گفنگو با آقای دکتر سعید طاووسی، استاد دانشگاه علامه طباطبایی

اهل سنت و حکومت بنی امیه؛ از تقدیر تا تقبیح

به گزارش «مبلغ» به نقل از شعوبا، نگاه شیعیان به حکومت بنی‌امیه بسیار منفی بوده و یکپارچگی آراء در میان شیعیان مشهود است، حال آنکه اهل سنت از لحاظ دوستی یا بیزاری نسبت به بنی‌امیه در یک طیف قرار نمی‌گیرند و گروهی همچون وهابیت محب بنی‌امیه و گروهی چون نومعتزله به نوعی علیه آن هستند. اما جالب است طیف‌های طرفدار معاویه و بنی‌امیه گاهی معاویه را نیز نقد کرده‌اند. برای بررسی بیشتر ِ دیدگاه اهل سنت نسبت به بنی‌امیه و نگاه برخی‌اندیشمندان سلفی و سنی به معاویه و بنی‌امیه با آقای دکتر طاووسی،عضو هیئت علمی دانشگاه علامه طباطبایی و پژوهشگر و مدرس تاریخ تشیع به گفتگو نشستیم. متن زیر حاصل این گفتگوست.

در ابتدا اگر ممکن است از تأثیرات دوران حکمرانی ۹۰ ساله بنی‌امیه بر زندگی مسلمانان بفرمایید؟

بنی‌امیه تأثیرات زیادی بر انحراف مسلمانان داشته است. مثلاً شخص معاویه به بعضی ظواهر اهمیت می‌داد، نماز جماعت را حتماً برگزار می‌کرد و همزمان رقص و موسیقی لهو ولعب را رواج می‌داد که حتی باعث شد برخی فقهای اهل سنت در جواز رقص به سیره معاویه استناد کنند مثل عبدالغنی نابلُسی. از سایر اقدامات او می‌توان کاخ‌سازی، استفاده از ظروف طلا و نقره، لعن بزرگان اسلام مثل علی ابی طالب و… را نام برد. همچین بلاذری در کتاب «انساب الاشراف» می‌نویسد: معاویه بت می‌ساخت و به هندوستان صادر می‌کرد. آیت الله جوادی آملی در یکی از منبر‌های خود فرمودند: حکومتی که بیت المالش با بت فروشی پر شود، همان مردم سر امام حسین را هم می‌برند. نکته دیگر این است که بنی‌امیه بر خلاف بنی عباس اهل فرهنگ و تمدن نبودند جز عمربن عبدالعزیز که استثنا است.

حکومت یزید را اگر در نظر بگیرید، متوجه می‌شوید عراق را چه کسی نابود کرد، نه تنها عراق بلکه مکه را هم نابود کرد که آثار تلخ روحی روانی بر جای گذاشت درست مثل فاجعه حمله به مدینه.

آنچه که بنی‌امیه از دشمنی با اهل بیت و حتی تشیع به جهان اسلام تزریق کردند تا قرن‌ها ماندگار بود و هنوز هم در برخی مناطق این تفکرات باقی مانده است. حتی در بین ما ایرانی‌ها برخی موارد رایج است و ما توجه نمی‌کنیم، مثلاً کوچه علی چپ که می‌تواند ریشه اموی داشته باشد، یا اینکه می‌گوییم نه قم خوبه نه کاشون لعنت بر هر دوتاشون؛ چرا این را می‌گویند؟ چون قم و کاشان شیعه اثنی عشری بودند.

حال در برخی مناطق که امویان ماندگارتر بودند مثل مغرب عربی و اندلس که دولت امویِ اندلس شکل گرفت، آثار این حکومت مشهودتر و مانا‌تر بوده است. در حال حاضر یکی از مهمترین اعیاد بلکه مهمترین عید در کشور مراکش عید عاشوراست. جالب است در این کشور سادات حسنی یعنی ادریسیان حکومت می‌کردند و هم اکنون هم رئیس جمهور، محمد ششم، سید حسنی است. با اینکه وی نسب شیعی دارد ولی در مغرب، روز عاشورا عید است در حالی که عاشورا عید بنی‌امیه می‌باشد. علت این امر نیز تبادل و مراودات زیادی بود که مغرب با اندلس در آن زمان داشت لذا تحت تأثیر فرهنگ بنی‌امیه قرار گرفت و آداب و رسوم اموی در مراکش رسوخ کرد و نهادینه شد، که یکی از این رسوم جشن در روز عاشوراست.

به عنوان نمونه دیگر، ابوبکر ابن عربی که در همان منطقه بوده است را در نظر بگیرید، وی در کتاب خود می‌گوید: امام حسین با شمشیر جدش کشته شد؛ چون علیه خلیفه مسلمین قیام کرده بود پس به شمشیر شریعت جدش کشته شد. یا حتی ابن خلدون که به عنوان پدر جامعه‌شناسی تاریخی مطرح می‌شود، گاهی نگاه منفی به اهل بیت دارد، یکی از دلایل چنین نگاهی این است که وی در آن منطقه میزیست. او معتقد است که امام حسین شایسته خلافت بود ولی این کاری کرد که با عقل سازگار نیست! همچنین ابن خلدون از معدود کسانی‌ست که در بین اهل سنت مهدویت را کلاً منکر شده است؛ به طوری‌که خود اهل سنت بر او ردیه نوشته‌اند. لذا کسی مثل ابن خلدون هم که کتاب اصول فقه و تاریخ نوشته و فرد‌اندیشمندی‌ست، نگاه با چاشنی اموی، ضد علوی و ضد شیعیِ منطقه مغرب عربی را دارد.

 آیا سلطان محمد ششم، با توجه به اینکه از سادات حسنی هست، اقدامی در جهت منسوخ کردن عید عاشورا انجام نداده است؟

خیر، چند سال پیش وی در جهت تقریب مذاهب گام‌هایی برداشت حتی مرحوم تسخیری را دعوت کرد و سعی کرد خود را رهبر جهان اسلام در دفاع از فلسطین و علیه اسرائیل اعلام کند اما در سال‌های اخیر به سمت غرب و صلح با اسرائیل متمایل شده است و اساساً روابطش را با ج. ا. ا قطع کرد.

چرا روابط را با کشور ما قطع کرد؟

مراکش ادعا می‌کند ایران از شورشیان صحرا که قسمتی از خاک این کشور است، حمایت می‌کند. گرچه این بهانه‌ای بیش نیست چراکه این کشور به عربستان و اسرائیل نزدیک شده است.

 آیا اثرات دیگری از بنی‌امیه به جای مانده است؟

به نظرم بدتر از این رسم و رسوم، این است که بنی‌امیه به عنوان نمادی از اسلام مطرح شده و حتی اسلام اصیل را اسلام دوره اموی می‌دانند، مثلاً این تیمیه می‌گوید در هیچ دوره‌ای به اندازه دوره بنی‌امیه اسلام عزیز نشد. شما اگر کتاب « منهاج السنه النبویه» این تیمیه را بخوانید متوجه علت این شیعه کشی‌ها می‌شوید، بالاخره این‌ها جایی تئوریزه شده است. یا مثلاً داعش را در نظر بگیرید، البته این را هم بگویم داعش به قدری که سنی کشته شیعه نکشته است چون عملاً در مناطق سنی‌نشین عراق نفوذ داشت ولی به طور کل در افغانستان، پاکستان و هرجا که دستشان رسیده است شیعه کشی کرده‌اند درست مثل خلفای اموی که شیعه کشی می‌کردند. همچنین برخی مفاهیم را بنی‌امیه به وجود آورد، مثلاً تبدیل خلافت به الوهیت که در هر شرایطی باید از خلیفه اطاعت کنید (منجر به شهادت امام حسین شد) و نباید علیه حاکم شورش کنید، که همچنان جاری است. هرچند در حال حاضر در برخی جوامع اهل سنت، مباحث اجتهادی مانند جواز خروج بر سلطان مطرح شده است که بیشتر در بین نومعتزله عقل‌گرا دیده می‌شود که معتقدند باید اعتراض کرد، حاکم را ساقط کرد.

یا مثلاً با توجه به تأثیرات بنی‌امیه برخی بسم الله را هنگام خواندن سوره‌های قرآن نمی‌گویند و این نکته بر روی سکه‌هایی که توسط بنی‌امیه ضرب شده هم نمایان است.

در کل تأثیرات بنی‌امیه چه از لحاظ مبانی دینی، چه از لحاظ فرهنگی و رسومات، چه از لحاظ تاریخی و سایر جنبه‌ها بسیار عمیق‌تر از تصور ماست. باید این دوره را بسیار جدی بگیریم و پژوهش‌های جدی‌ای را در مورد اقدامات بنی‌امیه و دوره بنی‌امیه انجام دهیم.

هنگامی که در مورد شیعه‌کشی در افغانستان و پاکستان صحبت می‌کردید، با توجه به اینکه اخیراً خبر کشته شدن ایمن الظواهری نیز منتشر شده است، جمله‌ای از وی دست به دست شد مبنی بر اینکه « کشتن شیعه جایز نیست» یا در مورد طالبان هم این نکته گفته شده است که از شیعیان حمایت و کشتار شیعیان را محکوم کرده است. چگونه این دو مسأله قابل جمع هستند؟

طالبان زادهٔ مکتب دئوبندیه است و یکی از اشتراکات این مکتب با وهابیت همین شیعه‌کشی بود. طالبان سال ۲۰۰۰ اعلام کرد که شیعه‌کشی نکنید، این‌ها سیاست‌شان است یعنی تاکتیک است، استراتژی نیست. در دوره قبل که بر افغانستان حکومت کردند این تجربه را آموختند که کشتار و خشونت علیه سایرین به خصوص شیعیان بازتاب‌های بد و منفی‌ای دارد لذا تصمیم گرفتند دست به این کار نزنند اما مبانی که عوض نشده است یعنی فقه و کلام طالبان یا دئوبندیه که تغییر نکرده است، از نظر عملی و تاکتیکی که پیاده می‌کنند، شیعه کشی را متوقف کرده‌اند وگرنه این‌ها زمینه بازگشت به دوره شیعه‌کشی را دارند.

لذا ممکن است در یک گروه مثل طالبان یا القاعده برخی از اعضا عقیده و طرز فکری دیگری داشته باشند و طبیعی‌ست که همه مثل هم فکر نکنند اما نظر من این است که دیدگاه این چند نفر را نمی‌توان به کل طالبان نسبت داد.

می‌دانیم که شیعه به شدت با بنی‌امیه مخالف است و آن را رد و لعن می‌کند. دیدگاه اهل سنت در مورد بنی‌امیه چگونه است؟

قبل از پرداختن به دیدگاه اهل سنت، ابتدا در خصوص نگاه منفی شیعیان به بنی‌امیه باید نکته‌ای گفته شود؛ گاهی اوقات این دید منفیِ شیعه به کلِ دوره بنی‌امیه تسری پیدا می‌کند و در مورد دوره بنی‌امیه جز نکبت و سیاهی چیزی بیان نمی‌شود. در حالی که باید از خود بپرسیم نهضت علمی امام باقر علیه السلام در چه زمانی رخ داد؟ یا گسترش تشیع در زمان امام باقر و امام صادق در چه دوره‌ای بود؟ در این دوره کار‌های علمی و فرهنگی هم انجام می‌شد. مثلاً خالدبن یزید، پسر یزید خودش مترجم بود. آثاری را به خصوص در کیمیا ترجمه کرده است. در همین دوره کتب زیادی تدوین شد چه به طور غیر رسمی هم توسط شیعیان هم اهل سنت و چه به طور رسمی به درخواست عمربن عبدالعزیز. لذا ما باید شناخت دقیق‌تری از دوره بنی‌امیه داشته باشیم و حساب دوره بنی‌امیه را از دولت بنی‌امیه جدا کنیم.

حال اگر بخواهیم در مورد نگاه اهل سنت به بنی‌امیه توضیح دهیم، ابتدا لازم است بحث تاریخی و مقایسه‌ای مطرح شود. همانطور که می‌دانیم تا ۳۰ سال بعد از رحلت پیامبر، دوره خلافت است، از خلیفه اول تا امام حسن، بعد از دوره خلافت، دوره ملوک را داریم یعنی پادشاهان بنی‌امیه و بنی عباس. این تفکیک بین ملوک و خلفاء بدین معنی نیست که خلفای اموی شأن و منزلتی بین اهل سنت ندارند.

مگر چه تفکیکی بین خلفاء و ملوک وجود داشته است؟

تا پیش از یزید، خلیفه هم مشروعیت سیاسی داشته هم مرجعیت دینی اما به خاطر فجایعی که یزید به بار آورد، خلفاء را به عنوان نهاد قدرت و اداره‌کننده در نظر گرفتند و برای مرجعیت مذهبی سراغ علماء، فقها و متکلمان رفتند که این خود به تدریج باعث شکل‌گیری بعضی فرقه‌ها و مذاهب نیز شد. همانطور که گفته شد این تفکیک در دوره بنی عباس هم وجود داشت منتها با این تفاوت که خلفای عباسی سعی کردند مانند خلفای اموی نباشند، مثلاً هرچقدر که اموی‌ها به علم و فرهنگ و تمدن بی‌توجه بودند عباسیان به این امور توجه ویژه‌ای داشتند، مثل مأمون، هارون و… حتی منصور نظرات فقهی می‌داد و از آباء خود حدیث نقل می‌کرد ولی با این وجود تفکیک بین خلفاء و علما ادامه پیدا کرده بود؛ به طوری که اسفراینی در نامه‌ای به خلیفه القادر بالله می‌گوید: فکر نکن کسی هستی، اگر یک فتوا خرج تو بکنم، در عرض یک هفته ساقط خواهی شد. لذا قدرت علما در مقابل خلفا به خاطر کاری بود که یزید انجام داد.

به طور کلی دیدگاه عموم اهل سنت به بنی عباس مثبت‌تر از بنی‌امیه است. از هر نظر هم اینگونه است، مثلاً هارون را که می‌خواهند توصیف کنند، از او به عنوان پادشاهی مقتدر که جهان اسلام را گسترش داده و به علم و اهل علم خدمت کرده، نام می‌برند. اما بنی‌امیه مگر کدام یک از این اقدامات را انجام داده‌اند؟

یعنی هیچ دیدگاه مثبتی نسبت به بنی‌امیه در بین اهل سنت وجود ندارد؟

ببینید اهل سنت یک طیف هستند. این طیف، یک سری اشتراکات دارند که همگی بدان‌ها قائلند، مثل مشروعیت خلیفه اول و دوم. اهل سنت کوفه در قرون متقدم، عثمان را مشروع نمی‌دانستند و می‌گفتند دو خلیفه اول، دوران فتنه و بعد خلافت علی. البته گروهی که به این نوع خلافت معتقد بودند، خود دو دسته بودند؛ دسته اول، کسانی که علی را بر شیخین برتری می‌دادند در حالی‌که شیخین را می‌پذیرفتند و دسته دوم کسانی که شیخین را بر علی برتری می‌دادند در حالی‌که علی را می‌پذیرفتند، اما هر دو گروه عثمان را ظالم و نامشروع میدانستند.

نام این دو گروه چه بوده است؟

شیعیان عراقی که در واقع سنی بودند ولی چون حضرت علی را در برابر جریان عثمانی پذیرفتند و حتی بعضا بر خلیفه اول و دوم ترجیح دادند، شیعه عراقی نام گرفتند. در واقع شیعه به مفهوم عام آن است.

در مورد نقاط افتراق و اشتراک اهل سنت می‌فرمودید

از نقاط افتراقی که اهل سنت دارند، همین نگاه به بنی‌امیه است. آنچه را که در مورد دیدگاه اهل سنت نسبت به بنی‌امیه در ابتدا گفتم، نگاه اکثریت اهل سنت بود اما مثلاً نگاه جریان سلفی اینگونه نیست. ابن تیمیه در کتاب « منهاج السنه النبویه» می‌گوید در هیچ دوره‌ای به اندازه دوره بنی‌امیه اسلام عزیز نشد.

ملاک عزت اسلام از نظر او چیست؟ فتوحات. مثلاً فتوحات ولیدبن عبدالملک را اگر بررسی کنید، بسیار گسترده‌اند و رشد سریع فتوحات در زمان او را می‌توان با فتوحات دوران خلیفه دوم مقایسه کرد.

بنابراین ابن تیمیه و شاگردانش مثل ابن قیم جوزیه و در ادامه آن وهابیت، نگاه بسیار مثبتی به بنی‌امیه دارند و صرفاً از معاویه به خاطر صحابی بودنش دفاع نمی‌کنند، بلکه از یزید هم دفاع می‌کنند.

آیا این نگاه به اخوانی‌ها، سید قطب و مودودی هم سرایت کرد؟

خیر، سید قطب معتقد است معاویه بزرگترین نابود‌کننده روح اسلام بود. وی در آثار مختلف خود منتقد بنی‌امیه بود. مودودی نیز چنین دیدگاهی دارد.

همانگونه که اهل سنت یک طیف هستند، سلفی‌ها هم دارای طیف هستند. در یک سر طیف که به وهابیت ختم می‌شود معاویه محبوب است و از شخص یزید دفاع می‌شود. مثلاً در کتاب‌های درسی عربستان سعودی، گفته شده که یزید‌امیرالمؤمنین و خلیفه بوده است و پیغمبر دعا کرده است خدایا آن سپاهی که به سمت قسطنطنیه می‌رود را مورد رحمت خاص خود قرار بده؛ که یزید هم جز سپاهی بوده است که معاویه به قسطنطنیه فرستاده بود. بنابراین مشمول دعای پیغمبر شده است. یا توجهاتی که ابن تیمیه مطرح کرده بود را بیان می‌کنند، مثلاً ابن تیمیه در رساله رأس الحسین، یزید را از کشتن امام حسین تبرئه می‌کند و می‌گوید ابن‌زیاد امام حسین را کشته است.

پس تکلیف روایاتی که حتی خود اهل سنت هم در خصوص دستور یزید مبنی بر قتل امام حسین، آورده‌اند از نظر ابن تیمیه چه می‌شود؟

گرچه یزید در اولین نامه خود به حاکم مدینه نوشته بود یا بیعت حسین یا سر حسین و بعد هم چوب به دندان مبارک امام حسین زد ولی بعد از سخنرانی حضرت زینب و امام سجاد در کاخش وقتی جو متشنج شد و حتی زنان کاخش بر مصیبت امام حسین گریه کردند، اعلام کرد که من گفته بودم قضیه را به نحوی جمع کنند من که دستور قتل نداده بودم، ابن‌زیاد بود که حسین را کشت، خدا لعنتش کند… و دستور می‌دهد که امام سجاد و اهل حرم را با احترام به مدینه بازگردانند. حال ابن تیمیه این روایات را در مقابل روایاتی که یزید دستور به قتل داده بود، برجسته کرده است و تصویری که از یزید ارائه می‌دهد این است که یزید امام حسین را نکشته است.

بنابراین این نوع نگاه سلفی و وهابی از کلیتِ بنی‌امیه دفاع می‌کند و حتی از یزید. اما در بین اهل سنت جریان‌هایی هستند که چون محبت اهل بیت در آن‌ها قوی‌تر هست از بنی‌امیه فاصله می‌گیرند. به عنوان مثال چند سال پیش آقای دامُلا‌ایشان تورجان‌زاده (داملا‌ایشان لقب روحانیون اهل تاجیکستان است) که حنفی هم هست، در مراسم مرثیه‌خوانی روز ششم ماه محرم، صحبتی داشت مبنی بر اینکه: گرچه ما معاویه را پذیرفته‌ایم اما اسم بچه‌هایمان را معاویه نمی‌گذاریم چراکه یاد پسر کثافتش می‌افتیم. در ادامه هم جریان سلفی و وهابی وابسته به عربستان مسجد‌ایشان را بست و ممنوع المنبرش کردند و بعداً که مسجد وی بازگشایی شد، داملا‌ایشان تورجان‌زاده حق برگزاری نمازجمعه و خطبه خوانی پیدا نکرد و فقط می‌بایست نماز جماعت بخواند. چنین فشار‌هایی از سمت سلفیت و وهابیت در تاجیکستان و حتی در شرق آسیا مثل مالزی و اندونزی و سایر نقاط وجود دارد.

آیا در بین اهل سنت گروهی هستند که کلاً بنی‌امیه را تا حدی مثل شیعیان قبول نداشته باشند و تکفیر کند؟

بله جریانی در بین اهل سنت هست که مخالف معاویه‌اند و وقتی معاویه را قبول نداشته باشند، تکلیف بقیه بنی‌امیه مشخص است چرا که نقطه حساس بنی‌امیه در نظام‌اندیشه‌ای اهل سنت، معاویه است، چرا؟ چون معاویه صحابی محسوب می‌شود و نظریه عدالت صحابه که از بنیاد‌های فکری اهل سنت است مانع حمله و زیر سؤال بردن معاویه می‌شود.

گرچه به اهل سنتی که قائل به عدالت صحابه هستند، باید گفت شما‌ایمان‌گرا هستید نه عقل‌گرا؛ درست مثل مسیحیت که معتقدند خدا یکی‌ست در عین حال ۳ تا است، خدا ۳ تا است در عین حال یکی‌ست. وقتی می‌گوییم چنین چیزی با عقل جور در نمی‌آید می‌گویند شما باید اول باید مسیحی شوید تا نور‌ایمان به قلب شما بتابد که بتوانید این مسأله را درک کنید. برخی اهل سنت هم اینگونه‌اند که هم حجربن عدی را قبول دارند و هم معاویه را؛ در حالی که معاویه حجربن عدی را کشت. ابن عبد ربه در کتابش «العقد الفرید» نوشته است: صلح الحسن و معاویه رضی الله عنهما! در حالی‌که معاویه امام حسن را کشته است و در کتاب‌های خودشان هم نوشته‌اند که معاویه امام حسن را کشته است اما می‌گویند به هر حال هردوی این‌ها صحابی بوده‌اند و دعوایی که داشته‌اند به ما ربطی ندارد و خداست که بین آن‌ها قضاوت می‌کند.

به طور کل، گروهی از اهل سنت هستند که عقل‌گرایند و‌ایمان‌گراییِ عموم ِ اهل سنت را نداشتند، بنابراین عدالت صحابه را هم قبول نداشتند پس معاویه را هم کنار گذاشتند اما سنی باقی ماندند که از اقدم آن‌ها می‌توان معتزله را نام برد. یکی از معتزله‌ها ابن ابی الحدید است که در جایی می‌گوید: حتی در اصل دین معاویه هم شبهه وارد است و معاویه را به زندیق بودن متهم کرده است و می‌گوید جنگیدن او با امام زمانش برای فساد حالش کفایت می‌کند.

نکته اینجاست که جریان معتزلی در بین اهل سنت در دوره معاصر به نحوی احیاء شده است نه اینکه دوباره معتزله سر برآورده‌اند؛ جریانی که قائل به عقل هستند و به آن‌ها نومعتزله می‌گویند که سید قطب هم در این دسته قرار می‌گیرد و چنان‌چه عرض شد معاویه را رد می‌کند.

پس مجدداً عرض می‌کنم، اینکه سنی بمانیم و معاویه را رد کنیم در روزگار ما در حال افزایش است.

سید قطب را نباید سلفی بدانیم؟

بنا به طرز فکر و برخی‌اندیشه‌هایش در دسته نومعتزله‌ها جای می‌گیرید. مثلاً وی غالب حاکمان کشور‌های اسلامی را کافر می‌داند. در این گروه حسن فرحان ملکی را نیز می‌توان جای داد که سنی‌ست اما کتاب‌هایی در رد معاویه دارد. همانطور که می‌دانید دولت عربستان هم این افراد را تهدید به قتل، زندان یا تبعید می‌کند.

دیدگاه سید قطب، مودودی یا امثالهم چگونه با الهیأت کلاسیک اهل سنت قابل جمع است؟

خود این تیمیه نسبت به سلف انتقاد دارد. به تعبیر ابن حجر عسقلانی، وی امام علی (به تعبیر اهل سنت جز صحابه است) را ۱۸ بار زیر سؤال برده است و دامنه انتقاداتش فقط به امام علی ختم نشده، حتی خلیفه دوم، عمر و ائمه مذاهب اربعه را زیر سؤال برده است. ابن تیمیه حتی در جایی معاویه را هم رد می‌کند؛ همانطور که می‌دانید در مورد صفین، گروهی از اهل سنت معتقدند که در جنگ صفین هم امام علی و هم معاویه اجتهاد کردند ولی امام علی ۲ ثواب دارد و معاویه یکی، برخی هم می‌گویند معاویه بغی کرده است اما از اسلام خارج نشده است. اما این تیمیه در «منهاج السنه نبویه» هنگام بحث در مورد صفین نمی‌گوید یک طرف حق بوده و یک طرف باطل یا هردو حق، او می‌گوید هر دو طرف خطا کردند و وظیفه ما این است که نستغفر للجمیع چون خدا گفته است در قلوب خود کینه گذشتگان را قرار ندهید. پس همین ابن تیمیه که ما‌ایشان را نماد سلفیت می‌دانیم خودش جایی به معاویه هم نقد دارد و او را خطاکار میشمارد. بنابراین شاید نگاه ما به سلفی‌گری درست نباشد، چنانکه سید قطب معاویه یا بنی‌امیه را زیر سؤال برده اما تفکرات سلفی هم داشته است. مودودی هم همینگونه است.

نگاه قرضاوی به این مسأله چگونه است؟

نگاه وی به این مسأله درست نقطه مقابل سید قطب و مودودی است. او ۱۸ سال پیش کتابی نوشت به نام « تاریخنا المفتری علیه» و در آن به شدت از بنی‌امیه دفاع کرد و از سید قطب و مودودی انتقاد کرد که بنی‌امیه را زیر سؤال بردند. در واقع نگاه قرضاوی نزدیک به نگاه وهابیت است؛ همانگونه که وهابیون ادعا می‌کنند تاریخ تحریف شده است وگرنه معاویه خوب بوده است و بنی‌امیه آنگونه که می‌گویند بد نبوده است، قرضاوی هم چنین نگاهی دارد.

آیا این نتیجه‌گیری درست است که بر اساس مبانی نظری، اهل سنت به دو دسته معتزله یا مخالف معاویه و سلفی یا موافق معاویه تقسیم می‌شوند؟

همیشه ممکن است بر اساس مبانی فکری به دو دسته موافق یا مخالف تقسیم نشوند. عده‌ای ممکن است بر اساس شواهد تاریخی صرفاً شخص معاویه را قبول نداشته و دیدگاه منفی‌ای نسبت به بنی‌امیه نداشته باشند ولی لزوماً در دسته نومعتزله جای نمی‌گیرند. یا مورد تورجان‌زاده را اگر در نظر بگیرید، نگاه عاطفی و احساسی مشهود است که به علت علاقه شدید به امام حسین و اهل بیت نمی‌توانند بنی‌امیه را تحمل کنند ولی نومعتزله هم نیستند. در مقابل صرفاً نام سلفیت برای موافقان معاویه جامع و شامل نیست. همانطور که گفتم ممکن است در بین سلفیت افرادی مخالف معاویه وجود داشته باشند همانگونه که مکتب دئوبندیه، موافق معاویه و بنی‌امیه است.

 سایر گروه‌ها یا دسته‌بندی‌ها را هم ذکر می‌کنید؟

این گروه‌ها یا گروه‌های فکری‌اند مثل دئوبندیه یا سیاسی اجتماعی‌اند مثل سپاه صحابه. می‌توان داعش را نیز به عنوان یک جریان سلفی ضد شیعی در دسته دوم جای داد.

این نکته را نیز در نظر داشته باشید جریان رو به رشد در فضای جهان اسلام، جریان حب اهل بیت است. اکثریت اهل سنت هم حب اهل بیت را دارند به جز نواصب و هر جریانی که به اهل بیت نزدیک شود از معاویه و بنی‌امیه فاصله می‌گیرد.

سؤال آخر این است که رمز ماندگاری و تأثیر‌گذاری بنی‌امیه چه بوده است؟

دلیل اصلی این است که فاصله حکومت بنی‌امیه با دوران پیامبر و خلفاء اندک بوده است، یعنی اسلام در بدو خود بود و تأسیس به دست این‌ها افتاد اما اگر بنی‌امیه مثلاً سال ۱۰۰ یا ۱۵۰ حاکم می‌شدند چه بسا تا این حد تأثیر نمی‌گذاشتند یعنی اگر جریان‌های فکری، کلامی، سیاسی و علمی در جهان اسلام شکل می‌گرفتند، تأثیر‌گذاری بنی‌امیه کمتر می‌شد اما می‌بینیم بنی‌امیه مدلی از حکومت اسلامی شده است زیرا به علت فتوحات گسترده و زیادی که داشتند مردم اسلام را از این‌ها دریافت می‌کردند.

با توجه به اینکه دوران حاکمیت بنی عباس طولانی‌تر از بنی‌امیه بود و حتی علم‌دوست‌تر و متمدن‌تر از بنی‌امیه بودند، چرا اثر‌گذاری آن‌ها به شدت بنی‌امیه نبود؟

همان‌طور که عرض کردم به علت اینکه مردم در دوران بنی عباس بین خلیفه و مرجع دینی تمایز و تفاوت قائل شده بودند، این دولت نتوانست مثل بنی‌امیه بر مردم اثر بگذارد. یعنی ماندگاری بنی‌عباس بیشتر سیاسی بود و در دوره این‌ها علوی راه خود را می‌رفت، شافعی راه خود را می‌رفت اشعری راه خود را می‌رفت و بنی عباس روی همه این‌ها نفوذ معنوی و دینی را نداشت.

درست است که دوران خلافت طولانی‌ای داشتند اما در نظر داشته باشید بخشی از حکومت‌شان با قدرت‌های دیگر اشتراکی بوده است؛ آل بویه همزمان شیعه را پیش می‌برد یا سلاجقه سنی بودند و خواجه نظام الملک مذهب شافعی را پیش می‌برد.

مطالب مرتبط
ارسال نظر

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد.