلمان، موحد، عادل، نیکوسیرت، قوی، دارای هیبت و شوکت بود و با لشکری انبوه به طرف مغرب رفت، نخست بر مصر، سپس بر مابعد آن مستولی شد و از آنجا رو به مشرق نهاد. در مسیر خود آفریقا را بنا کرد، مردی بود بسیار حریص و خیره در معماری و آبادانی. وی همچنان سیر خود را ادامه داد تا به شبه‌جزیره و صحراهای آسیای مرکزی رسید، از آنجا به ترکستان و دیوار چین برخورد و در آنجا قومی را یافت که خدا میان آنان و آفتاب ساتری قرار نداده بود. سپس به طرف شمال متمایل گشت تا به مدارالسرطان رسید و شاید همین‌جا باشد که بر سر زبان‌ها افتاد که وی به ظلمات راه یافته است. اهل این دیار از وی خواستند برایشان سدی بسازد. اگر این سد همان محل دیوار چین باشد که فاصل میان چین و مغول است، باید بگوییم قسمتی از آن دیوار بوده که خراب شده و وی آن را ساخته است اما اصل دیوار چین نمی‌‏تواند باشد، چون اصل آن را بعضی از شاهان چین قبل از این تاریخ ساخته‌‏اند و در جای دیگری بوده که دیگر اشکالی باقی نمی‌‏ماند…» (این بود خلاصه کلام شهرستانی).

اشکالی که به گفته وی باقی می‌‏ماند، این است که دیوار چین نمی‌‏تواند سد ذو‏القرنین باشد، برای اینکه ذو‏القرنین به اعتراف خود او قرن‌ها پیش از اسکندر بود و دیوار چین بعد از اسکندر ساخته شده و سدهای دیگری که غیر از دیوار بزرگ چین در آن نواحی هست، هیچ یک از آهن و مس ساخته نشده و همه با سنگ است.

کوروش

بعضی دیگر گفته‌‏اند: ذوالقرنین همان کوروش است از شاهان هخامنشی که از ۵۳۹ تا ۵۶۰ق.م می‌‏زیست و همو بود که امپراتوری ایرانی را تأسیس و میانه دو منطقۀ پارس و ماد را جمع نمود، بابل را مسخّر کرد، به یهود اجازه مراجعت از بابل به اورشلیم را داد، در بنای هیکل کمک‌ها کرد، آنگاه به سوی یونان حرکت نمود و بر آنجا مسلط شد، سپس رو به سوی مشرق نهاد و تا اقصی نقطه مشرق پیش رفت.

این قول را بعضی از علمای معاصر یعنی«سیداحمدخان هندی» ابداع کرده و مولانا «ابوالکلام آزاد» در ایضاح و تقریبش سخت کوشیده است. اجمال مطلب اینکه آنچه قرآن از وصف ذو‏القرنین آورده، با این پادشاه بزرگ تطبیق می‌‏شود، زیرا اگر ذوالقرنین قرآن مردی مؤمن به خدا و به دین توحید بود، کوروش نیز بود. اگر او پادشاهی عادل و رعیت‌‏پرور و دارای سیره رفق و رأفت و احسان بود، این نیز بود؛.اگر او نسبت به ستمگران و دشمنان مردی سیاستمدار بود، این نیز بود. اگر خدا به او از هر چیزی سببی داد، به این نیز داد و اگر میانه دین و عقل و فضایل اخلاقی و عدّه و عُده و ثروت و شوکت و انقیاد اسباب برای او جمع کرده، برای این نیز جمع کرد.

همان‌طور که قرآن کریم فرموده، کوروش نیز سفری به سوی مغرب کرد، بر لیدیا و پیرامونش نیز مستولی شد، بار دیگر به سوی مشرق سفر کرد و در آنجا مردمی دید صحرانشین و وحشی که در بیابان‌ها زندگی می‌‏کردند و باز همین کوروش سدی بنا کرد و به طوری که شواهد نشان می‌‏دهد، در «تنگه داریال» میان کوه‌های قفقاز و نزدیکی‌‏های شهر تفلیس قرار دارد. (این اجمال چیزی است که ابوالکلام آزاد گفته است و اینک تفصیل آن از نظر خواننده می‌‏گذرد.)

اما موضوع ایمان به خدا و روز جزا، دلیل بر این معنا «کتاب عزرا» (باب اول) و «کتاب دانیال» (باب ۶) و «کتاب اشعیاء» (باب ۴۴ و ۴۵) از کتب عهد عتیق است که در آنها کوروش را تجلیل و تقدیس کرده و حتی او را در کتاب اشعیاء «چوپان خداوند» نامیده و در باب ۴۵ گفته است: خداوند به مسیح خویش یعنی به کوروش ‌‏‌‏که دست راست او را گرفتم تا به حضور وی امت‌ها را مغلوب سازم و کمرهای پادشاهان را بگشایم تا درها را به حضور وی مفتوح نمایم و دروازه‌‏ها دیگر بسته نشود، چنین می‌‏گوید: «من پیش روی تو خواهم خرامید و جاهای ناهموار را هموار خواهم ساخت و درهای برنجین را شکسته، پشت‌بندهای آهنین را خواهم برید و گنج‌های ظلمت و خزاین مخفی را به تو خواهم بخشید تا بدانی که من که تو را به اسمت خوانده‌‏ام، خدای اسرائیل می‌‏باشم… هنگامی که مرا نشناختی، تو را به اسمت خواندم و ملقب ساختم… تا از مشرق آفتاب و مغرب آن بدانند که سوای من احدی نیست.»

اگر هم از وحی بودن این نوشته‌‏ها صرف‌‏ نظر کنیم، باری یهود با آن تعصبی که به مذهب خود دارد، هرگز یک مرد مشرک مجوسی و یا وثنی را (اگر کوروش یکی از دو مذهب را داشت) مسیح پروردگار، هدایت‌شدۀ او، مؤید به تأیید او و شبان خداوند نمی‌‏خواند. علاوه بر اینکه نقوش و نوشته‌‏های با خط میخی که از عهد داریوش کبیر به دست آمده که هشت سال بعد از او نوشته شده، گویای این حقیقت است که او مردی موحد بود نه مشرک و معقول نیست در این مدت کوتاه وضع کوروش دگرگونه ضبط شود.

فضایل اخلاقی

و اما فضایل نفسانی او گذشته از ایمانش به خدا، کافی است باز هم به آنچه از اخبار و سیرت او به اخبار و سیرت طاغیان جبار که با او به جنگ برخاسته‌‏اند، مراجعه کنیم و ببینیم وقتی بر ملوک ماد، لیدیا، بابل، مصر و یاغیان بدوی در اطراف «باکتریا» که همان بلخ باشد و غیر ایشان ظفر می‌‏یافت، با آنان چه معامله‌ می‌‏کرد. در این صورت خواهیم دید که بر هر قومی ظفر پیدا می‌‏کرد، از مجرمان ایشان می‌‏گذشت و عفو می‌‏نمود و بزرگان و کریمان هر قومی را اکرام و ضعفای ایشان را ترحم می‌‏نمود و مفسدان و خائنان را سیاست می‌‏نمود.

کتب عهد عتیق یهود هم که او را نهایت درجه تعظیم نموده، بدین جهت بود که ایشان را از اسارت حکومت بابل نجات داد و به بلادشان برگردانید و برای تجدید بنای هیکل هزینه کافی در اختیارشان گذاشت و نفایس گرانبهایی که از هیکل به غارت برده بودند و در خزینه‌‏های ملوک بابل نگهداری می‌‏شد، به ایشان برگردانید و همین خود مؤید دیگری است برای این احتمال که کوروش همان «ذی‌‏القرنین» باشد، برای اینکه به طوری که اخبار شهادت می‌‏دهد، پرسش‌‏کنندگان از رسول خدا(ص) از داستان ذی‌‏القرنین، یهودی بودند. علاوه بر این، مورخان قدیم یونان مانند هرودُت و دیگران نیز جز به مروت، فتوت، سخاوت، کرَم، گذشت، قلت حرص و داشتن رحمت و رأفت، او را نستوده‌‏اند و او را به ‌‏‌‏‌‏‌‏بهترین وجهی ستایش کرده‌‏اند.

اما اینکه چرا کوروش را ذی‌‏القرنین گفته‌‏اند، هرچند تواریخ از دلیلی که جوابگوی این سؤال باشد، خالی است، لکن مجسمه سنگی که اخیراً در «مشهد مُرغاب» در جنوب ایران از او کشف شده، جای هیچ تردیدی نمی‌‏گذارد که همان ذوالقرنین بوده، و وجه تسمیه‌‏اش این است که در این مجسمه‌‏ها «دو شاخ» دیده می‌‏شود که هر دو در وسط سر او درآمده، یکی از آن دو به طرف جلو و یکدیگر به طرف عقب خم شده، و این با گفتار مورخان قدیمی که در وجه تسمیه او به این اسم، گفته‌‏اند تاج یا کلاهخودی داشته که دارای دو شاخ بوده، درست تطبیق می‌‏کند. در «کتاب دانیال» هم خوابی که وی برای کوروش نقل کرده، او را به صورت قوچی که دو شاخ داشته، دیده است. در آن کتاب (باب هشتم ۱ـ ۹)، آمده:

در سال سوم از سلطنت «بلشصر» برای من رؤیایی دست داد که گویا من در شوشَن» هستم. چشم خود را به طرف بالا گشودم، ناگهان قوچی دیدم که دو شاخ دارد و در کنار نهر ایستاده و دو شاخش بلند است اما یکی از دیگری بلندتر است که در عقب قرار دارد. قوچ را دیدم به‌‏‌‏‌‏ طرف مغرب و شمال و جنوب حمله می‌‏کند و هیچ حیوانی در برابرش مقاومت نمی‌‏آورد و نمی‌‏تواند از او فرار کند و او هر چه دلش می‌‏خواهد، می‌‏کند و بزرگ می‌‏شود. در این بین که من مشغول فکر بودم، دیدم بز نری از طرف مغرب نمایان شد، همۀ ناحیه مغرب را پشت سر گذاشت و پاهایش زمین را لمس نمی‌‏کرد و تنها یک شاخ دارد که در میان دو چشمش قرار دارد. آمد تا رسید به قوچی که دو شاخ داشت، با شدت و نیروی هر چه بیشتر با او درآویخت و او را زد و هر دو شاخش را شکست و دیگر تاب و توانی برای قوچ نماند و بز قوچ را به زمین زد و اورا لگدمال کرد و بسیار بزرگ شد…»

آنگاه می‌‏گوید: جبرئیل رؤیای مرا تعبیر کرد و گفت: «آن قوچ صاحب دو شاخ، پادشاه مادیان و پارسیان می‌‏باشد و آن بز، پادشاه یونان.» به این ترتیب قوچِ دارای دو شاخ، با کوروش منطبق می‌‏شود و دو شاخش با دو مملکت فارس و ماد و بز نر که دارای یک شاخ بود، با اسکندر مقدونی.

سیر کوروش به غرب و شرق

سیر کوروش به طرف مغرب، همان سفری بود که برای سرکوبی و دفع «لیدیا» کرد که با لشکرش به طرف کوروش می‌‏آمد، و آمدنش به ظلم و طغیان و بدون هیچ عذر و مجوزی بود. کوروش به طرف او لشکر کشید و او را فراری داد و تا پایتخت کشورش تعقیب کرد و پایتختش را فتح نمود و او را اسیر کرد و آخر سر او و یاورانش را عفو نموده، اکرام و احسان کرد با اینکه حق داشت سیاستشان کند و به‌کلی نابودشان سازد. و انطباق این داستان با آیه شریفۀ «حتی اذا بَلغ مغرب الشمس: به غروبگاه خورشید رسید» که شاید ساحل غربی آسیای صغیر باشد «و وجد عندها قوماً قلنا یا ذا القرنین…» از این روایت که گفتیم حمله لیدیا تنها از باب فساد و ظلم بود.

آنگاه به طرف صحرای کبیر مشرق یعنی اطراف بکتریا (بلخ) عزیمت نمود تا غائله قبایل وحشی و صحرانشین آنجا را خاموش کند، چون قوم همیشه در کمین می‌‏نشستند تا به اطراف خود هجوم آورده، فساد راه بیندازند و انطباق آیۀ «حتی اذا بلغ مَطلع الشمس…: به جایگاه برآمدن خورشید رسید که آن را چنین یافت که بر قومی طلوع می‌‏کرد که برایشان در برابر آن پوششی قرار نداده بودیم» روشن است.

سدسازی کوروش

باید دانست سد موجود در تنگۀ جبال قفقاز، یعنی سلسله جبالی که از دریای خزر شروع می‌‏شود و تا دریای سیاه امتداد دارد و آن را «تنگه داریال» می‌‏نامند که بعید نیست تحریف‌شده از «داریول» باشد که در زبان ترکی به معنای تنگه است و به لغت محلی آن سد را سد «دمیر قاپو» یعنی «دروازه آهنی» می‌‏نامند و میانۀ دو شهر تفلیس و ولادی‌کیوکز واقع شده؛ سدی است که در تنگه‌‏ای واقع در میان دو کوه بسیار بلند ساخته شده و جهت شمالی آن کوه را به جهت جنوبی‌‏اش متصل کرده است؛ به طوری که اگر این سد ساخته نمی‌‏شد، تنها دهانه‌‏ای که راه میان جنوب و شمال آسیا بود، همین تنگه بود. با ساختن آن، این سلسله جبال به ضمیمه دریای خزر و دریای سیاه، یک مانع طبیعی به طول هزارها کیلومتر میان شمال و جنوب آسیا شده است. و در آن اعصار اقوامی شریر از سکنه شمال شرقی آسیا از این تنگه به طرف بلاد جنوبی قفقاز یعنی ارمنستان، ایران، آشور و کلده حمله می‌‏آوردند و مردم این سرزمین‌ها را غارت می‌‏کردند و در حدود سده هفتم ق.م حمله عظیمی کردند، به طوری که دست چپاول و قتل و برده‌‏گیری‌‏شان عموم بلاد را گرفت تا آنجا که به پایتخت آشور (نینوا) هم رسیدند، و این زمان تقریباً همان زمان کوروش است.

مورخان قدیمی چون هرودت یونانی سیر کوروش را به طرف شمال ایران برای خاموش‌کردن آتش فتنه‌‏ای ذکر کرده‌اند که در آن نواحی شعله‌‏ور شده بود و علی‌‏الظاهر چنین به نظر می‌‏رسد که در همین سفر سد نامبرده را در تنگۀ داریال و با استدعای اهالی آن مرز و بوم و تظلمشان از فتنه اقوام شرور بنا نهاد و سد نامبرده را با سنگ و آهن ساخت و تنها سدی که در ساختمانش آهن به کار رفته، همین سد است و انطباق آیۀ «مرا با نیرویی [انسانی] یاری کنید تا میان شما و آنها سدی استوار قرار دهم… برای من قطعات آهن بیاورید»، بر این سد روشن است.

از جمله شواهدی که این مدعا را تأیید می‌‏کند، وجود رودی است در نزدیکی این سد که آن را «رود سایروس» می‌‏گویند و «سایروس» (سیروس) در اصطلاح غربی‌ها نام کوروش است. رود دیگری نیز هست که از تفلیس می‌‏گذرد به نام «کُر». و داستان این سد را یوسف یهودی تاریخ‌‏نویس در آنجا که سرگذشت سیاحت خود را در شمال قفقاز می‌‏آورد، ذکر کرده است. اگر سد مورد بحث که کوروش ساخته، دیوار «باب الابواب» باشد که در کنار بحر خزر واقع است، نباید یوسف مورخ آن را در تاریخ خود بیاورد، زیرا در روزگار او هنوز دیوار باب‌‏الابواب ساخته نشده بود، چون این دیوار را به انوشیروان نسبت می‌‏دهند و یوسف قبل از کسری می‌‏زیست و به طوری که گفته‌‏اند، در قرن اول میلادی بود. علاوه بر اینکه باب‌الابواب قطعاً غیر سد ذو‏القرنینی است که در قرآن آمده، برای اینکه در دیوار «باب ‌‏الابواب» آهن به کار نرفته است. این بود خلاصه‌‏ای از کلام ابوالکلام که هرچند بعضی اطرافش خالی از اعتراضاتی نیست، لکن از هر گفتار دیگری، انطباقش با آیات قرآنی روشن‌‏تر و قابل قبول‌‏تر است.»

مطالب مرتبط
ارسال نظر

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد.